نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران
2 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات، دانشگاه الزهراء، تهران، ایران
چکیده
در سنت بلاغت اسلامی "اسلوب حکیم" بهعنوان صنعتی که مبتنی بر خروج آگاهانه از مقتضای ظاهر در بستر گفتگوست، جایگاهی مبهم و چندپاره دارد؛ بهویژه در بلاغت فارسی نهتنها مرز آن با صناعات مشابه روشن نشده، بلکه شاهد فقر شاهدمثال و غفلت نظری در تبیین جوانب بلاغی آن هستیم. این مقاله نخست با روشی تاریخی-تحلیلی، به بازخوانی جایگاه و تعریف اسلوب حکیم در منابع کهن بلاغی میپردازد و وجوه افتراق آن با صنایع مشابه را تبیین میکند. در گام بعد، بر اساس مبانی نظریۀ ربط اسپربر و ویلسون "خروج از مقتضای ظاهر" بهعنوان عنصر محوری اسلوب حکیم در چهار سطح استنتاجی بازتحلیل شده است: 1) بازخوانی تفسیر صریح؛ ۲) تضاد میان تفسیر صریح و دلالت ضمنی؛ ۳) تحمیل استنتاج ضمنی بر مخاطب؛ و ۴) بازنمایی انتقادی مفروضات دایرةالمعارفی یا هنجاری. رویکرد پژوهش کیفی و توصیفی-تحلیلی است و نمونهها با روش نمونهگیری هدفمند از متون کلاسیک فارسی بهویژه گفتگوهای طنزآمیز و عرفانی استخراج شدهاند. برخلاف منابع بلاغی سنتی که شواهد معدود و صرفاً عربی ارائه میدهند، این پژوهش نشان میدهد که ادب فارسی، بهویژه در گفتگوهای حکیمانه، مملو از کاربستهای خلاقانۀ اسلوب حکیم است. تحلیل ربطمحور این نمونهها، علاوه بر ارائۀ گونهشناسی دقیق و نو، ظرفیتهای شناختی-بلاغی این صنعت را در ایجاد اثرات شناختی در ذهن، مدیریت موقعیتهای پرتنش و تولید و تعدیل بینش مخاطب نشان میدهد.
کلیدواژهها
1. مقدمه
بلاغت اسلامی سنتی در طول قرون متمادی به معرفی و تحلیل مجموعهای از صناعات ادبی پرداخته که هدف آنها انتقال مؤثرتر معنا، اقناع مخاطب و خلق زیباییشناسی زبانی بوده است. یکی از این صنایع، اسلوب حکیم، ابزاری بلاغی است که در آن گوینده بهطور آگاهانه به جای پیروی از انتظار صریح مخاطب با تغییر جهت معنایی او را وادار به بازاندیشی و استنتاجی تازه میکند. با وجود حضور پررنگ این صنعت در میراث زبانی فارسی و انواع مختلف ادبی از طنز تا متون عرفانی از یک سو تعاریف سنتی موجود از اسلوب حکیم دچار نوعی پراکندگی مفهومی و ضعف در مرزبندی است، و از سوی دیگر شواهدی که در کتب بلاغی بهعنوان مصادیق اسلوب حکیم تحلیل میشود تکراری و انگشتشمارند. این کاستی در بلاغت فارسی چشمگیرتر از عربی است.
با این حال، در دهههای اخیر "نظریۀ ربط"[1] که توسط اسپربر و ویلسون[2] بنیان گذاشته شده، بهعنوان یکی از رویکردهای پیشرو در تحلیل فرایندهای زبانی ـ شناختی در ارتباط انسانی، توانسته است ابعاد نوینی از پدیدههایی چون طنز، کنایه، ایهام و تعاملات غیرمستقیم را تبیین کند. در چارچوب این نظریه (Sperber & Wilson,1995&1986) زبان نه بهمثابۀ مجموعهای از قواعد صرف و نحو، بلکه بهعنوان ابزار هدایت توجه مخاطب به سوی استنتاجهای خاص فهمیده میشود. نظریۀ ربط بهویژه با تمرکز بر دلالتهای ضمنی[3]، مفروضات بافتی[4]، و اثر شناختی[5] ابزارهای نظری دقیقی برای تبیین سازوکارهای بلاغی و معنایی در اختیار قرار میدهد. از این منظر میتوان "اسلوب حکیم" را نه صرفاً یک صنعت بلاغی، بلکه سازوکاری ربطمحور در تعامل گفتگویی بازخوانی کرد؛ سازوکاری که از طریق ایجاد تضاد بین تفسیر صریح و تفسیر محتملتر زمینهای، معنا و تأثیر شناختی جدیدی را بر مخاطب تحمیل میکند. در نمونههای کلاسیک این صنعت گوینده با فعالسازی عمدی یک خوانش کماحتمال یا با تغییر مسیر انتظارات استنتاجی مخاطب، تفسیر پیشفرض شنونده را ناتمام گذاشته و او را به معنایی ژرفتر سوق میدهد.
در این پژوهش تلاش خواهد شد در چارچوب مفهومی نظریۀ ربط و با رویکردی کیفی و توصیفی-تحلیلی، یک بازتعریف کاربردشناختی از اسلوب حکیم ارائه شود، گونههای مختلف آن طبقهبندی گردند، مرز آن با صناعات مشابه روشن گردد و ظرفیتهای بلاغی آن در هدایت گفتمان، نقد پنهان، و مدیریت موقعیتهای پرتنش (از جمله قدرت، تهدید یا انتقاد) تحلیل شود.
هدف پژوهش حاضر در بخش نخست بازبینی جامع پیشینه و تعاریف "اسلوب حکیم" در سنت بلاغت اسلامی و ارائۀ چارچوبی مفهومی برای آن و در ادامه تبیین دقیق فرایندهای استنباطی معنا در "اسلوب حکیم" بر پایۀ اصول و مفاهیم نظریۀ ربط است به گونهای که تعریف و گونهشناسی جامعی از این سازوکار زبانی به دست دهد. در همین راستا، سه پرسش اساسی مطرح است:
۱) "اسلوب حکیم" در بلاغت اسلامی چگونه تعریف و چه ویژگیهایی برای آن برشمرده شده است؟
۲) چگونه میتوان "اسلوب حکیم" را بر اساس سطوح مختلف استنتاج در نظریۀ ربط (تفسیر صریح، دلالتهای ضمنی و اطلاعات بافتی) تعریف و طبقهبندی کرد؟
۳) سازوکارهای شناختی-زبانی "اسلوب حکیم" بر اساس نظریۀ ربط کدامند؟
- پیشینۀ پژوهش
عمدۀ مطالعات پیشین سهم قابل توجهی را به تحلیل "اسلوب حکیم" در بافت قرآنی اختصاص دادهاند. یکی از پژوهشهای مرتبط در این حوزه مقالۀ «زیباییشناسی اسلوب حکیم در قرآن (بررسی موردی ده جزء میانی قرآن)» از میرحسینی، انصاری و سلیمی (۱۳۹۳) است. این پژوهش با رویکرد توصیفی-تحلیلی ابعاد زیباشناختی اسلوب حکیم در ده جزو قرآن کریم را بررسی میکند. هدف اثبات بلاغت و وجوه اعجاز قرآن از طریق کاربرد این آرایه بود که با اشاره به فراوانی کاربرد آن در قرآن نقش آن را در رویارویی با عناد و ناسازگاری مخالفان پیامبر اکرم (ص) برجسته ساختند. این پژوهش با تقسیمبندی اسلوب حکیم به چهار وجه و ذکر نمونههای متعدد قرآنی، تحلیلهای ارزشمندی را در بستر کلام وحی ارائه میدهد و بر کارآمدی آن در تثبیت بلاغت قرآنی تأکید میکند. با این حال، دامنۀ آن به متون قرآنی محدود میشود و به بررسی این سازوکار بلاغی در دیگر متون ادبی و کارکردهای معناساز آن در گسترۀ وسیعتری از انواع ادبی نمیپردازد.
علی زواری احمد (۲۰۱۸) در مقالۀ «جمالیة الأسلوب الحکیم و قیمته الأسلوبیة فی القرآن الکریم» به بررسی ارزش زیباییشناختی اسلوب حکیم در قرآن کریم میپردازد. تأکید اصلی این پژوهش بر اهمیت اسلوب حکیم در ساختار گفتمان قرآنی و نقش آن در ایجاد ظرافتهای بلاغی است، چنانکه به نقل از سکّاکی آن را از نافذترین اسالیب بلاغی میشمارد. پژوهشی دیگر با عنوان «أسلوب الحکیم فی آیات القرآن الکریم: دراسة تفسیریه تطبیقیه» توسط شیماء کمال عبد العظیم خمیس (۲۰۲۲) انجام شده که به واکاوی اسلوب حکیم بهعنوان یکی از وجوه اعجاز قرآنی و نکات بلاغی آن میپردازد. نویسنده با بررسی کتب تفسیری و کاربرد اسلوب حکیم در فهم معانی قرآن، اغراض بلاغی مختلفی را برای این اسلوب (همچون تلطف، تعریض، ابطال، تنبیه، تهکم) شناسایی کرده و نقش بستر قرآنی را در درک این اسلوب تبیین میکند.
از معدود آثاری که بهطور مستقل جایگاه و جوانب اسلوب حکیم در بلاغت را بررسی کرده و شواهدی از آن را در متونی غیرقرآنی برشمرده، رسالهای است با عنوان «رسالة فی بیان الأسلوب الحکیم» از شمسالدین احمدبن سلیمانبن کمال پاشا (۸۷۳-۹۴۰ هـ / ۱۴۶۹-۱۵۳۴ م) معروف به ابنکمال پاشا که از شاعران، مورخان و مؤلفان بزرگ قرن دهم هجری در قلمرو دولت عثمانیان است و رسالههای مستقلی در باب صنایع بلاغی گوناگون دارد. وی نهتنها به گردآوری و طبقهبندی آنچه بلاغیان پیشین دربارۀ "اسلوب حکیم" گفتهاند میپردازد، بلکه با رویکردی انتقادی مثالهای بلاغیان را تحلیل و برخی از آنها را رد میکند. از نوآوریهای قابل توجه او افزودن مثالهایی از احادیث شریف است که کمتر مورد توجه بلاغیان بوده و به غنای کاربردی این اسلوب میافزاید (صامل، ۱۹۹۶: ۷۴ و ۷۵).
مرور پژوهشهای مذکور نشان میدهد که مطالعات انجامگرفته پیرامون "اسلوب حکیم" عمدتاً در چارچوبهای سنتی بلاغت عربی آن هم در بافت قرآنی محصور ماندهاند و بهندرت از ابزارهای نظریههای زبانشناسی و کاربردشناسی نوین مانند نظریۀ ربط، برای واکاوی عمیقتر سازوکارهای شناختی و ارتباطی این اسلوب بهره بردهاند.
- مبانی نظری و روش پژوهش
۳. ۱. "اسلوب حکیم" در بلاغت اسلامی
مطالعۀ کاربردهای زبانی که امروزه ذیل "اسلوب حکیم" جای میگیرند، پیش از آنکه در قرن هفتم بهصورت یک اصطلاح علمی تثبیت شود، نزد بلاغتپژوهان متقدم مورد توجه بوده است. پیشدرآمد این توجه را میتوان در آثار جاحظ (متوفی ۲۵۵ق) مشاهده کرد که هرچند اصطلاح "اسلوب حکیم" را به کار نمیبرد، اما به صورت نظری و از خلال مثالهای متعدد گفتههایی را تحلیل کرده که واجد ویژگیهای معنایی و مقصودی اسلوب حکیماند. وی ذیل مبحث «کلام یذهب السامع منه إلی معانی أهله و قصد صاحبه» (الجاحظ، ۲۰۰۳: ۲/۱۴۸) و در باب «اللغز فی الجواب» (همان: ۲۷۸) در البیان و التبیین نمونههایی ارائه میدهد که بعداً در آثار بلاغی ذیل اسلوب حکیم شناخته شدهاند، مانند پاسخ بلال حبشی دربارۀ پیروز میدان مسابقه اسبدوانی که وقتی از او پرسیدند: «من سبق»؟ پاسخ داد: «سبق المقربون» و هنگامیکه سؤالکننده گفت: «إنما أسألک عن الخیل: من از اسبها میپرسم» پاسخ داد: «و أنا أجیبک عن الخیر: و من از خیر به تو پاسخ دادم» (همان). تحلیل جاحظ از این پاسخ نشان میدهد که بلال عامدانه از پاسخ صریح خودداری کرده و در عوض پاسخی حکیمانه، جهتدار و مفیدتر را برگزیده است. عبدالقاهر جرجانی (متوفی ۴۷۱ق) نیز در آثار خود هرچند اصطلاح "اسلوب حکیم" را به کار نمیبرد، اما شیوهای از پاسخدهی را با عنوان "مغالطه" شرح میدهد که از منظر معنایی با آنچه بعدها اسلوب حکیم نامیده شد، همپوشانی دارد. نمونهای از این رویکرد، تحلیل او از گفتوگوی حجاجبن یوسف با مردی اعرابی است که در آن حجاج تهدید میکند که «لأَحَمِلَنَّکَ عَلَى الأَدْهَمِ» (من تو را بر ادهم [مجاز از غُل و زنجیر] خواهم نشاند) پس اعرابی از باب مغالطه پاسخ میدهد: «و مِثْلُ الْأَمِیرِ یَحْمِلُ عَلَى الْأَدْهَمِ وَ الْأَشْهَبِ» (امیری چون تو بر اسب ادهم و اشهب سوار میشود) (جرجانی، ۲۰۰۰: ۱۳۸). پاسخی که نشاندهندۀ بازی زبانی و مغالطۀ معنایی در فهم نیت واقعی گوینده است.
اگرچه پیشزمینههای مفهومی اسلوب حکیم در آثار متقدمان وجود دارد، اصطلاح خاص "اسلوب حکیم" نخستینبار بهصورت دقیق و فنی در آثار ابویعقوب سکّاکی (متوفی ۶۲۶ق) مطرح شد. سکّاکی در بخش سوم کتاب مشهورش مفتاح العلوم، در پایان علم معانی ذیل تقسیمبندی مشهور خود از «انواع خروج از مقتضای ظاهر» "اسلوب حکیم" را ذیل یکی از مصادیق آن می آورد (۱۹۸۷: ۳۲۷).
مفهوم اسلوب حکیم یکی از مصادیق بارز تعامل میان نیت گوینده و مقتضای حال شنونده در بلاغت کهن اسلامی است؛ مفهومی که ناظر به خروج آگاهانۀ گوینده از مقتضای ظاهر سخن به جهت رعایت مصلحت شنونده یا موقعیت گفتوگویی است. سکّاکی آن را چنین توصیف میکند: «تلقی المخاطب بغیر ما یترقب» (مواجهۀ مخاطب با چیزی غیر از آنچه انتظار دارد) «إجابة السائل بغیر ما یسأل» (پاسخ دادن به سائل به گونهای غیر از آنچه میپرسد) (همان). این تعریف مبنای تعاریف بلاغی در آثار بعدی قرار گرفته و بهندرت از حدود الفاظ آن فراتر رفتهاند، مگر با هدف توضیح، تعلیل یا تبیین فلسفۀ خروج از مقتضای ظاهر. خطیب قزوینی (متوفای ۷۳۹ق) بر پایۀ همین تعریف شرحی تفصیلیتر ارائه میدهد: «مواجهه با مخاطب به گونهای غیرمنتظره از طریق حمل سخنش بر معنایی غیر از مراد ظاهریاش، برای آنکه دریابد آن معنای دیگر شایستهتر است. همچنین شامل پاسخگویی به سائل به غیر از آنچه خواسته، از طریق تلقی سؤالش بهمنزله سؤال دیگری که اولیتر به حال اوست یا مهمتر از سؤالش باشد» (خطیب، بیتا: ۹۷). روشن است که افزودۀ قزوینی در اصل چیزی جز بیان علت و هدف خروج از مقتضای ظاهر نیست. بر این اساس، اسلوب حکیم نه صرفاً تغییری در پاسخ، بلکه عملی بلاغی ناظر به اصلاح مسیر گفتوگو بر اساس حکمت و رعایت اولویتهای شنونده است. مفاد تعریف سکّاکی و قزوینی نشان میدهد که اسلوب حکیم بهلحاظ ساختاری شامل دو قسم است:۱) مواجهه با مخاطَب: جایی که سخن بهگونهای خلاف انتظار شنونده گفته میشود تا او را به معنای عمیقتری رهنمون شود؛ ۲) مواجهه با پرسشگر: جایی که پاسخدهنده از پاسخ صریح به سؤال پرهیز میکند و به نکتهای دیگر ولی مهمتر و متناسبتر با حال پرسشگر اشاره میکند. از مجموع دیدگاههای فوق، میتوان سه عنصر محوری را بهعنوان شالودۀ نظری اسلوب حکیم در بلاغت کهن اسلامی استخراج کرد:
۱) ماهیت گفتوگومحور: اسلوب حکیم همواره در چارچوب یک گفتگو معنا مییابد؛ خواه در قالب «گوینده و شنونده» باشد، خواه در قالب «سؤالکننده و پاسخدهنده»؛
۲) خروج از مقتضای ظاهر: یکی از نشانههای این اسلوب، انحراف آگاهانه از مسیر معمول گفتار یا پاسخگویی است؛
۳) رعایت مصلحت و اولویت معنایی برای مخاطب: گوینده در انتخاب پاسخ، آنچه برای مخاطب مناسبتر، مهمتر یا حکیمانهتر است، مقدم میدارد.
بررسی جایگاه اسلوب حکیم در بلاغت اسلامی نشان میدهد که این صنعت در ابواب متنوعی از علوم بلاغی دستهبندی شده است. تفاوت در طبقهبندی و نحوۀ تلقی از اسلوب حکیم نه صرفاً ناشی از تفاوت در روششناسی بلاغیون، بلکه دربردارندۀ اشاراتی مهم نسبت به ماهیت چندسویۀ اسلوب حکیم بهمثابۀ یک پدیده زبانیـارتباطی است: 1) در علم معانی ذیل بحث "خروج بر مقتضای ظاهر" اکثر بلاغیون در پیروی از ابویعقوب سکّاکی و خطیب قزوینی اسلوب حکیم را ذیل موضوع "خروج بر مقتضای ظاهر" در علم معانی بررسی کردهاند (سکّاکی، ۱۹۸۷: ۳۲۷؛ قزوینی، ۱۹۸۲: ۴۶). این رویکرد توسط بلاغیون قدیم عرب مانند جرجانی (متوفی ۷۲۹ ق) و جلالالدین سیوطی (متوفی ۹۱۱ ق) دنبال شده است. در بدایع الصنایع، اولین اثر بلاغی فارسی که مستقلاً به دانش معانی پرداخته، نیز اسلوب حکیم از اقسام علم معانی آمده است (جهادی حسینی، ۱۴۰۳: ۲۷۵)؛ ب) در علم بدیع ذیل "محسنات معنوی": برخی بلاغیون از جمله شرفالدین طیبی (م. ۷۴۳ ق) در التبیان فی علم المعانی والبدیع والبیان (۱۹۸۶ :۲۴۱) و غالب بلاغتنگاران فارسی رویکرد متفاوتی اتخاذ کردهاند و اسلوب حکیم را در زمرۀ صنایع معنوی علم بدیع گنجاندهاند. عدم ذکر این صنعت در آثار پیشگامانی چون رادویانی، وطواط و شمس قیس را میتوان به تمرکز اولیۀ ایشان بر طبقهبندی و تعریف صنایع بدیع بر اساس معیارهای لفظی و معنایی رایج آن دوران نسبت داد، درحالیکه اسلوب حکیم بیشتر یک تدبیر کلامی مبتنی بر نیت متکلم و مقام سخن است. به نظر میرسد تا زمان مؤلف بدایع الصنایع این صنعت به صورت مستقل مورد بحث قرار نگرفته است. پس از وی نیز، مؤلف انوار البلاغه (مازندرانی، ۱۳۷۶ : ۳۵۰) و بسیاری از آثار بدیعی فارسی، مصادیق اسلوب حکیم را با عنوان مشترک "قول به موجب" و در کنار صنایعی چون ایهام و جناس بررسی میکنند (رک. شمیسا، ۱۳۸۶: ۱۴۲؛ کزازی،۱۳۸۷: ۱۵۰ و راستگو، ۱۳۸۲: ۲۴۶).
تمایزگذاری دقیق میان اسلوب حکیم و صنایع مشابه بدیعی همچون ایهام (توریه)، مشاکله، "قول بهموجب" و تجاهلعارف ضروری است؛ هرچند همه ذیل "خروج از مقتضای ظاهر" جای میگیرند. اسلوب حکیم در علم معانی با تنبیه مخاطب به امر مهمتر یا اولویتی مغفول و گاه با تبدیل سؤال او به پرسشی دیگر، بر تطابق با مقتضای حال برای اصلاح فهم و جهتدهی نگرش تمرکز دارد. در مقابل، تجاهلعارف از محسّنات بدیعی است و پرسش از امر معلوم را برای اغراضی چون مدح، ذم، تعجب یا توبیخ به کار میگیرد و محور آن نیت متکلم است نه اصلاح ادراک سائل. قول بهموجب نیز اعترافِ ظاهری به صفتی در گفتار مخاطب است که با حمل برخلاف مقصود و با هدف رد آن معنا میآید. توریه و مشاکله میتوانند ابزار تحقق غایت اسلوب حکیم باشند، اما هر یک تعریف و غایت مستقل دارند. همچنین، اسلوب حکیم و اِستخدام هر دو از صنایع معنویاند، اما اولی تدبیری کارکردی-اقناعی برای عدول از ظاهر به امر ارجح است، درحالیکه استخدام بر چندمعنایی لفظ و تکرارِ یک واژه با دو معنا در پیوندهای متفاوتِ کلامی استوار است و در ژرفساخت بر حذف تکیه دارد (همایی، 1367: 275-276).
- ۲. نظریۀ ربط
نظریۀ ربط که توسط دان اسپربر و دویر ویلسون (Sperber & Wilson, 1986 & 1995) در دهۀ ۱۹۸۰ بنیان نهاده شد، یکی از رویکردهای بنیادین در حوزۀ زبانشناسی شناختی است که از دل نظریۀ عامتر ارتباط اشاری–استنباطی[6] بیرون آمده است. این نظریه تلاشی است برای تبیین چگونگی پردازش معنا در تعاملات زبانی و برخلاف مدلهای سنتیِ مبتنی بر رمزگذاری و رمزگشایی پیام، بر فرایند استنباطی تمرکز دارد که در آن شنونده با تکیه بر نشانههای آشکار به نیت گوینده پی میبرد. نظریۀ ربط بر دو اصل کلیدی استوار است: الف) اصل شناختی ربط[7] که میگوید ذهن انسان بهگونهای طراحی شده است که هر محرک دریافتی را بر اساس بیشترین اثر شناختی[8] با کمترین تلاش پردازشی[9] ارزیابی و پردازش میکند؛ ب) اصل ارتباطی ربط[10] که فرض میکند هر کنش زبانی این انتظار را در مخاطب ایجاد میکند که گفتار گوینده برای او "بهینهترین سطح ربط" را دارد، یعنی ارزش آن را دارد که وقت و انرژی پردازشی خود را صرف آن کند (Sperber & Wilson, 1995: 32). اسلوب حکیم دقیقاً در همین سطح از بازی با انتظارات ارتباطی عمل میکند: گوینده عمداً از مسیر انتظاری و متعارف سخن/پاسخ میگریزد و تلاش پردازشی مخاطب را افزایش میدهد اما با ارائۀ سخن/پاسخی دیگر مخاطب را به سوی معنا یا قصدی متفاوت اما "سودمندتر" هدایت میکند، لذا این افزایش تلاش پردازشی توجیهپذیر است، زیرا به تولید یک اثر شناختی بسیار بالا و عمیق منجر میشود. این تغییر مسیر معنایی نه ناشی از ناتوانی در درک سؤال بلکه مبتنی بر تفسیر راهبردی قصد پرسشگر و بازتعریف نیاز ارتباطی اوست.
در این مدل فهم بهینه از یک گزارۀ زمانی حاصل میشود که مخاطب بتواند با حداقل تلاش پردازشی به حداکثر اثر شناختی دست یابد. اثر شناختی به معنای هرگونه تغییر مثبت در بازنمایی جهان توسط مخاطب است؛ این تغییر میتواند شامل تقویت فرضیات موجود، تضعیف یا حذف فرضیات نادرست، یا استنتاج نتایج جدید باشد. در نظریۀ ربط درک معنا صرفاً به معنای رمزگشایی واژگان نیست، بلکه فرایندی استنتاجی و بافتمحور است. مخاطب از طریق ترکیب رمزگشایی[11] با استنتاجهای بافتی[12] به چیزی میرسد که اسپربر و ویلسون آن را "تأویل/تفسیر"[13] مینامند. لذا درک معنا یک روند شناختی پیچیده و چندبعدی است که بهصورت موازی سه منبع اطلاعاتی را تنظیم میکند: ۱) تفسیر صریح:[14] آن بخش از معنای گزاره که بهوضوح و بدون نیاز به استنتاجهای پیچیده از معنای لفظی و نحوی قابل استخراج است. در "اسلوب حکیم" غالباً پاسخ اولیه در سطح تفسیر صریح، ممکن است نامربوط یا حتی متناقض به نظر رسد؛ ۲) تفسیر ضمنی:[15] آن بخش از معنا که مستقیم بیان نمیشود، بلکه از طریق استنتاجهای منطقی و فعالسازی اطلاعات بافتی توسط مخاطب حاصل میگردد. اسلوب حکیم بهشدت بر تولید معانی ضمنی عمیق تکیه دارد. این معانی ضمنی خود شامل "مقدمات ضمنی" و "نتایج ضمنی" میشود. مقدمات ضمنی فرضیاتی هستند که مخاطب برای پر کردن شکاف معنایی و رسیدن به نتایج ضمنی آنها را از بافتار یا دانش خود فعال میکند، و نتایج ضمنی نتیجۀ نهایی که مخاطب پس از فعالسازی مقدمات ضمنی از سخن گوینده استنتاج میکند؛ ۳) اطلاعات بافتی: مجموعهای از فرضیات و دانشی که مخاطب در ذهن دارد و در فرایند تفسیر به کار میگیرد. این اطلاعات شامل دانش عمومی، دانش دربارۀ شخصیتها، پیشینههای آنها و انتظارات فرهنگی میشود. این سه منبع اساسی شکلدهندۀ فهم برطبق نظریۀ ربط هستند و هر یک میتوانند بهصورت هدفمند در اسلوب حکیم استفاده شوند. در بخشهای بعدی مقاله، انواع اسلوب حکیم را بسته به اینکه کدام یک از این جنبههای فهم (صریح، ضمنی، اطلاعات بافتی) را نشانه میگیرند، طبقهبندی کرده و تحلیل میکنیم.
تحلیل اسلوب حکیم در این رویکرد بر چهار پیشفرض کلیدی ربط استوار است: اولاً، گفتار دارای تفسیرهای متعدد سازگار با کدگذاری زبانی است، اما ذهن شنونده مجهز به معیاری قدرتمند برای حذف همۀ تفاسیر جز تفسیر ربطدارتر و سودمندتر است (Wilson, 1994: 44 ). در اسلوب حکیم گوینده با نقض تفسیر محتملتر، شنونده را به سوی این تفسیر حکیمانۀ بهینه هدایت میکند. ثانیاً، گویندگان از توانایی ذهنخوانی برخوردارند (Sperber & Wilson,2002: 14 - 16 ) و میتوانند محیط شناختی و استنباطهای محتمل شنونده را پیشبینی کنند؛ در نتیجه، گفتار خود را بر اساس مفروضات دینی یا فرهنگی مخاطب طراحی میکنند. ثالثاً، شنوندگان برای پردازش و ارزیابی گفتۀ جدید از اطلاعات بهدستآمده از گفتار پیشین بهمثابۀ بافت مقدماتی بهره میگیرند (Yus, 2004: 77). این وابستگی در اسلوب حکیم حیاتی است، چراکه گوینده معنا را در بافتی مغایر با انتظار مخاطب به کار میبرد. درنهایت، بین آنچه گوینده میگوید و آنچه قصد انتقال آن را دارد، فاصلۀ قابلتوجهی وجود دارد که توسط فرایند استنتاج پر میشود. در نظریۀ ربط، فرایند درک از مرحلۀ رمزگشایی (شناسایی دستور و کلمات بدون بافت) به مرحله استنتاج (تفسیر کاملاً بافتمند و مرتبط) تبدیل میشود و صورتهای زبانی همیشه اطلاعاتی کمتر از تفسیر نهایی ارائه میدهند (Yus, 2002: 1300). اسلوب حکیم از این شکاف استنتاجی برای انتقال پیام بهره میبرد.
- یافتهها، بحث و بررسی
۴. ۱.گونهشناسی اسلوب حکیم بر اساس نظریۀ ربط
بر پایه نظریۀ ربط اسلوب حکیم نوعی ارتباط استنباطی است که در آن گوینده با تشخیص ناکارآمدی پیشفرضهای مخاطب، از پاسخ مستقیم عدول میکند. این عدول با دستکاری تفسیر صریح یا مفروضات بافتی پاسخی بدیل ارائه میدهد که علیرغم افزایش تلاش پردازشی اثرِ شناختی بیشتری برای مخاطب به همراه دارد (Sperber & Wilson, 1995: 260–261). همانطورکه در بخش مبانی نظری آمد، بسته به اینکه کدام مراحل استنتاج از طرف گوینده پیشبینی و دستکاری شود تا اثرِ شناختی حاصل آید، میتوان انواع اسلوب حکیم را چهار دسته دانست:
۴. ۱.۱. گونۀ اول: اسلوب حکیم مبتنی بر بازسازی یا ابطال معنای صریح
این نوع بر دستکاری سطح صریح معنا استوار است؛ یعنی مخاطب در ابتدا بر اساس ساختار دستوری و واژگانی تفسیر صریحی را شکل میدهد که بسیار در دسترس است، اما گوینده بهگونهای سخن میگوید که این تفسیر اولیه به چالش کشیده شده و تفسیر بدیل که احتمالاً کمتر در دسترس و نیازمند پردازش بیشتر است، برجسته میشود. این فرایند مستلزم ابطال تفسیر نخستین و جانشینی آن با تفسیری است که گرچه پیچیدهتر است، اما از منظر ارتباطی مرتبطتر تلقی میشود. این تغییر ناگهانی در تفسیر ناهماهنگی شناختی ایجاد کرده و مخاطب را به تلاش پردازشی بیشتر برای انتخاب ربطمندترین[16] تفسیر و دستیابی به بینش مورد نظر گوینده وامیدارد. این نوع اسلوب حکیم نشان میدهد که "ربط بهینه" همیشه در "نزدیکی معنای لفظی" نیست، بلکه میتواند در "تغییر انگاره شناختی"[17] مخاطب نهفته باشد. این "بهینهسازی ربط" از نوع "عمودی" است، یعنی از لایهای سطحیتر به سطحی عمیقتر در یک حوزۀ معنایی واحد.
نمونۀ ۱) روزی حضرت مولانا در سماع گرم شده بود و مستغرق دیدار یار گشته، حالتها میکرد. از ناگاه مستی به سماع در آمده شورها میکرد و خود را بیخودوار به حضرت مولانا میزد. یاران عزیز او را رنجانیدند. فرمود که شراب او خورده است، بدمستی شما میکنید؟ گفتند: ترساست. گفت: او ترساست، شما چرا ترسا نیستید؟» (افلاکی، ۱۳۶۲: 1/۳۵۶)
در نمونۀ ۱ تفسیر صریح اولیه از واژه "ترسا" مسیحی/نصرانی است که بر پایۀ معنای متعارف و مذهبی کلمه در بافت اجتماعی فعال میشود و ربطمندی اولیۀ آن در این است که یاران قصد دارند رفتار نامتعارف شخص و روابودن مجازات او را به تعلق مذهبی او نسبت دهند. یاران بر این مقدمۀ ضمنی بافتی تکیه میکنند که «چون او مسیحی است پس رفتار و حضور او در سماع (بهعنوان آیین عرفانی اسلامی) نامناسب و قابلاعتراض است و باید مورد نکوهش قرار گیرد». پاسخ مولانا با دستکاری تفسیر صریح واژه، مخاطب را به تفسیر صریح ثانویۀ این کلمه هدایت میکند: «ترسا به معنای ترسان و خائف از خدا». این تغییر ناگهانی یک ناهماهنگی شناختی در ذهن مخاطب ایجاد میکند که او را به تلاش پردازشی بیشتر برای استنباط نتیجه ضمنی وامیدارد: «به جای فروتر شمردن پیروان ادیان دیگر، شما باید در رفتار اجتماعی اهل خشیت و پرهیزگاری باشید». این اسلوب حکیم منجر به تصحیح و تعمیق مفاهیم اخلاقی در ذهن مخاطب میشود و به بهبود بازنمایی جهان مخاطب از معیار حقیقی ارزیابی انسان (تقوای باطنی در مقابل تعلق مذهبی صرف) کمک میکند.
نمونه ۲) یکی از شعراء پیش ایشان [عارف جام] گفت: دیوان کمال و دیوان خواجه و صد کلمه حضرت امیر(ع) را جواب گفتهام. ایشان [احمد جام] فرمودند: خدای را چه جواب خواهی گفت؟ (صفی، ۱۳۸۹: ۲۳۷)
در نمونۀ ۲) شاعر از اصطلاح "جواب گفتن" به معنای "طبعآزمایی و رقابت ادبی" استفاده میکند. بنابراین، تفسیر صریح سخن شاعر فخرفروشی به تواناییهای ادبی و مهارت او در همطرازی با بزرگان شعر و ادب است. شاعر بر این مقدمه ضمنی بافتی تکیه دارد که «اهمیت و ارزش در تواناییهای ادبی و رقابت با بزرگان شعر است و من با این تواناییها، موقعیت اجتماعی و ادبی برجستهای کسب کردهام». پاسخ احمد جام (خدای را چه جواب خواهی گفت؟) با دستکاری تفسیر صریح اصطلاح "جواب گفتن" مخاطب را به تفسیر صریح ثانویۀ این اصطلاح هدایت میکند: «جواب گفتن به معنای پاسخگویی و حسابرسی در روز قیامت». این تغییر ناگهانی شاعر را به تلاش پردازشی وامیدارد تا به این نتیجۀ ضمنی برسد: «مهارتهای ادبی و تفاخر دنیوی بیارزش است؛ آنچه اهمیت حقیقی دارد آمادهشدن برای پاسخگویی به خداوند در روز حسابرسی و قیامت است». این اسلوب حکیم منجر به نقد اخلاقی کوبنده میشود. عارف با این پاسخ، غرور و خودبینی شاعر را هدف قرار میدهد و به تصحیح مفاهیم و بازتنظیم اولویتها (اهمیت آخرت بر دنیا) در ذهن مخاطب کمک میکند.
نمونۀ ۳): طالب علمی صالح به در خانۀ بخیلی رفت و گفت: «چنین به من رسیده که تو چیزی از سال خود نامزد ارباب استحقاق کردهیی و من بهغایت مستحق و فروماندهام». آن خواجه بهانه پیش کرد و گفت: «من آنچه نامزد کردهام نامزد کوران کردهام و تو کور نیستی». طالب عالم گفت: «غلط دیدهای، کور حقیقی منم که روی از رزّاق حقیقی برتافتهام و به سوی چون تو بخیلی شتافته» و روی ازو بگردانید (صفی، 1389: ۱۷۸).
در نمونۀ ۳ تفسیر صریح اولیۀ واژۀ "کور" در کلام بخیل به معنای فقدان بینایی فیزیکی است و او بر این مقدمۀ ضمنی بافتی تکیه میکند که «طالب علم بینا است و لذا مشمول کمک من نمیشود». طالب علم با پاسخ خود معنای صریح واژۀ "کور" را دستکاری کرده و به تفسیر صریح ثانویۀ آن هدایت میکند «کور حقیقی کسی است که از رزّاق واقعی (خداوند) روی برتافته و به سوی مخلوقی ناتوان (بخیل) امید بسته است». این تغییر معنایی از بُعد جسمانی به بُعد معنوی ناهماهنگی شناختی ایجاد میکند و مخاطب (بخیل) را به تلاش پردازشی بیشتر برای استنباط نتیجه ضمنی وامیدارد: امید بستن به انسانهای بخیل نیز کوری است که مرا گرفتار کرده است.
۴. ۱. ۲. گونۀ دوم: اسلوب حکیم مبتنی بر بازیابی دلالتهای ضمنی
در این نوع معنا نه از سطح صریح بلکه از سطح دلالتهای ضمنی استخراج میشود. مخاطب باید با استفاده از فرضهای ضمنی از بافت یا دانش عمومی و ترکیب آن با جملۀ گفتهشده به نتیجۀ ضمنی برسد. در این نوع از اسلوب حکیم قدرت بلاغی کاملاً متکی است بر وادارکردن مخاطب به استخراج نتایج ضمنی؛ به بیان دیگر تحمیل مسئولیت تفسیر بر دوش مخاطب است. در نظریۀ ربط دو نوع دلالت ضمنی وجود دارد: الف) فرضهای ضمنی یعنی فرضهایی که مخاطب از بافت برداشت میکند؛ ب) نتایج ضمنی یعنی نتایجی که از ترکیب فرض ضمنی با اطلاعات صریح جمله به دست میآیند.
نمونۀ ۴): فقیهی را پرسیدند که سر در کدام روز تراشیم و ناخن در کدام روز گیریم و شارب در کدام روز چینیم؟ گفت: در روز درازشنبه (صفی، ۱۳۸۹: ۱۸۸).
در این نمونه سائل به دنبال تعیین "یک روز خاص" برای انجام اعمال شرعی مربوط به نظافت است؛ ازآنجاکه در بسیاری از باورهای مذهبی ساعات و روزهای خاصی (همچون ساعات سعد و نحس) برای کوتاهی مو و ناخن با تأثیرات مثبت و منفی بر زندگی فرد مرتبط دانسته میشود، مقدمۀ ضمنیِ بافتیِ سائل این است که برای هر عمل شرعی روز و زمان خاصی ممکن است در نظر گرفته شده باشد که فقیه باید آن را اعلام کند. پاسخ فقیه (روز درازشنبه) به لحاظ لغوی روزی نامتعارف و بیمعنا را معرفی میکند که یک ناهماهنگی زبانی و شناختی آشکار ایجاد مینماید. پاسخ فقیه باعث میشود سایل این دلالت را ضمنی را استنباط کند که «اهمیت نه در تعیین یک روز خاص و خرافهپرستی، بلکه در منطق عملی و فلسفۀ حکم است؛ هرگاه نیاز باشد و موی/ناخن/شارب دراز شده باشند، باید آنها را چید». این اسلوب حکیم منجر به تصحیح مفاهیم و نقد سطحینگری در طرح سؤالات فقهی میشود. مخاطب درمییابد که باید به فلسفۀ احکام و اولویت منطق عملی بر جزئیات خشک و ظاهری توجه کند و این امر به بهبود بازنمایی جهان مخاطب از ماهیت واقعی احکام شرعی کمک میکند.
نمونۀ ۵) نقل قول: «ابومنصور سجستانی فقیه را پرسیدند که چون در صحرایی بر سر چشمهای رسیم و خواهیم که غسلی برآریم روی به کدام سمت کنیم؟ گفت: به سمت جامههای خود تا دزد نبرد» (صفی، ۱۳۸۹: ۱۸۸).
در نمونۀ 5 سائل به دنبال تعیین جهت شرعی (مثلاً قبله) برای انجام غسل در صحراست؛ لذا تفسیر صریح پرسش به دنبال اطلاعاتی در مورد رعایت آداب مذهبی است. مقدمۀ ضمنی بافتی سائل این است که در هر عمل شرعی رعایت جهت قبله یا سایر آداب مذهبی اهمیت بالایی دارد. پاسخ فقیه با مطرحکردن جهتی غیرمذهبی و صرفاً عملی، نامربوطی ظاهری و ناهماهنگی شناختی شدیدی با انتظار سائل ایجاد میکند. این ناهماهنگی مخاطب را به تلاش پردازشی وامیدارد تا از مفروضات منطقی و عقلانی خود بهره بگیرد. دلالت ضمنی استنباطشده این است که در برخی موقعیتها، اولویت با عقلانیت و حفظ منافع مادی و عملی است و پرسیدن از جزئیات فقهی در چنین شرایطی نشاندهندۀ غفلت از اولویتهای مهمتر و واقعیتر زندگی است.
نمونۀ ۶) شیخ ما [ابوسعید] را پرسیدند که معرفت چیست؟ گفت: آنک کودکان ما مىگویند: «بینى پاک کن پس حدیث ما کن» (محمدبن منور، 13۶۶: ۴۰۴).
در نمونۀ ۶) ظاهرِ پاسخ ابوسعید روایتی کودکانه و نازل به نظر میرسد که در نگاه اول هیچ نسبتی با پرسش بلندمرتبۀ «معرفت چیست؟» ندارد. این پاسخ پرسشی را که با لحن فلسفی-عرفانی طرح شده با عبارتی عامیانه و بیپیرایه پاسخ میدهد. پاسخ شیخ به صورت غیرمستقیم و از طریق ایجاد تضاد میان لحن عرفانی سؤال و لحن عامیانۀ پاسخ، به مخاطب القا میکند که معرفت راستین با نوعی تهذیب درونی و تزکیه آغاز میشود نه با کلامپردازی و سؤالهای انتزاعی. در استعارۀ "بینی پاک کن" میتوان نشانی از آمادگی جسمی و اخلاقی برای ورود به ساحت گفتار مقدس یا معارف بلند دید؛ یعنی پیش از ورود به حدیث اهل معنا باید از آلودگیهای ظاهری و باطنی تطهیر شد. مخاطب ناچار میشود با صرف تلاش پردازشی مفهومی کاملاً غیرمنتظره از معرفت را بازیابی کند. همین جابهجایی سطح معنا از "پرسشی فلسفی" به "نکتهای تربیتی و سلوکی" تأثیر شناختی عمیقی بر مخاطب میگذارد.
نمونۀ ۷) جاهلی بر سبیل تعرض حکیمی را گفت: «چرا از دهان تو بوی بد میآید؟» گفت: «از بس که معایب تو در سینه نگاه داشتهام در نفسم سرایت کردست» (صفی، 1389: ۱۹۵).
در این نمونه تفسیر صریح پرسش جاهل، یک مشاهده فیزیکی دربارۀ بوی بد دهان حکیم است و مقدمۀ ضمنی بافتی او بر این فرض متکی است که بوی بد دهان نشانۀ عدمرعایت بهداشت یا بیماری جسمی است. با این حال، پاسخ حکیم بهطور مستقیم به این فرض جسمی پاسخ نمیدهد، بلکه با ایجاد یک ناهماهنگی شناختی، مخاطب را به تلاش پردازشی وامیدارد تا نتیجۀ ضمنی را استنباط کند: بوی بد دهان من نه ناشی از یک علت فیزیکی، بلکه محصولی از رنج اخلاقی است که از نگهداری و پوشاندن عیوب تو (جاهل) متحمل شدهام؛ این یعنی عیوب تو آنقدر زننده و سنگین است که حتی بر سلامت فیزیکی من هم تأثیر گذاشته است. این اسلوب حکیم منجر به یک نقد اخلاقی عمیق میشود و به بهبود بازنمایی جهان مخاطب از رابطه علت و معلول (ارتباط مسائل روحی و اخلاقی با نمودهای فیزیکی) و نیز شناخت سنگینی و قبح عیوب جاهل کمک میکند.
۴. ۱. ۳. گونۀ سوم: اسلوب حکیم مبتنی بر تضاد بین محتوای صریح و اطلاعات ضمنی بازیابیشده از بافت
در این گونه از اسلوب حکیم اثرِ شناختی از تضاد میان محتوای صریح یک گفته (یعنی آنچه مستقیماً بیان میشود و از طریق رمزگشایی و اشباع معنایی به دست میآید) و اطلاعات ضمنی که مخاطب از بافت یا دانش قاموسی[18] خود بازیابی میکند، حاصل میشود. پاسخ حکیم به ظاهر پاسخی مستقیم است، اما مفاد صریح آن با مفروضات ضمنی یا انتظاراتی که از بافت گستردهتر فعال شدهاند، در تعارض قرار میگیرد. این تعارض مخاطب را وادار به تلاش پردازشی بیشتر برای حل ناهماهنگی و رسیدن به دلالت ضمنی صحیح و ربطمند میکند که اغلب شامل یک نقد ضمنی یا ارائۀ یک بینش جدید است.
نمونۀ ۸) روزی جعفربن یحییبن خالد برمکی در صحرایی پهلوی هارونالرشید میراند، ناگاه یک قطار شتر پر زر پیش آمد. هارونالرشید پرسید که این خزینه از کجاست؟ گفتند: این هدیهای است که علیبن عیسی از ولایت خراسان فرستاده. و هارون در آن ایام او را والی خراسان ساخته بود و فضلبن یحیی برادر جعفر را عزل کرده. پس روی به جعفر کرد و از روی سرزنش گفت: «این مال در زمان حکومت برادرت کجا بود؟» گفت: «در کیسههای خداوندان مال» (صفی، ۱۳۸۹: ۹۸).
در این نمونه پرسش هارون به لحاظ لغوی در مورد مکان فیزیکی مالی است که در زمان حکمرانی فضل برمکی در خراسان وجود نداشت و اکنون از سوی والی جدید ارسال شده است؛ لذا تفسیر صریح این پرسش به دنبال اطلاعاتی در مورد جایگاه هدایا و ثروت است. پاسخ جعفر نیز به لحاظ لغوی مکانی را معرفی میکند: در کیسههای خداوندان مال. بااینحال، مقدمۀ ضمنی بافتی هارون (و مخاطبِ آگاه از بافت تاریخی) این است که پرسش او کنایهای سرزنشآمیز است با این مضمون: برادر تو (فضل) همانند والی جدید (علیبن عیسی) موفق به جمعآوری و ارسال چنین ثروتی برای خلیفه نبود و این نشانۀ ناتوانی یا عدموفاداری اوست. همچنین، دانش دایرةالمعارفی مخاطب فعال میشود که هدایای هنگفتِ والیان اغلب از طریق ظلم و غارت مردم فراهم میشود. پاسخ جعفر (در کیسههای خداوندان مال) با معنای صریح پرسش هارون در مورد مکان به صورت لغوی مطابقت دارد، اما با قصد کنایهآمیز هارون و مقدمۀ ضمنی درباره منشأ مال (ظلم) تضاد شدیدی ایجاد میکند. مخاطب (هارون و خواننده) برای حل این تضاد و یافتن ربطمندی بهینه به این نتیجۀ ضمنی میرسد: در زمان حکومت برادر من، ظلمی بر مردم روا داشته نمیشد و مالشان نزد خودشان بود، برخلاف والی فعلی که با غارت و فشار بر مردم این هدایا را فراهم کرده است. نفرستادن چنین هدایایی از سوی برادرِ من نشانۀ پاکدستی اوست. این اسلوب حکیم منجر به نقد ضمنی و روشنگری سیاسی-اخلاقی میشود و به ابطال مفروضات هارون و تقویت بازنمایی جهان مخاطب از عدالت در حکمرانی و فساد والیان کمک میکند. مخاطب برای درک تضاد میان محتوای صریح و مفروضات ضمنی نیازمند تلاش پردازشی متوسطی است که به دلیل اثر شناختی بالا و عمق پیام توجیه میشود.
نمونۀ ۹) منصور خلیفه عربی شامی را گفت: «چرا شکر حق سبحانه بهجای نمیآری که تا من برشما حاکم شدهام طاعون از میان شما دفع شده است؟» عرب گفت: «حق سبحانه از آن عادلترست که دو بلا بر ما گمارد» (صفی، 1389: ۱۳۹و۱۴۰).
در این نمونه تفسیر صریح سخن منصور این است که حکومت من نعمت و برکتی از جانب خداست که بلا (طاعون) را از شما دور کرده است. این معنای صریح بر پایۀ مقدمۀ ضمنی بافتی منصور بنا شده است که من (منصور) حاکمی صالح و برگزیدۀ الهی هستم و حکومت من عامل خیر و دفع بلاست، پس شما باید سپاسگزار باشید. پاسخ عرب تضادی رسا و تند بین تفسیر صریح گفتار منصور (شکر بر نعمت) و اطلاعات بافتی تاریخی-سیاسی (ستمگری منصور) ایجاد میکند. این تضاد موجب بازتنظیم ربط[19] میشود و شنونده را به بازبینی فرضهای اولیه وامیدارد تا با تلاش پردازشی به نتیجۀ ضمنی برسد: خداوند عادلتر از آن است که هم طاعون و هم حکومت تو را که خود بلایی بزرگ است، بر سر ما بگمارد؛ پس تو خود یک بلا هستی که جای طاعون را گرفتهای. این اسلوب حکیم منجر به یک نقد سیاسی-اخلاقی کوبنده میشود. عرب با این پاسخ ادعای مشروعیت و نیکنامی منصور را به چالش میکشد و به ابطال بازنماییِ جهان منصور از خویشتن بهعنوان حاکمی خیّر و برکتبخش کمک میکند.
نمونۀ ۱۰) فقیه ابوسهل صعلوکی در روزی سرد به نزدیک قاضی حرمین رفت و از دور بنشست. در پیش قاضی آتش میسوختند قاضی گفت: أَیُّهَا الفقیه! إِلَى النَّارِ [البقرة:۲۲۱]. سوی آتش آی. ابوسهل جواب داد: القاضى أَوْلَى بِهَا صِلِیًّا [مریم :۷۰] یعنی قاضی به آتش اولیتر (قاضی اوش، ۱۳۹۷ : ۱۱۳).
در این نمونه، تفسیر صریح «إِلَى النَّارِ» دعوتی صریح و دوستانه برای گرمشدن کنار آتش است. این تفسیر بر پایه معنای متعارف "نار" در بافت روزی سرد و قصد مهماننوازی قاضی استوار است. بنابراین، مقدمۀ ضمنی بافتی قاضی این است که: «من لطف و محبت میکنم و تو باید این دعوت را بپذیری تا از سرما رهایی یابی». اما پاسخ ابوسهل («القاضى أَوْلَى بِهَا صِلِیًّا») با تضمین یک آیۀ قرآنی که در سیاق خود به آتش دوزخ و عذاب الهی اشاره دارد، اطلاعات ضمنی قوی از دانش قاموسیِ دینی مخاطب را فعال میکند. این اطلاعات ضمنی با تفسیر اولیۀ دعوت دوستانۀ قاضی در تضاد قرار میگیرد. این تضاد، ناهماهنگی شناختی شدید ایجاد میکند و قاضی را به تلاش پردازشی وامیدارد تا به نتیجۀ ضمنی برسد: «با توجه به جایگاه قضاوت و مسئولیتهای سنگین آن و احتمال گناهان و خطاهایی که در این مسیر پیش میآید، تو (قاضی) به آتش دوزخ سزاوارتری». این اسلوب حکیم منجر به نقد اخلاقی، کوبنده و روشنگرانه میشود.
۴. ۱. ۴. گونۀ چهارم: اسلوب حکیم مبتنی بر تقویت یا ردّ مفروضات بافتی گستردهتر (ارزشها و کلیشههای اجتماعی)
در این گونه از اسلوب حکیم اثر شناختی بهطور عمده از به چالش کشیدن، ابطال یا حتی تقویت مفروضات کلیشهای[20] و اطلاعات پیشزمینهای مخاطب دربارۀ جامعه، نقشهای اجتماعی، باورهای دینی یا ارزشهای رایج ناشی میشود. گوینده با هدف تغییر یا تعمیق بازنمایی جهان مخاطب با این مفروضات ذهنی بازی میکند. در این حالت پاسخ حکیم مستقیماً به سؤال ظاهری مربوط نمیشود، بلکه به لایهای عمیقتر از باورها و پیشفرضهای مخاطب حمله میکند یا آنها را تقویت میکند.
نمونۀ ۱۱) بهلول بر هارونالرشید درآمد. یکی از وزرا گفت: «بشارت باد مر تو را ای بهلول که امیرالمؤمنین تو را بر سر قرده و خنازیر [بوزینهها و خوکها] سردار و امیر گردانید». بهلول گفت: «گوش به من دار و فرمان من به جا آر که ازجمله رعایای منی!» (جامی، ۱۳۹۵: ۲۵۰)
در این نمونه وزیر بهلول را موردتمسخر قرار میدهد و تفسیر صریح سخنش این است که «تو اکنون امیر حیوانات پست و حقیر شدهای و مقام تو بسیار بیارزش است». مقدمۀ ضمنی بافتی وزیر و جامعه این است که «انتصاب به امیری بر قرده و خنازیر، نهایت تحقیر و بیارزشی یک فرد است، و بهلول به دلیل جایگاهش بهعنوان یکی از عقلای مجانین سزاوار این تحقیر است». پاسخ بهلول بهطور کامل تفسیر صریح و مقدمۀ ضمنی تحقیرآمیز وزیر را ابطال میکند. بهلول با استفاده از منطق ضمنی وزیر را وارد دستۀ «قرده و خنازیر» (یعنی تحت فرمان خود) میکند. دلالت ضمنی استنباطشده این است که: «اگر تو چنین حکمی را برای من درست میدانی، پس خود نیز از جنس همانهایی (قرده و خنازیر) هستی که من امیر بر آنها شدهام و در نتیجه، تو تحت فرمان من قرار میگیری». این اسلوب حکیم منجر به یک نقد کوبنده اجتماعی و اخلاقی میشود. بهلول با این پاسخ، نهتنها به توهین واکنش نشان میدهد، بلکه کلیشههای مربوط به ارزش انسان و مقام واقعی افراد را به چالش میکشد.
نمونۀ ۱۲) وقتی قحط پدید آمد. باران نمیآمد. مردمان به نزدیک طاووس (از عرفای بزرگ) آمدند و گفتند که یا شیخ ما را از خدای باران خواه. گفت: «شما میگویید چرا باران نمیبارد، من میگویم بدان معاملت که مراست چرا سنگ نمیبارد؟» (هزار حکایت صوفیان، ۱۳۹۰: ۳۸۹).
در این نمونه مردم به دنبال درخواست باران (رحمت الهی) از طریق شفاعت یک عارف هستند؛ لذا تفسیر صریحِ درخواستِ آنها حل مشکل قحطی از طریق مداخلۀ الهی بهواسطۀ دعای عارف است. مقدمۀ ضمنی بافتی مردم (و جامعه) این است که قحطی از عدم نزول رحمت الهی است و اولیا و عرفا به دلیل قرب الهی میتوانند برای مردم شفاعت کنند و دعایشان مستجاب شود. همچنین، دانش دایرةالمعارفی دینی میگوید بارش سنگ نشانۀ عذاب الهی برای گناهان بزرگ است. پاسخ طاووس با طرح پرسش «چرا سنگ نمیبارد؟» بهطور کامل تفسیر صریح و مقدمۀ ضمنی مردم را ابطال میکند. او کانون توجه را از طلب رحمت به انتظار عذاب تغییر میدهد. دلالت ضمنی استنباطشده این است که: مشکل اصلی قحطی، نه عدم نزول رحمت الهی، بلکه گناهان و اعمال ناشایست خود مردم (و حتی خودم) است. اعمال ما آنقدر ناپسند است که باید منتظر عذاب (بارش سنگ) باشیم، نه رحمت (باران). این اسلوب حکیم منجر به یک بصیرت اخلاقی عمیق و خودانتقادی جمعی میشود. طاووس با ابطال کلیشۀ مربوط به نقش اولیا در شفاعت صرف و علت قحطی، مردم را به مسئولیتپذیری در قبال اعمالشان فرا میخواند.
نمونۀ ۱۳) نقل قول: «کسى به خلوت درویشى درآمد. گفت: چرا تنها نشستهاى؟ گفت: این دم تنها شدم که تو آمدى، مرا از حقّ مانع آمدى» (جامی، ۱۳۷۰: 533).
در این حکایت نقطۀ شروع اسلوب حکیم تفسیرصریح سؤال پرسنده (چرا تنها نشستهای؟) است که بر اساس مقدمات ضمنی بافتی از فهم عامیانه و الگوهای فرهنگی و دائرةالمعارفى رایج شکل گرفته است: تنهایی وضعیتی فیزیکی است به معنای غیبتِ دیگران که برای اهداف شخصی (مثل استراحت یا خلوت از مردم) انتخاب میشود. پاسخ درویش با عبارات «این دم تنها شدم که تو آمدی» و «مرا از حقّ مانع آمدی» به شکلی هوشمندانه این مفروضات دائرةالمعارفى را مورد هدف قرار میدهد و به چالش میکشد. درویش با این کلام، اطلاعات ضمنی عمیقی را فعال میکند که بر معنای عرفانی تنهایی حقیقی استوار است یعنی من تنها نبودم بلکه با حق بودم و اینک تو با آمدنت و دور کردن من از حق، مرا تنها کردی.
- نتیجهگیری
پژوهش حاضر با اتکا به ظرفیتهای تحلیلی "نظریۀ ربط" به بازخوانی مفهومی و تحلیلی صنعت "اسلوب حکیم" در سنت بلاغت اسلامی پرداخت. نتایج این مطالعه نشان میدهد که علیرغم بیاعتنایی سنت بلاغتنگاری فارسی به قدرت معناسازی این صنعت، اسلوب حکیم در بنیان خود واجد سازوکارهایهای پیچیدۀ استنتاجی و شناختی است که در تحلیلهای سنتی یا نادیده گرفته شده یا تقلیل یافتهاند. گونهشناسی چهارگونۀ ارائهشده در این پژوهش، بر اساس مراحل مختلف فرایند استنتاج معنا در نظریۀ ربط، امکانی فراهم کرده است برای تمایز دقیق میان انواع گفتمانهایی که در آنها گوینده با نیت دستکاری یا بازتنظیم تفسیر مخاطب، از ظاهر سؤال یا انتظار زبانی عدول میکند. مهمترین دستاورد این تحقیق، ارائۀ یک گونهشناسی چهارگانۀ تحلیلی از "اسلوب حکیم" براساس سازوکارهای شناختی فعال در فرایند استنتاج بود. این طبقهبندی شامل: ۱) گونۀ مبتنی بر بازسازی یا ابطال معنای صریح که بر تغییر پارادایم شناختی مخاطب از طریق بهینهسازی ربط عمودی تمرکز دارد؛ ۲) گونۀ مبتنی بر بازیابی دلالتهای ضمنی که بر تحمیل مسئولیت تفسیر و استخراج نتایج ضمنی بر عهده مخاطب استوار است؛ ۳) گونۀ مبتنی بر تضاد بین محتوای صریح و اطلاعات ضمنی بازیابیشده از بافت که از ناهماهنگی شناختی برای ایجاد نقد ضمنی بهره میبرد؛ و ۴) گونۀ مبتنی بر تقویت یا رد مفروضات بافتی گستردهتر که ارزشها و کلیشههای اجتماعی را به چالش میکشد یا تثبیت میکند.
تحلیل نمونههای متعدد از متون غنی فارسی بهویژه در ژانرهای طنز و عرفان، نهتنها خلاء فقدان مثالهای بومی در آثار بلاغی سنتی را پر کرد، بلکه گسترۀ کاربرد و ظرفیتهای خلاقانۀ "اسلوب حکیم" را در ادب فارسی به وضوح نشان داد. از منظر روششناختی، تلفیق تحلیل کیفی نمونههای متنوع از متون عرفانی و طنزآمیز نشان داده است که برخلاف تصور رایج مبنی بر محدود بودن شواهد فارسی، متون کلاسیک مشحون از کاربردهای پیچیدۀ اسلوب حکیماند که نیازمند احیا و بازتحلیلاند. گونهشناسی نوین ارائهشده علاوه بر آنکه به بازتعریف دقیقتر "اسلوب حکیم" انجامید، ظرفیتهای شناختی-بلاغی آن را در هدایت توجه مخاطب، ارائۀ نقد پنهان و بازسازی نظام ارزشی وی آشکار ساخت. از کارکردهای شناختی بارز "اسلوب حکیم" که در تحلیل نمونهها مشهود بود، میتوان به تصحیح و تعمیق مفاهیم اخلاقی، نقد کوبنده (اعم از اخلاقی، اجتماعی و سیاسی)، ابطال و به چالش کشیدن مفروضات و کلیشههای ذهنی رایج، و بازتنظیم اولویتهای ارزشی مخاطب اشاره کرد. این دستاوردها درک ما را از پیچیدگیهای تعاملات زبانی و نقش پدیدههای بلاغی در مدیریت گفتمان و موقعیتهای ارتباطی پرتنش (همچون اعمال قدرت، تهدید یا انتقاد) تعمیق میبخشد. پیشنهاد میشود در پژوهشهای آتی کارکردهای مختلف "اسلوب حکیم" متمرکز بر ژانر و نوع ادبی کاوش شود تا جامعیت این سازوکار زبانی و کارویژههای آن ناظر به انواع ادبی روشن گردد.
[1]. Relevance Theory (RT)
[2]. Sperber & Wilson
[3]. implicatures
[4]. contextual assumptions
[5]. cognitive effect
[6]. ostensive-inferential communication
[7]. Cognitive Principle of Relevance
[8]. cognitive effect
[9] .processing effort
[10]. Communicative Principle of Relevance
[11] . decoding
[12] . contextual inferences
[13] . interpretation
[14] . explicit interpretation
[15] . implicated interpretation
[16]. Most Relevant
[17] .cognitive paradigm shift
[18] .encyclopedic knowledge
[19] .relevance adjustment
[20] .stereotypical assumptions