Document Type : Original Article
Authors
1 Department of Persian Language and Literature, Payame Noor University (PNU), Iran
2 Department of Persian Language and Literature, Shiraz University, Shiraz. Iran
Abstract
In Persian, compound words that are produced by the structural pattern of “word + and + word = word” are called vāzhahʿaṭf, and naming the word as such emphasizes the compound nature of this type of construction in contrast to combination and coordinate syntactic group. In view of the linguistic and grammatical studies that form the background of the present study, which have investigated the structural and semantic features of this compound structure and explained the relationships between its coordinate constituents from various aspects, vāzhahʿaṭf often has a compound meaning and creates a clear mental image, and it is used for the purposes of neologism and categorization in Persian. The present research, while paying attention to these features, describes and qualitatively analyzes the applications of this grammatical construction in a corpus consisting of several literary texts. Findings show that the constituents of this compound construction, due to its syntactic construction, have lexical collocation and performative independence. These features has led to the widespread practice of displacing, separating and changing such constituents and their order in the narrative literary texts. Nizami has frequently used the conjunction type in his Khamsah, Mowlana has distinctly made use of the itbāʿī compound and phonetic conjunctions in his poetry, and the phonetic conjunctions are frequently employed in Nīmā’ī and contemporary lyric poetry. In addition, the similarity of the structure of vāzhahʿaṭf and coordinate syntactic constructions in literary texts in such works as Saʿdi’s poetry and Hafez’s ghazals, and the syntactic arrangement and distribution of words in order to create proportion is such that the distinction between conjunctions and coordinate syntactic group is blurred.
Keywords
مقدمه
فارسی نمونهای از یک «زبان طبیعی» (صفوی، 1394: 28) با گونههای[1] پرشمارِ زمانی، مکانی، اجتماعی و مانند اینها است. این زبانِ ترکیبی در گذرِ زمان و به فراخور نیاز و خواست گویشوران، در فرایندِ ارتباطْ نقشهای چندگانۀ ارجاعی، عاطفی، ادبی و ... را با گرایشِ بیشتر به این ویژگی ایفا کرده و با پذیرش سوختوساز[2] واژهها در چینشهای نحوی گوناگون، سازههای صرفی و ساختهای نحویِ رنگارنگی را در دو شکل گفتاری و نوشتاری به نمایش گذاشته است. از جملۀ این ساختهای دستوری، ساخت همپایگی حرف ربط «و» است که در واکنش به نیازهای واژگانی، با استقبال از فرایندهای واژهسازی و با حفظ نشان نحوی در هیئتی مرکب و بالاپوشی از جنس کلمه در دستگاه صرف زبان ظاهر میگردد. این ساخت چه به شکل یک گروه نحوی و چه در قالب یک سازۀ صرفی، همچون هر ساخت دستوری دیگر ویژگی و «ظرفیت خاصی برای بیان ایده» (فتوحی، 1392: 320) دارد و از جنبههای مختلفی در زبان فارسی قابلمطالعه است. در پژوهش حاضر با رویکرد به متون ادبی، کارکردها و کاربردهای صوری و محتوایی سازۀ صرفی این ساخت از منظر معنی و زیباییشناسیِ مبتنی بر ساختار همپایگی بررسی شده است.
مسئلۀ عمدۀ پژوهش بازنمایی ظرفیت ساختاری و ویژگیهای معنایی واژهعطف در چیدمان نحوی متن ادبی در راستای معنیپراکنیهای مبتنی بر زیباییشناسی است.
سؤال اصلی: کاربرد واژهعطف در متون ادبی با توجه به ساخت ترکیبی و ویژگیهای معنایی و واژگانی آن چگونه است؟
پیشینۀ پژوهش
پیشینۀ بحث دربارۀ کلمات حاصل از این ساختِ ترکیبی با ساختار کلّیِ «واژه + و + واژه = کلمۀ مرکب» در زبان فارسی به «اتباع» میرسد که بهگفتۀ طباطبایی (1395ب: 9) قدمت چندانی ندارد. پژوهشهای صورتگرفته در چند دهۀ اخیر هم با نوسان کاربرد اصطلاحات در توصیف آن همراه است. جعفر شعار (1342) کوشیده است تا با طرح چند قاعده «اتباع» را از «ترکیب عطفی» جدا کند. در کتاب اتباع و مهملاتِ ذاکری (1381: 40 و 46) با وجود آگاهی از پژوهش شعار، به دلایلی «ترکیب عطفی» از اتباع شمرده شده است. در کتاب موسیقی شعر[3] ضمن یادکرد اتباع و «ترکیبهای تابعی» با تأکید بر گرایش انسان به «موازیها» و اهمیت آوا در ساختواژۀ این کلمات، از آنها با تعبیر «ترکیبهای آوایی» یاد شده است (شفیعی کدکنی، 1376: 301 و 284-286). کورش صفوی با بررسی ساختمان هجایی و واژگانی کلمات مرکب عطفیِ دو عنصری، سه ملاک معنایی، واژگانی و آوایی را در شکلگیری مرکب عطفی به دست میدهد و نمایان میسازد که سازههای تشکیلدهندۀ این کلمات معنایی مرتبط با هم دارند، از یک مقولۀ دستوریاند و عضوی که هجای کمتری دارد جایگاه نخست را به خود اختصاص میدهد. وی با اشاره به «اتباع مطلق» در سنت زبان فارسی از کلمات مرکب عطفی با عنوان «ترکیبهای عطفی» یاد میکند (1390: 1/ 255-264). در مقالهای با هدف تبیین ترتیب اجزای کلمههای مرکب عطفی به تحلیل آوایی، ساختواژی، نحوی، معنایی، و کاربردشناسیِ یک پیکرۀ زبانی از این گونه کلمهها زیرِ عنوان «ترکیبهای عطفی» پرداخته شده است (جم، 1391). در مقالهای دیگر بدون توجه به پیشینۀ مذکور نه از اتباع یاد شده، و نه میان آن و کلمۀ مرکب عطفی فرقی نهاده شده است (محمودی بختیاری و کلانتری، 1398).
دستورنویسان در مبحث کلمات مرکب هریک به نوعی به ساختار صوری و ویژگیهای معناییِ واژههای مرکب عطفی توجه داشتهاند. خانلری (1365) با انتخاب شواهدی از متون تاریخی، به مادۀ فعلی و غیرفعلی اجزاء و مفهوم «تأکیدی و عامِ» حاصل از ساخت ترکیبی آنها توجه داشته است. خطیب رهبر (1381) چنین واژههایی را با شواهدی از متون ادبی ذیل مبحث «اجزای اسم مرکب» و «صفات ترکیبی» آورده است. صادقی (1358) در بررسی ساختمان کلمات مرکب، به تقابل الگوی ساختِ «ترکیبات نحوی» و «ترکیبات صرفی» توجه داشته و به تفکیکپذیری (حتی مکثِ آوایی میانِ) اجزای کلمههای مرکب نوع اول نسبت به تفکیکناپذیری نوع دوم اشاره کرده است. فرشیدورد با دیدگاهی نسبتاً متفاوت به «تخفیف ضمۀ عطف» در ساختار کلمات مرکب عطفی باور داشته و ساختمان خاصی جز اسم برای پایههای این کلمات که «فعلها و جملهها و صفتهای اسم شدهاند» در نظر نگرفته است (1394: 131).
افزون بر پیشینۀ بالا که بیشتر از منظر مباحث نظری و واژهشناسی مورد توجه بوده، در دو مقالۀ دیگر به حضور و تأثیر اتباع بهویژه اتباع مهمل در زبان فارسی معاصر پرداخته شده است. موضوع پژوهش حاجی آقابزرگی و دیگران (1400) اتباعی شدنِ سبک زبان فارسی از قرن سیزدهم است. پیش از آن کریمی قهی (1397) با نگاهی تاریخی مدعیِ تأثیرپذیری زبان فارسی از عربی در کثرت استعمال اتباع از دورۀ مشروطه به بعد شده است.
اهمیت این ساخت در شکلگیری متون ادبی مورد توجه پژوهشگران نیز بوده است. عمرانپور در بررسی ساخت همپایه و نقش زیباشناختی آن در کلیله و دمنه مدعی شده است که ساختار زبان ابوالمعالی بر پایۀ ساختهای همپایه بنا شده است (1384: 125). اصغری و دهرامی (1399) به بررسی «جایگاه ترادفات معطوف در غزلیات حافظ» پرداختهاند؛ اما در صورت توجه به ساختمان دستوری کلمههای مرکب عطفی مانند: «گفتوگو»، نتیجۀ دیگری از این مطالعه حاصل میشد و چنین کلمههایی در دستۀ آنچه آنان «مترادف معطوف» خواندهاند، وارد نمیشد.
مرادی و همکاران (1401) نیز ضمن توجه به غالب موارد فوقالذکر، پژوهشی در باب کیفیت ساختواژی و کمیّت الگوهای ساختاری سازۀ «واژهعطف» در پیکرهای از متون نظم و نثر ادب فارسی ارائه کردهاند و اینک با رویکرد به همان پیکره، یافتههای دیگری را با هدف بازنمود کیفی پارهای از کارکردها و کاربردهای معنایی و زیباییشناختی کلماتِ برآمده از ساخت همپایگی حرف ربط «و» ارائه میکنند.
روش
مقالۀ حاضر یافتههایی از ویژگیها و کاربردهای متنوع و برجستۀ «واژهعطف» در متونی از نظم و نثر گذشته و معاصر فارسی است و خود بخشی از یک پژوهش گسترده است. در آن پژوهش متونی برای دستیابی به تنوع ساختاریِ ساختواژۀ مرکبی که از ساخت نحوی همپایگیِ «و» به دست میآید، کاویده شده است. با توجه به پیشینۀ پژوهش، نثر فارسیِ معاصر مشمول جامعۀ پژوهش نیست. در پیِ این جستوجو دستکم بیش از 10.000 صفحه از متونی که نام برده میشود ورق خورده، از تازههای ساختاری و برجستگیهای معنایی و کاربردی آنها یادداشت برداشته شده و به گونهای دستهبندی و ارائه شده است که خواننده را به دیدگاهی کلی از تحول معنایی و تطوّر کاربردی این کلمهها در گذر زبان فارسی از گذشته تا امروز در متنهایی با سبکهای نسبتاً متفاوت رهنمون باشد.
پیکرۀ متنی پژوهش عمدتاً از کتب برجستۀ زیر است:
ـ متون نثر: گلستان سعدی، نفثـة المصدور، بخشی از تاریخ بیهقی و کلیله و دمنه.
ـ متون نظم: غزلیات سعدی و حافظ، بوستان سعدی، دفتر سوم مثنوی، بخشهایی از شاهنامۀ فردوسی و خمسۀ نظامی، و گزیدههایی از سنائی، بیدل دهلوی و ... .
ـ شعر معاصر: آثار کاملِ اخوان، شاملو، امینپور، ابتهاج، سپهری، منزوی، بهمنی، محمد سلمانی و گزیدههایی از نیستانی، بهبهانی، فرخزاد، و ...، و دو دفتر از گزیدههای غزل دهۀ هشتاد.
ضرورتهایی از جمله اهمیت این ساخت نحوی در دستگاه صرف زبان، و تمایل به دیده شدن اصوات مرکب در میان این کلمات ایجاب میکرد که در توصیف مرکب عطفی، مرکب اتباعی، و اصوات مرکب از نامواژۀ «واژهعطف» که بهدلیل محدودیت آوایی بر صورتکلمۀ «عطفواژه» ترجیح داشت، استفاده شود. ساختمان واژهعطف از نظر روش تولید و تعداد تکواژهای سازندۀ آن به سه ساخت عمدۀ مرکب، مشتق ـ مرکب، و مرکبِ مکرر محدود میشود و ساخت ساده و مشتق ندارد (وفایی، 1392: 131)؛ اما بر اساس نظر «ادراکی»[4] واژهعطف ساختمان مشتق و حتی ساده (بسیط) هم دارد؛ زیرا از این دیدگاه «پَخت» در کلمۀ «رختوپخت»، یک «مقولهساز» و کلّ کلمه مشتق از «رخت» است؛ و کلماتی مانند «هپلوهپو» و «خرتوپرت» که هیچیک از اجزای آنها «پایۀ» درک دیگری نیست، بسیط به شمار میآیند (صفوی،1391: 172 و 179). ارزش این نظرِ ادراکی در عقیم بودن اجزای اکثر کلمات مرکب اتباعی در تفکیکپذیری و تغییرِ ترتیب نمایان میشود.
در تشخیص و دریافت چنین سازههایی (بهویژه گونۀ مرکب عطفی) از گروه نحوی، علاوه بر معیارهای مندرج در پیشینۀ مطالعات به چهار ویژگی عامِ «مرکب» یعنی استقلال صرفی، استقلال نحوی، تلفیق آوایی، و اتفاق معنایی که وفایی بدان اشاره میکند (1391: 163) توجه شده است. در مواجهه با متون ادبی، معیار «استقلال نحوی» نیز کارآمدتر توصیف میشود؛ زیرا چه بسا واژههایی که تلفیق آوایی در آنها صورت نگرفته، یا اتفاق معناییِ چندان روشنی از آنها درک نمیشود، اما در دستگاه نحو درحکم یک کلمۀ بسیط کاربرد دارند.
با این نگاه سه گونۀ واژهعطف در زبان فارسی عبارتاند از:
الف) نامآوا یا اسم صوت مرکب که در زبان فارسی عموماً از دو جزء تشکیل میشود «و جزء دوم یا عیناً تکرار جزء اول است و یا با تغییراتی همراه است. میان دو جزء سازنده گاهی «و» قرار میگیرد» (طباطبایی، 1395ب: 514). اغلبِ نامآواها «در جایگاه گروه اسمی نقشهای مختلف آن را در جمله بهعهده دارند و نیز در نقش قید و جزء نخست فعل مرکب بهکار گرفته میشوند» (وفایی، 1392: 58).
ب) مرکب اتباعی که برای تمایز از دیگر ساختهای دستوری باید «دارای یکی از دو شرط زیر باشد: 1. دستکم یکی از اجزای آن بیمعنی باشد، مانند «ساختوپاخت» و «آتوآشغال»؛ 2. دستکم یکی از اجزای آن در معنایی غیر از معنای اصلی خود به کار رود، مانند «سنگین و رنگین» و «خرد و خاکشیر» (طباطبایی، 1395ب: 9).
ج) مرکب عطفی که صرفی خواندنِ سازههای آن را مشروط به داشتن یکی از این دو مورد دانستهاند: «1) دستکم یکی از اجزای سازندۀ آنها از نظر معنی یا کاربرد با معنی و کاربردشان به صورت مستقل تفاوت داشته باشد؛ [مانند: جستوخیز] 2) دو واژه در مجموع معنایی را برسانند که سرجمع معانی آنها نباشد [مانند: آبوهوا]» (طباطبایی، 1395الف: 222).
یافتهها
همانگونه که پیش از این تأکید شد، چارچوب نظری این پژوهش بر جداسازی ترکیب از مرکب یا همان گروه نحوی از سازۀ صرفی استوار است و به تبع آن بر شناخت واژهعطف که برآمده از ساخت دستوری همپایگی است، اصرار میورزد. جستجو در متون ادبی و دقت در شیوههای کاربرد این سازه با توجه به ویژگیهای صوری و معنایی ساخت همپایگی در «زبان ادبی و بهویژه شعر [که] مجال گستردهای برای واژهسازی فراهم میکند» (فتوحی، 1392: 256) و جولانگاه تخطیها و هنجارگریزیهای گوناگون در رسیدن به اهداف ادبی و بلاغی است، یافتههایی را در پی داشته و حاوی نکتههایی بوده؛ که به فراخور مجال در 10 گروه زیر دستهبندی و با اندکی فشردگی ارائه شده است.
- رعایت هممقولگی پایهها
طباطبایی واژهعطف را از دستۀ واژههای مرکب متوازن به شمار آورده و به گفتۀ او: «در واژۀ متوازن همۀ واژههای سازنده به یک مقولۀ نحوی تعلق دارند و کل واژۀ مرکب نیز با آنها هممقوله است» (طباطبایی، 1382: 108). در سنجش مقولۀ اجزاء با مقولۀ کل واژۀ مرکب، تغییر مقوله و خالی شدن اجزاء از کارکرد اصلی نیز قابل توجه است مثلاً «اسمشدگیِ» اجزای «کرد و کار» به تعبیر فرشیدورد (1394: 131) در نمونۀ زیر:
«پشیمان از کرد و کار خویش»
(شاملو، 1392: 1/891).
بهطور کلی، هممقولگی از ویژگیهای ذاتی ساخت همپایه است و اجزای آن به طرق مختلف به خدمت این ساخت درمیآیند و به ندرت در متون فارسی ساختی همپایه یافت میشود که اجزای آن از یک مقولۀ دستوری نباشند. نبوغ شاعر در واژهسازی را هم نباید از نظر دور داشت، همچنانکه در بیت زیر صورت کاهشیافتۀ «ندید» با «بیمثل» همپایه شده و در تقابل با «بیمثل و مانند» برجستگی یافته است:
«زآدمی که بود بیمثل و ندید |
|
دیدۀ ابلیس جز طینی ندید» |
(مولانا، 1376: 3/ 2795).
باوجوداین، شاعری که در سرایش «عالمانه» و «آگاهانۀ» آثارش تردیدی نیست (گرجی، 1394: 324) در نمونۀ زیر دو مقولۀ متفاوت را به گونهای همپایه ساخته که توجیه دستوری آن دشوار مینماید:
«مَردی خمیدهپشت و شتابان
سر را به ترکبند دوچرخه
سوی مزار کودک خود میبُرد»
(امینپور، 1397: 387).
- تمایل به حفظ «و» در میان اجزای واژهعطف
عنصر نحوی «و» با آوای [o] در نقش یک «پیونده»[5] در میان اجزای واژهعطف نه خود تکیه میگیرد و نه مانع تلفیق آوایی و تکتکیهای شدن این ساخت ترکیبی میشود. گاه حتی نشانۀ نوشتاریش نیز نمایان نمیشود، مانند «گفتگو» و «جستجو»، که برخی (فرشیدورد، 1394: 131) قائل به «تخفیفِ» آن بودهاند. همچنین این نشانۀ زبانی بهعنوان یک عنصر «ربط» در نحو زبان حضوری «اختیاری» دارد (صفوی، 1391: 204) و در همپایۀ اسمی هم هرجا که محدودیتهای آوایی و معنایی اقتضا کند، مانند «بگومگو» بیرون از ساخت ترکیبی قرار میگیرد. البته با وجود انعطافپذیری آوایی، نحوی، و نوشتاریِ «و» در زبان فارسی، در متون ادبی با هدف قرینهسازی و تأثیر تصاویر شعری و مواردی مانند اینها تمایل به حفظ «و» در این ساخت دستوری بیشتر دیده میشود:
«کدام تا بنمایند روی ماهش را |
|
مدام آینه و آب را بگو ومگوست» |
(منزوی، 1395: 177).
- بهرهوری متون ادبی از جابهجایی و تفکیکپذیری عناصر واژهعطف
ساخت ترکیبی واژهعطف نسبت به واژۀ مرکب قابلیت برگشتپذیری بیشتری دارد و ترتیب اجزای آن که بیشتر تابع ملاکهای آوایی است، در متون ادبی ثابت نیست. این جابهجایی در ساختارهای «غیر فعلی» آزادانهتر صورت میپذیرد که گاه از منظر آوایی با «شمّ زبانی»[6] گویشور فارسی سازگار نیست (صفوی، 1390: 257). گذشته از سازش آوایی با شمّ زبانی، جابهجایی اجزاء گاه با تغییر معنی همراه است که در متون ادبی معمولاً این موضوع رعایت میشود. برای نمونه در غزل 136 حافظ قزوینی «بیسروپا» در پیوند با فلک، و «بیپاوسر» شدن در غزل 487 «در راه ذوالجلال» به کار رفته و در غزل 306 از کلیات سعدی چاپ فروغی نیز «بیسروپایی» بار منفی دارد. باوجوداین، گاه شاید به ضرورتی این ترتیب رعایت نشود:
«تو چه دانی که چه افسونگر و بیپاوسرم؟»
(اخوان، 1384ب: 121)
علاوه بر تغییرِ ترتیب، گاه اجزای واژهعطف در چیدمان نحوی متون ادبی با اهدافی از یکدیگر جدا میشوند. واژههای گوناگونی با مقولههای متفاوتِ دستوری به درون این ساخت وارد میشوند و سبب جدایی عناصر آن میگردند که بهنظر میرسد سهم تکواژهای مقولۀ «حرف» از دیگر لغات بیشتر باشد. «از»، «به»، «چون»، «ای»، «بی»، «با»، «را»، «هر»، «یک»، «نه»، «این»، «آن»، «من»، «تو»، «است» و جز اینها از جملۀ چنین کلمههایی هستند که با قرار گرفتن قبل از هر دو جزء، ساخت ترکیبی را تحت تأثیر قرار میدهند. این فرایند با ملاحظۀ این واقعیت که «واژۀ نو در بافت شعر پذیرفتنیتر از نثر است» (فتوحی، 1392: 257) در متن ادبی در کنار آشناییزدایی هنری، گاه نوواژهسازی را نیز به همراه دارد. این تفکیکپذیری بیشتر در ساختار اسمیِ گونۀ مرکب عطفی رخ مینماید. باوجوداین، نظامی در نمونۀ زیر با تفکیک و خارج کردن «دادوستد» از ساخت ترکیبی، در ساختار «فعلی» نیز هنر نوواژگانی را آزموده است:
«گر نه هفت ار چهارصد باشد |
|
زیر یک داد و یک ستد باشد» |
(نظامی،1380: 358).
البته نظام زبان چندان اجازۀ ترکتازی در ساختار همپایگی نمیدهد و الگویی مانند نمونۀ زیر از علیرضا آذر، شاعر دهۀ هشتاد، را ناموجه جلوه میدهد:
«ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما»
(حسینی؛ آذر، 1395: 2/62).
در گونۀ مرکب اتباعی که «سنت زبان آنها را غیرقابلتفکیک میداند»، جداسازی اجزای این ساخت کمتر صورت میگیرد و مولانا که شعرش در استفاده از مرکب اتباعی «نسبت به دیگر بزرگان تشخّص و امتیاز دارد» (شفیعی کدکنی، 1376: 30 و 286)، از تفکیک عناصر آن نیز برکنار نبوده است:
«چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد»
(به نقل از شفیعی کدکنی، 1376: 30).
این ویژگی (تفکیکناپذیری) اتباعِ «مستعمل» را که هردو جزء آن معنادار بهنظر میرسد نیز در برمیگیرد. جداسازی، گذشته از تعلل در انتقال پیام که ذاتی متن ادبی است، حتی در دلالت روشن این نشانههای زبانی هم ایجاد اختلال میکند؛ چنانکه جداییِ «کسوکار» در نمونۀ زیر سبب شده است که «تابع» از منظر معنایی هم از «متبوع» دور بماند و معنی همیشگی خود (کاره = خویش و پیوند) را به «بیکار» وانهد:
«ای همه تو دوست منه، بیکس و بیکار مرو»
(اخوان، 1376: 418).
- استفاده از استقلال نمایشی اجزای واژهعطف در صنعت تقسیم
در تعریفِ ذاکری از «اتباع» به ویژگی وابستگی اجزاء «در عین استقلال» اشاره شده است (1381: 40). شایان ذکر است که در یک سازۀ صرفیِ مرکب، اجزاء آوا و معنی خود را از دست میدهند و «استقلالِ» آنها ظاهری است. در متون ادبی از این ویژگی نمایشی در زیرگروه ترتیب کلام و صنعتِ تقسیم (شمیسا، 1383) به روشهای گوناگون بهرههای بلاغی برده میشود:
«از چهار سوی گفت و گوی و های و هوی ایشان میشنید»
(نسوی، 1389: 24).
یا لفّ و نشرِ زیر که بر پایۀ «آب و جارو» سامان یافته است:
«وا مینهم به اشک و به مژگان تدارکش |
|
چون وقت آب و جاروی این راه میرسد» |
(منزوی، 1395: 189).
- بیپروایی در افزایش و کاهش وندها، همکردها و دیگر لغاتِ مرکبساز
گونههای مختلف واژهعطف در پیوند با مرکبسازهایی از قبیل همکرد، صورتهای کوتاهشدۀ صفتهای فاعلی و مفعولی، وندهای شبهاشتقاقی، وندوارهها، و نظایر اینها صورت یک واحدِ مرکب گرفتهاند، و در بسیاری موارد خارج از این ساختها کارکرد یک واحد واژگانی مرکب را ندارند. «دست و پا زدن»، «دست و پا گیر»، «بی سر و پا»، «بی مثل و مانندی»، «خوش قد و قامت» از نمونههای پرشمار این گونه کلمات در زبان فارسی هستند که کاربردهای گونهگونی از آنها در متون ادبی بهویژه در شعر سعدی یافت میشود، مانند: «دین و دنیا باز» و «مال و جاه اندوز» در غزل 12 کلیات فروغی. یکی از این تکواژهای مرکبساز که سعدی با گشادهدستی در «کاهش» نحوی به کار میبرد مانند: «بی ره و آیین و پا و سر» و «بی دل و آرام و خواب و خور» در غزل 134، دستی گشاده دارد، در تاریخ بیهقی هم دیده میشود:
«اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه»
(بیهقی، 1380: 1/151).
نمونۀ بدیعِ نظامی گنجوی در افزودن پسوند اشتقاقی «ن» به «تک و تاخت» نیز قابلتوجه است:
«سراب از سر آب نشناختن |
|
کَشد تشنه را در تک و تاختن» |
(نظامی، 1383: 31).
- عادتزدایی از همآییِ اجزای واژهعطف
«مراد از همآیی[7] این است که این یا آن واحد واژگانی با برخی واحدهای واژگانیْ بیشتر بهکار میرود و با برخی واحدهای واژگانی دیگر کمتر» (طباطبایی، 1395ب: 588). این اصطلاح دستوری با «باهمآیی معنایی» که صفوی (1390: 261) در مقابل مراعات نظیر به کار میبَرد و در پیکرۀ زبانی پژوهش او نسبت به هممعنایی و تقابل معنایی نقش بیشتری در روابط معنایی مرکب عطفی دارد، یکسان نیست. برای مثال عناصر «زدوخورد» که با هم تقابل معنایی دارند نیز «همایند» بهشمار میروند. رویهمرفته، همآیی و باهمآییِ واژگانی نقش مهمی در رعایت تناسب و انسجام متون ادبی دارند و در زبان آنچنان رواج یافتهاند که ذهن در رویارویی با عادتزداییِ حاصل از صورتهای جدا افتادۀ آنها در متون ادبی احساس لذت میکند:
«تن زال را مرغ پدرود کرد |
|
از او تار و از خویشتن پود کرد» |
(فردوسی،1393: 5/ 1314).
- کاربرد واژهعطف با معانیِ فراترکیبی و برونمرکز
واژهعطف از گروه کلمههای مرکب متوازن است که «نزدیکترین نوع واژۀ مرکب به گروههای نحویاند. این واژهها معنایی کاملاً قاعدهمند و پیشبینیپذیر دارند که ... مانند گروههای نحوی، ترکیبی است» (طباطبایی، 1382: 114). البته معنی کلمات مرکب همیشه ترکیبپذیر نیست «یعنی با در نظر گرفتن معنای تکتک سازههای کلمۀ مرکب نمیتوان به معنای آن پیبرد» (شقاقی، 1393: 95). نمونۀ معروف دلالتهای غیرترکیبی در متون ادبی کلماتی مانند «نام و ننگ» و «سود و زیان» است «ـ که از دو مفهوم متضاد بهوجود آمدهاند ـ [و] بار معنایی یکی از آن دو مفهوم را دارند با تأکید و تکیۀ بیشتر. نام و ننگ بهمعنی نام است و سود و زیان بهمعنی سود» (شفیعی کدکنی، 1391: 439). همچنین بهدلیل ویژگیهای صوریِ این ساختهای ترکیبی، انتظار یکی از این دو نوع معنی نیز کفایت نمیکند؛ «خفت و خیز» در نمونۀ زیر در معنایی تقریباً فراترکیبی بر «همخوابگی» دلالت میکند:
بگفتا سر اینک به شمشیر تیز |
|
بینداز و با من مکن خفت و خیز |
(سعدی، 1385: 228).
در بیت زیر معنایی ترکیبی معادل «خوابیدن و برخاستن» و بیقراری دارد:
ز فریاد و نالیدن و خفت و خیز |
|
گرفتند ازو خلق راه گریز |
(سعدی، 1385: 293).
و در نمونۀ زیر نوسانِ دلالت بر هر دو معنی احساس میشود. هرچند که با یادکرد حدیث «شِرارُکم عُزابُکم» در تعلیقات یوسفی صفحه 382 ممکن است به معنای همخوابگی نامشروع نزدیکتر باشد:
عزب را نکوهش کند خردهبین |
|
که میلرزد از خفت و خیزش زمین |
(سعدی، 1385: 348).
«افتان و خیزان» نیز در بیت زیر هر دو معنای ترکیبی و غیرترکیبی را، پایاپای در مفهوم «پایین و بالا شدن» و «بیماری» با خود دارد:
بر اندیش از افتان و خیزان تب |
|
که رنجور داند درازی شب |
(سعدی، 1385: 355).
- نگاهی به تحولات معنایی و تطورات کاربردی چند واژهعطف
همانطور که گذشت برخی واژههای مرکب معنایی غیرترکیبی دارند. در متون ادبی از دلالت ناروشن این کلمهها نیز بهره میبرند. مثلاً «زیر و بم» که شقاقی از غیرترکیبی بودن معنای آن یاد میکند (1393: 95) بیشتر با کلمات مرتبط با موسیقی همنشین است؛ اما در نمونۀ زیر ناهمواریهای راه زندگی از آن دریافت میشود:
«گاه زخمی که به پا داشتهام
زیر و بمهای زمین را به من آموخته است»
(سپهری، 1384: 296).
یا «گیرودار» که در متون معاصر هم در ترکیبهایی از قبیل «گیرودار حادثه»، «گیرودار جنگ» و ... بهکار رفته، تا حدودی معنی و کاربرد خود را حفظ کرده است. در نمونۀ زیر در بافتی غنایی توصیفِ «گرفتودادِ» بوسه را متبادر میکند:
«خانهها با روشناییهای رؤیائی
یک به یک در گیرودار بوسۀ بدرود»
(فرخزاد، 1388: 113).
بار معنایی واژهعطفها نیز در گذر زمان و متناسب با زمانه در متون ادبی تغییر میکند. از آن همه معانیِ جدلی و همراه با بگومگو و اختلاف و سرزنش و «حرف مردم» و ... که از کاربرد «گفتوگو» در واژهنامۀ شاهنامه بخش یکم (خالقی مطلق، 1393: 9/ 903) دریافت شده، و در متون عرفانی همراه با «خشم» و «ماجرا» آمده، در زبان فارسی معاصر جز مکالمه و مذاکرۀ عادی باقی نمانده و در شعر معاصر هم کمتر میتوان انتظار نمونۀ جدلی زیر را داشت:
«واندر آن شب نیز گویی گفتوگویی بودشان با هم»
(اخوان، 1382: 34).
زیرا «گفتوگوها» بیشتر در سکوت است و با نگاه و ابرو. گاه مانند نمونۀ زیر مستیبخش هم منعکس شده است:
«او با همه مست گفتوگو بود نه من»
(زبردست، 1396: 48).
«گفتوشنید» هم متناسب با ساختارش جدلی و دوسویه است. در صفحۀ 66 هفتپیکر نظامی بهرام این «هنر» را پیش از «هنرآموزی سلاح» فرا میگیرد. در غزل شمارۀ 45 مولانا با «ماجرای» صوفیانه همراه است. سعدی در غزلِ 273 کلیات با آن به معشوق «آفرین» میگوید و از او «دشنام» میشنود. حافظ در غزل73 هر سحر با آن به مؤاخذۀ صبا میپردازد؛ ولی در متون معاصر چندان کاربرد نیافته و «گفتوشنود» را هم در کنار دارد که مانند نمونۀ زیر که چندان اثری از مؤاخذه و بحث و دشنام در آن دیده نمیشود:
«ناز نشسته با طرب، چهره به چهره روبهرو |
|
گوشۀ چشم مست تو گفتوشنود میکند» |
(ابتهاج، 1393: 120).
کاربرد نامتعارف «گفتوشنید» در بیتی از غزل بیدل دهلوی هم دیدنی است:
آه! کجا برَد کسی خجلت تهمت عدم؟ |
|
نامِ خموشی و کری گفتوشنید کردهایم |
(شفیعی کدکنی، 1389: 249).
کاربرد نامآوای مرکب مانند «خستوخست»، «گمبوگمب» و ... در شعر معاصر پربسامد است اما کاربرد زیباییشناسی برجستهای مانند نمونۀ زیر نیافته است:
«از همه کار جهان پرداخته |
|
کو و کو میگو به جان چون فاخته» |
(مولانا، 1376: 3/2303)
«قیلوقال» و «قالومقال» هم بیشتر در راستای همین اصوات بهکار میرود و التزام چندانی چنانکه حافظ در یادکرد اصل لغوی آن مانند «قیل و قال علم» و «قال و مقال عالَم» داشته، دیده نمیشود:
«لانۀ پیر کلاغی است که با قالومقال
قاروقار از ته دل میخوانَد»
(امینپور، 1397: 141)
«هایوهوی» اما نسبت به گذشته از اصوات فاصله گرفته و در معنای کرّ و فرّ نمادین هم کاربرد یافته است؛ با این توضیح که در شعر محمدعلی بهمنی «ها» دارای بسامد است:
«اقرار میکنم که من این هایوهوی گنگ |
|
ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم» |
(بهمنی، 1395: 645).
«گرگ و میش»، «راه و چاه»، «پیچ و مهره»، «زیر و رو»، «نقل و انتقال»، «عرضه و تقاضا»، «زوج و فرد»، «چاپ و نشر» و ... از واژهعطفهایی هستند که نسبت به گذشته حضور بیشتری در شعر معاصر یافتهاند. در نمونۀ زیر نوواژهسازیِ مبتنی بر تصویر زبانی از ساختواژۀ «گرگ و میش» قابل توجه است:
«فرمانروا نه عدل، نه بیداد، گرگ و میش»
(اخوان، 1384الف: 41).
و در نمونۀ بعد «گرگومیش» روساختی نحوی از ساختواژۀ ذهنی شاعر از (لحظۀ) گرگومیش است که در بافتی غنایی ایماژهایی لایهلایه از عدالت اجتماعیِ موعودیْ ایدئولوژیک را در تابلویی از هنر زبان به نمایش گذاشته است:
«روز و شب در چشم تو تصویر موعود من است
گرگ و میش از چشمۀ چشم تو مینوشند آب»
(امینپور، 1397: 172).
- استفاده از تصویر زبانی واژهعطف در خلق تصاویر شعری
«با ادراک هر نشانه بلافاصله تصویر زبانی آن در ذهن حاضر میشود» (فتوحی، 1397: 49). واژهعطف از این منظر نیز متناسب با پایههای سازنده، همانند معنیاش، اغلب تصویری ترکیبی و روشن دارد و متأثر از این تصویر ترکیبی بیشتر به خدمت شعر تصویرگرا درآمده است. در این زمینه میتوان به کلمههای «پیچ و تاب» و «پیچ و خم» در ترکیبهایی نظیر:ِ پیچ و تابِ (مو؛ آتش؛ دود؛ ماهی، رقصِ نیلوفر؛ ریشخند؛ آرزو؛ وسوسه؛ جذبه و ...) و پیچ و خمِ (باد؛ موج؛ تنِ پر از موج؛ اداری؛ وحشت؛ تعلق و ...) اشاره کرد که در پیکرۀ متنی پژوهش حاضر از بیدل دهلوی به این سو را شامل است؛ و در ترکیبسازیهای مبتنی بر تصویرگرایی شیوهای کاملاً متفاوت را نسبت به متون پیش از خود نشان میدهد. در این بیت که نظامی با «پیچ و تاب» به توصیف زلزلۀ آذربایجان پرداخته:
«در آن رخنه منگر که از پیچ و تاب |
|
شد ـ از مملکت دور ـ اکنون خراب» |
(نظامی، 1383: 33).
با شیوۀ تصویرپردازی و توصیف نحویِ «پیچ وخم» از «طره» و «بند و زنجیر» در بیت زیر سنجیدنی است:
«زآن طرّۀ پر پیچوخم سهلست اگر بینم ستم |
|
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند» |
(حافظ قزوینی، 1374: غ 191).
پارهای از واژهعطفها حتی آنها که ظاهراً دو پایۀ معنادار دارند، مانند «سروکار»، «سروسامان»، «کاروبار»، «سروسودا» و ... ، از نگاه همزمانی تصویر و دلالت چندان روشنی ندارند. در متون ادبی گاه میان «تابعِ» این کلمهها با الفاظِ مشابه تناسباتی برقرار شده است:
کار را بگذار مَی را بار کن بر اسب جام |
|
تا زکیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا |
(مولوی، 1375: غ 149).
به جز غلامی دلدار خویش سعدی را |
|
ز کار و بار جهان گر شهی است عار آید |
(سعدی، 1385: غ 282).
در غزل 66 حافظ ترکیبِ «کاروبار دلداری» دیده میشود. همچنین نمونۀ زیر:
هر آنکس را که در خاطر ز عشق دلبری باریست |
|
سپندی گو بر آتش نه که داری کار و باری خوش |
(حافظ قزوینی، 1374: غ 288).
مراعات نظیرِ تابعِ «سر» از «سروسامان»:
حکیم را که دل از دست رفت و پای از جای |
|
سر صلاح توقع مدار و سامانش |
(سعدی، غ 329).
نمونۀ زیر نیز به این شیوهها نزدیک است:
«وطن چه سرها به خاک فتاد تا کار تو |
|
ز سر به سامان رسید، ز نو به بنیاد شد» |
(بهبهانی، 1380: 331).
- یکسانانگاری ساخت نحوی همپایه با سازۀ صرفی واژهعطف
رفت و آمدِ آزاد واژهعطف در دستگاه صرف و نحو زبان، و مرز ناروشن ساخت نحوی و سازۀ صرفیِ همپایه به دلیل شباهتهای ساختاری سبب شده است که در توازنهای واژگانی و نحوی، و رعایت تناسبها در تداعیانگیزی و ایهام، و کاربردهای لفّونشرگونه و ... نوعی همانندسازی و یکسانانگاری میان این دو نوع ساخت دیده شود. البته کاربردهای نامتعارفی مانند این بیتِ بیدل دهلوی خارج از بحث حاضر است:
«صد بستوگشاد با هم آمیختهاند |
|
تا رنگ بنای این جهان ریختهاند» |
(شفیعی کدکنی، 1389: 312).
- 1. لفّ و نشر
«بیگشاد و بست لبخندی و اشکی تن رها کردهست»
(اخوان، 1384الف: 41).
و هرچه تنازع دو دستگاه صرف و نحو در این ساخت آشکارتر باشد، کاربرد هنریتر جلوهگر میشود. مانند «بیم و امید» در نمونۀ زیر که صرفی بودنش را هم در کلیله و دمنۀ مینوی صفحۀ 93 با ترکیبِ «قاعدۀ بیم و امید» ثابت کرده است:
«گرنه امید و بیم راحت و رنج |
|
پای درویش بر فلک بودی» |
(سعدی، 1385: 57).
- 2. تداعیگری و ایهام
گاه چیدمان نحوی متن به گونهای است که یک واژهعطف را به ذهن متبادر میکند و چندان هم اتفاقی بهنظر نمیرسد. نمونۀ زیر «سر و کار» را به یاد میآورد:
«هرکسی را هوسی در سر و کاری در پیش»
(سعدی، 1385: 340).
و نمونۀ زیر که شباهت لفظی ساخت همپایه یک کلمه با ساختار مرکب اتباعی مهمل را تداعی میکند:
«در حلقۀ گل و مل خوش خوانده دوش بلبل»
(حافظ قزوینی، 1374: غ 5).
گاه یک صورتکلمه ایهامگونه دو کلمه را با دو الگوی ساختاری متفاوت متبادر میکند. در نمونۀ زیر «خانمان» و «خان و مان» در تقابل با «ایلخان»:
«زهره جفت ایلخان شد، نازنین خان و مان شد»
(بهبهانی، 1380: 430).
و دو نمونه از کاربرد ایهامیِ «کموبیش»؛ یکی از بیدل دهلوی:
«یک نخود کله و ده من دستار |
|
این کم و بیش چه معنی دارد» |
(شفیعی کدکنی، 1389: 158).
و دیگری از حافظ که ظرافت کاربردْ از آنِ حافظ است:
«عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است |
|
کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم» |
(حافظ قزوینی، 1374 : غ 378).
- 3. رعایت تناسب ساخت
آنچه در سخن سعدی و بهویژه در غزل حافظ با رویکردی اعتدالی نسبت به دیگر متنهای پیکرۀ تحقیق چشمگیر است، استفادۀ ساختاری از ساخت همپایه (چه نحوی و چه صرفی) در رعایت تناسب و قرینهسازی در زنجیرۀ نحوی کلام است:
«ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار |
|
کآنجا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود» |
(سعدی، 1385: 505).
این روش با اصراری التزامگونه در غزل حافظ از جمله: «خُلق و لطف - بند و دام»، «آب و هوا – نشو و نما»، «یار و دیار– ره و رسم»، «سیر و سلوک – بربط و پیمانه»، «پیچ و خم – بند و زنجیر»، «رنگ و بوی – بهمن و دی» و ... به ترتیب در غزلهای 4، 377، 333، 360، 191، 130 و نمونۀ زیر تکرار میشود:
«مطرب چه پرده ساخت که در پردۀ سماع |
|
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست» |
(حافظ قزوینی، 1374: غ 30).
نتیجهگیری
واژهعطف سازهای مرکب و برآمده از ساخت دستوریِ «واژه + و + واژه = واژه» است که سه گونۀ مرکب عطفی، مرکب اتباعی، و اصوات مرکب عطفی را با ساختارهای متنوع در زبان فارسی و متون ادبی در بر میگیرد. این سازه چه برآیند روش ترکیب باشد و چه برآمده از شیوۀ تکرار کامل یا ناقصِ اجزاء، بهطور طبیعی از ویژگی ساخت نحوی همپایه پیروی میکند و عناصر آن از یک مقولۀ دستوری است. متأثر از همین ساخت، معنی و تصویر زبانی آنْ ترکیبی، تقابلی، تعاملی، تأکیدی، و دنبالهدار است که یکی از اجزاء بهتنهایی یا صورت بسیط معادل، همیشه از عهدۀ نقش رسانگیِ ویژۀ آن برنمیآید. نرمش نحوی و آواییِ پیوندۀ «و» در میانۀ واژهعطف در عین تلفیق آوایی و متفقسازی معنا و همآیندنماییِ پایهها، استقلال ظاهری آنها را هم فراهم میکند. گونۀ مرکب عطفی با بیشترین بهره از این ویژگیها میدان فراختری برای تاختوتازهای ترکیبی، تفکیکی و تغییراتِ ترتیبیْ در دستیابی به نوواژگانی، انسجام، و آرایش هنری کلام در گونۀ ادبیِ رسمی زبان فارسی یافته است.
واژهعطف همچنین بهطور طبیعی در گذر زمان با تحولات معنایی همراه بوده و متناسب با سبک شخصی و حتی سبک دوره تطوراتی در کاربرد آن در متون ادبی دیده میشود. خمسۀ نظامی عرصۀ کاربردهای نسبتاً بیپروای گونۀ مرکب عطفی در تغییر ترتیب و جابهجایی عناصر است. شعر مولانا علاوه بر داشتن گونۀ مرکب عطفی، در کاربرد و تفکیک پایههای گونههای اتباعی و اصوات مرکب نیز تشخص یافته است. با ورود بیشتر عناصر طبیعی به شعر نیمایی حضور اصوات مرکب در این متون چشمگیر است. علاوه بر گرایش بیشتر به مرکب اتباعی در شعر معاصر، کاربرد واژهعطف در تصویرگراییِ متأثر از سبک هندی بهویژه در غزل معاصر، همراه با تغییراتی محسوس در نحو زبان دیده میشود.
رویهمرفته در پیکرۀ متنی پژوهش حاضر، از منظر بلاغی نوعی یکساننگری به واژهعطف و ساخت نحوی همپایه دریافت میشود که در متنهای متعالیْ این نگاهِ متوازن نمایانتر میگردد. در شعر سعدی و بهویژه غزل حافظ همسان با ساخت نحوی همپایه، رعایت تناسبات لفظی، تصویری و معناییِ واژهعطف، کلمات بیت را زنجیروار به هم دوخته است.
جدول 1. تشخّص کاربردی واژهعطف در چند متن ادبی
متن ادبی |
تشخص کاربردی واژهعطف |
خمسۀ نظامی |
بی پروایی در تفکیک و تغییر ترتیب اجزای واژهعطف بهویژه گونۀ مرکب عطفی |
شعر مولانا |
بیپروایی در تفکیک گونۀ مرکب اتباعی و بهرهوری بلاغی از اصوات مرکب عطفی |
شعر سعدی |
قلّت کاربرد و رعایت اعتدال در همسانی ساخت همپایگی و سازۀ واژهعطف |
غزلیات حافظ |
اعتدال در کاربرد، برجستگی در تداعی و اصرار در رعایت تناسبات لفظی و معنایی |
شعر نیمایی |
کاربرد هرسه گونۀ واژهعطف و بسامد حضور اصوات مرکب عطفی |
غزل معاصر |
گرایش بیشتر به مرکب اتباعی و بهرهمندی از گونههای واژهعطف در تصویرسازی |
[3]. چاپ اول این کتاب سال 1358 است.