نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشیار زبان و ادبیات فارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ایران

چکیده

فرهنگ و مؤلفه‌هایش از آن رو که سازندۀ هویت جمعی و شخصیت اجتماعی افراد جامعه است، نقشی مهم در ایجاد ساختارهای ذهنی، الگوهای اندیشگانی، گفتار، رفتار و کردار افراد جامعه دارد. به‌ویژه باورها و آیین‌های مربوط به آفرینش و رستاخیز بنیاد اکثر باورها، اندیشه‌ها، گفتارها و اعمال انسان‌ها است. شاعران وارثان و ناقلان فرهنگ و اندیشه هستند و شاعران بزرگ و محبوب مانند فردوسی، مولوی، سعدی، و حافظ، نه تنها اصلی‌ترین واسطه‌های انتقال فرهنگی و بزرگ‌ترین معماران پندار، گفتار و کردار ایرانیان‌، که بسیاری از ملل مجاور و حتی دورند. برای شناخت هویت خود و بنیان‌های اندیشگانی خود ناگزیر از مطالعۀ فرهنگ، باورها و آیین‌های کهن هستیم. در این مقاله با رویکرد زبان‌شناسیِ فرهنگی، نقش فرهنگ در پردازش استعاره‌های عشق در آثار مولوی بررسی شده است تا کارکرد عشق در نظریۀ عرفان اسلامی و مبانی فرهنگی و قالب معرفتی بنیادین آن شناسایی و معرفی گردد. از تحلیل استعاره‌های عشق دانسته می‌شود که کارکردهای عمدۀ عشق از نظر مولوی عبارت‌اند از: حیات‌بخشی، زیبایی (خیر)، تزکیه‌کنندگی (رهانندگی، پناه‌دهندگی و ارتقادهندگی)، و عاملیت در معرفت و وصل به حقیقت. این کارکردها از فرهنگ اسلامی، فرهنگ ایران باستان، و فرهنگ یونانی اخذ شده و در استعاره‌های عشق بازتاب یافته‌اند.

کلیدواژه‌ها

1. مقدمه

واژۀ «فرهنگ» در زبان فارسی معانی متعددی دارد، اما در این مقاله منظور مفهومی است که از واژۀ کالچر[1] برداشت می‌شود یعنی «کلیت درهم بافته‌ای است شامل دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی همچون عضوی از جامعه به دست می‌آورد» (آشوری، 1357: 71). فرهنگ از آن رو که سازندة هویت جمعی انسان‌ها است، شخصیت اجتماعی آن‌ها را شکل می‌دهد، افراد انسانی در درون آن زاده و پرورده می‌شوند و اندیشه و شخصیتشان بر اثر آن مؤلفه‌های آن ساختار و سامان می‌یابد، بسیار مورد توجه افراد جامعه است. شاعران و نویسندگان از مهم‌ترین نگاهبانان و ناقلان فرهنگ و اندیشه هر ملت محسوب می‌شوند زیرا «شاعر درون سنتی کار می‌کند که تنها وارث آن سنت نیست بلکه این سنت را با تلاش فراوان به دست آورده است» (سعید، 1382: 40). این کوشش در آموختن سنت (که در اینجا معادل فرهنگ است) و پاسداری از آن، موجب می‌شود که شاعران و نویسندگان بنیان اندیشه‌های خود را بر این سنت‌ها (یعنی فرهنگ: سنت‌ها و باورها) بنهند و آن‌ها را الگوی مناسبی برای مواجهه با مشکلات و برطرف کردن موانع در زندگی قرار دهند. برخی عناصر فرهنگی یا سنت‌ها اهمیت بیشتری دارند و سرچشمة دیگر باورها هستند.

با بررسی و ریشه‌یابی تاریخی اندیشه‌های بشری می‌توان گفت که اندیشة بنیادی همة انسان‌ها در هر زمانی مربوط به بنیادی‌ترین امور زندگی است یعنی اندیشه‌های مربوط به هستی و آفرینش. این اندیشة بنیادی مبنای تفکرات و اعتقادات بشر در دیگر امور مانند عشق، مرگ، عدل، خیر، زیبایی و نظایر این‌ها است. اگر نیک بنگریم می‌بینیم که بنیاد اندیشه‌های افلاطون و پیروانش همان نظریة مُثُل است که با استفاده از آن همة امور و مفاهیم را توجیه می‌کنند و شرح می‌دهند، یا بنیاد اندیشة ایرانیان اعتقاد به نور‌الانوار به‌عنوان اصل همه چیز است که به سایر حوزه‌های فکری و الگوهای شناختی نیز سرایت کرده است.

با توجه به محدودیت‌هایی که بعد از ظهور اسلام در رشد برخی هنرها مانند نقاشی، پیکرتراشی و هنرهای نمایشی برای بیان مفاهیم به‌ویژه مفاهیم اسلامی پیدا شد؛ روابط عاطفی انسانی، عشق‌ها و جنگ‌ها فقط در هنرهای زبانی مانند شعر و داستان‌نویسی نمود یافتند و آثار زبانی و نوشتاری محمل مناسبی برای انتقال عناصر فرهنگی و گنجینة اساطیر و اندیشه‌ها شدند. یکی از گونه‌های ادبی که بنیادش بیش از دیگر گونه‌ها بر اندیشه و تفکر است، ادبیات عرفانی است. این نوع ادبی از بدو پیدایش تا کنون در میان ایرانیان و فارسی‌زبانان اقبال ویژه‌ای یافته، و اغلب آثار نویسندگان و شعرای بزرگ فارسی در زمرة آثار عرفانی قرار می‌گیرند. در آثار عرفانی مفاهیم خدا، عشق، مرگ و شناخت محور اصلی مباحث هستند که از کهن‌ترین مفاهیم جاری در ساحت زندگی انسانی و سپهر اندیشگانی وی محسوب می‌شوند. در ادبیات عرفانی مهم‌ترین موضوع و مقصدِ عرفان، شناخت خدا دانسته شده که به یاری عشق و از رهگذر مرگ میسر است. از‌این‌رو، برای شناخت دقیق نظریة عرفان گزیری جز شناخت ماهیت عشق و کارکردهای آن نیست.

مولوی مشهورترین شاعر و اندیشه‌ورز در جغرافیای ایران فرهنگی است که کوشیده تا موقعیت انسان را در جهان هستی بازنماید، مبدأ و معاد او را مشخص کند، و او را به شناخت دقیق خود نائل گرداند. وی در آثارش به‌ویژه مثنوی دو عنصر اساسی را در امر شناخت حق و اتصال به وی مؤثر دانسته است: یکی مرگ که راه رسیدن به خداست؛ و دیگری عشق که وسیلة رسیدن عاشق به معشوق است. پیش از این در دو مقالة «منشأ قرآنی استعاره‌های مرگ در مثنوی مولوی» و «بنیاد اسطورهای استعارة مفهومی مرگ در مثنوی معنوی» مفهوم مرگ در آثار مولوی را کاویده‌ایم؛ اکنون در این مقاله با بررسی استعاره‌های عشق ضمن شناخت مفهوم عشق از منظر مولوی، نقش فرهنگ را در بازنمایی استعاری این مفهوم تبیین می‌کنیم.

1. 1. چارچوب نظری و روش پژوهش

چارچوب نظری در این مقاله مبتنی بر نظریة شناختی استعاره است. از دید زبان‌شناسان شناختی «استعاره، سازوکاری شناختی است که از طریق آن یک قلمروی تجربی به‌طور تقریبی بر قلمروی تجربی دیگر نگاشت می‌شود به طوری که قلمروی دوم از طریق قلمروی اول درک می‌شود» (بارسلونا، 1390: 10). لیکاف و جانسون معتقدند که بخش عمده‌ای از نظام مفهومی ما به شکل استعاری ساختار یافته است (لاکوف، 1395: 173) یعنی فهم ما استعاری است یا استعاره در فرایند فهم شکل می‌گیرد، به همین دلیل «آن را استعارة مفهومی در تقابل با استعارة زبانی نامیدند» (راسخ مهند، 1393: 56). استعاره‌های مفهومی از یک حوزة مبدأ و یک حوزة مقصد تشکیل شده‌اند که انطباق‌هایی میان آن‌ها وجود دارد. حوزه‌های مبدأ نوعاً عینی‌تر و مادّی‌تر، و در مقابل حوزه‌های مقصد نسبتاً انتزاعی‌ترند و توصیفشان دشوارتر است (کوچش، 34:1393).

1. 2. پیشینۀ پژوهش

نظریة استعارة مفهومی و پژوهش‌های مبتنی بر آن در ایران و جهان چنان گسترده و شایع است که فهرست کردن همة کتاب‌ها و مقالات در این موضوع خود کتابی جداگانه می‌شود. دربارة عشق نیز مقالات و کتاب‌های ارزشمند بسیار است، اما در آثار اندکی حوزة مفهومی عشق در متون عرفانی به‌ویژه آثار مولوی با رویکرد شناختی بررسی شده است که از آن جمله‌اند:

زرقانی و آیاد در «تطور استعارة عشق از سنایی تا مولانا»، طرز تلقی سنائی، عطار و مولانا را از مفهوم کلیدی عشق بررسی کردهف و کوشیده‌اند مشخص کنند که مفهوم عشق به‌عنوان کلیدی‌ترین اصطلاح عرفان در طول تاریخ چه تغییراتی را از سر گذرانده است (1393: 43 - 80).

اسلامی و همکاران (1398) در «تحلیل تطبیقی تصاویر بلاغی عشق، غم و مرگ در اشعار سهراب سپهری و مولوی» مشابهت دیدگاه سپهری به اندیشة مولوی را در سه موضوع عشق، غم و مرگ نشان داده‌اند.  

اسپرهم و تصدیقی استعارة شناختی عشق را در مثنوی معنوی مولانا با هدف دست‌یابی به استعاره‌های کانونی عشق در مثنوی، و کشف دیدگاه مولوی دربارة عشق بررسی کرده‌اند (1397: 87 – 114).

با آنکه عنوان این مقاله بسیار نزدیک به مقالة حاضر است، اما در روش تحقیق، اهداف و نتایج کاملاً تفاوت دارند. اسپرهم و تصدیقی در پژوهش خود صرفاً در پی یافتن پرکاربردترین استعارة عشق بوده‌اند که به استعارة «عشق آتش است» رسیده‌اند؛ در حالی‌که نگارنده مقالة حاضر می‌خواهد بنیادی‌ترین منبع تفکر مولوی دربارة پرداخت استعاری عشق را کشف و بیان کند. از سوی دیگر، نام‌نگاشت[2] «عشق آتش است» خود نه تنها کلان استعارة عشق نیست بلکه بیان‌کنندة یکی از منابع حسی برای پردازش اوصاف ناملموس معشوق، شاه و خداست، و از این جهت خود زیرنگاشت[3] یا خُرداستعاره از کلیدهای مفهومی «عشق معشوق است»، «عشق شاه است» و «عشق خداست» خواهد بود، چنانکه در مقالة حاضر خواهیم دید.

از دیگر آثار مرتبط با عشق به‌ویژه عشق عرفانی مقالات زیرند:

فرامرز قراملکی (1390) «چالش رازی و مولوی در عشق و دوستی» پژوهشنامه عرفان، س 3 ش 5: 115 -135؛ رشیدآبادی و غلامحسین‌زاده (1392) «بازتاب وجوه عشق در مثنوی با رویکردی به درمانگری آن»، عرفان اسلامی، س 11، ش 44: 167 – 179؛ محبی و همکاران (1392) «تاثیر عشق بر معرفت از دیدگاه مولانا»، پژوهشهای معرفتشناختی (آفاق حکمت)، س 2، ش 5: 125 - 152؛ خادمی کولایی وبزرگی قلعه‌سری (1394) «بررسی تطبیقی مفهوم عشق نزد فلوطین و مولانا»، پژوهشهای ادبیات تطبیقی، س 3، ش 1: 143 - 164؛ کاظم شیرودی و همکاران (1396) «جاودانگی عشق الهی با تکیه بر آیات قرآن در سروده‌های ابن‌فارض و مولوی» پژوهش دینی، ش 35: 86 – 105.

2. نقش فرهنگ در بازنمایی عشق در زبان مولوی

مولوی در خانواده‌ای مسلمان زاده، و در محیط چندفرهنگی آسیای صغیر بزرگ شد؛ جایی که فرهنگ‌های ایرانی و یونانی و اسلامی با هم در‌آمیخته‌ شده و بر هم اثر می‌نهادند و با هم رویش و پویش می‌یافتند. به همین دلیل دیدگاه‌های عرفانی مولوی صرفاً متأثر از آموزه‌های اسلامی نیست، وی به اقتضای محیط زندگی و آموزش‌های مکتبی با اندیشه‌های رایج در آسیای غربی آشنا بوده است. به نظر می‌رسد یکی از منابع مولوی برای آشنایی با مفهوم عشق آثار ابوعلی سینا است. اندیشه‌های مولوی دربارة روح و عشق، ساری و جاری بودن عشق در تمام موجودات، تأثیر عشق در گریز از نقصان و شرور و رسیدن به کمال و خیر، و عامل معرفت بودن عشق همان دیدگاه‌های ابوعلی سیناست. ابن‌سینا در رسالة عشق، عشق را قوة ساری در تمام موجودات می‌داند و اشتیاق ذاتی و ذوق فطری و جبلی موجودات را که سبب بقاء وجود آن‌هاست عشق می‌نامد (1388: 406). وی از این نظر اخوان الصفا که «عشق اصل اساسی موجودات اعم از جاندار و بی‌جان است» پیروی می‌کند، و این نظر اخوان الصفا خود ریشه در مکتب نوافلاطونی دارد (آبراهاموف، 1388: 34). مشابه این نظر که منشأ عشق الهی و وجود آن را جبری است، در ایران باستان نیز بوده است و پس از اسلام نیز ادامه می‌یابد (مدی، 1371: 34).

2. 1. کارکردهای عشق در آثار مولوی

مولوی متناسب با بافتی که در آن دربارة عشق سخن می‌گوید برای عشق کارکردها و اوصاف بسیاری برمی‌شمارد که از این قرارند: آموزنده و آموختنی، رهبر و یاریگر، روشنایی‌بخش، ارتقادهنده و تبدیل‌کننده، پناه‌دهنده و رهاننده، پاک، پالاینده، نابودگر، ازلی و ابدی، اصل همه چیز، حیات‌بخش، مقدس، روییدنی، چیره و سرکش، زیبایی، بخشنده، بزرگ و فراوان، پرنعمت و ثروت، جذاب، صید، گران‌بها، لذیذ، حامل، شجاع. همة این کارکردها و اوصافِ خُرد قابل تجمیع در چهار کارکرد و ویژگی زیر است:

2. 1. 1. عشق حیات‌بخش است

 کارکردهایی چون ازلی و ابدی بودن، اصلِ همه چیز بودن، حیات‌بخشی، تقدس، قابل‌روییدن، چیره و سرکش بودن را می‌توان از کارکردهایی دانست که لازمة حیات‌بخشی است.

2. 1. 2. عشق زیبا است

افلاطون زیبایی و خیر را یکی می‌دانست. از نظر وی «اشیایی وجود دارند که خیراند و به سبب همین تحسین انسان‌ها را برمی‌انگیزند و زیبا دانسته می‌شوند» (تاتارکیویچ، 1392: 133). فلوطین نیز زیبایی حقیقی را با خیر یکسان می‌دانست (آبراهاموف، 1388: 15)، اما از منظر توماس آکویناس «زیبایی جزئی از خیر و لفظی مشکّک است» (بیردزلی و هاسپرس، 1398: 22).

ما در اینجا بر اساس دیدگاه آکویناس زیبایی را جزئی از خیر محسوب کردیم و برخی اوصاف عشق مانند پرنعمت و ثروت، بزرگ و فراوان، جذاب، حامل، شجاع، گران‌بها، صید، لذیذ و بخشنده را ذیل زیبایی گنجاندیم.

2. 1. 3. عشق عامل تزکیه است

اوصافی چون رهانندگی، پناه‌دهندگی و ارتقادهندگی، پاکی و پالایندگی و نابودگری ذیل مقولة تزکیه‌کنندگی گنجانده می‌شود.

2. 1. 4. عشق عامل معرفت است

کارکردهایی چون آموزنده و آموختنی، رهبری و یاریگری، و روشنایی‌بخشی را از مقولة معرفت بخشی دیده‌ایم.

2. 2. حوزههای مبدأ برای وصف عشق

مولوی برای بیان کارکردهای فوق از حوزه‌های مبدأ زیر بهره برده است: آتش (و متعلقاتش)، آفتاب (و متعلقاتش)، آب (و مترادفاتش) آموزگار، اژدها، اسب، استاد، اسرافیل، اکسیر، امام، امیر و ساربان، انار، ایمان، باب‌زن، باد، باز، باغ، بال و پر، براق، بهار، بهشت، بیماری بی‌درمان، پدر و مادر و برادر و خال و عم و دایه، پرنده، پلنگ، پهلوان، پیر، پیغامبر، تتق، تیغ (شمشیر)، جان، جلاد، جهان، جوشن‌گر، چراغ، چوگان‌باز، حصار، خدا، خُرمشاه، خرمن، خضر، خُم، خورش، خون، داس، دام، داوود، درخت، درس، دروگر، دزد، دلاله، دمشق، دین، دیوانه، روز، زرگر، زمرد، زندان، زُهره، ساقی، سامری، سپاهی، ستاره، سدرﮤ‌المنتهی، سرا، سقا، سلیمان، سیل، شاه، شتر، شحنه، شراب، شَکَر، شمع، شهر، شیر، صبح صادق، صحرا، صیاد، صیقل، طاووس، طبیب، عزرائیل، عسل، عصار، عصای موسی، عقاب، علی (ع)، عنقا، عیسی، فرمانده، فلک، قاضی، قبله، قصاب، قلزم، قمارباز، قمار، قیصر روم، کان (معدن)، کِرم، کشتی، کشور، کلیدساز، کنب، کوثر، کی‌قباد، گرمابه، گنج، لانه همای، لذت بی‌کرانه، ماه، مدرسه، مصر، مطرب، مغناطیس، موسی، میکده، نجار، نردبان، نهنگ، نور، نویسنده، هدیه، همای، یوسف.

از تحلیل و طبقه‌بندی داده‌های فوق به این نتیجه می‌رسیم که از نظر مولوی عشق دارای ویژگی‌های معشوق و شاه است یعنی به دو نام‌نگاشت «عشق معشوق است» و «عشق شاه است» می‌رسیم. از تحلیل اوصاف شاه و معشوق و تجمیع این دو نام‌نگاشت، به نام‌نگاشت «عشق خداست» می‌رسیم که کلان‌استعارة عشق در اندیشة مولوی است. خدا بودنِ عشق سابقة کهنی در اندیشه‌های بشری دارد. افلاطون در رسالة فدروس عشق را زیباترین، فرخنده‌ترین، بهترین، جوان‌ترین و لطیف‌ترین خدایان می‌داند که در دل‌ها و جان‌های لطیف منزل می‌کند (1393: 203 – 252).

3. منابع فرهنگی مولوی

منابع فرهنگی مولوی در پردازش مفهوم عشق و معرفی عشق با کارکردها و تصاویر فوق عبارت‌اند از: الف) دانش دینی (قرآن و حدیث و ...) عرفانی؛ ب) اندیشه‌های اساطیری ایرانی و یونانی؛ ج) ساختارهای اجتماعی. در ادامه تأثیر این منابع فرهنگی را بر پردازش تصویری کارکردهای عشق در آثار مولوی بررسی می‌کنیم. نمونه‌هایی از استعارة عشق که در ذیل چهار نقش و کارکرد عشق آورده شده، نمونه‌هایی است که تأثیر منابع فرهنگی بر تصویرپردازی عشق در آثار مولوی را روشن‌تر و آشکارتر نشان می‌دهند.

3. 1. دانش دینی و عرفانی

یکی از مهم‌ترین منابع اندیشگانی مولوی دانش دینی اوست. وی در آغاز مثنوی کتابش را اصول اصول اصول الدین خوانده که دربارة کشف رمز و راز رسیدن به حق و یقین است (1382: 3).  به همین دلیل در مثنوی به تأثر از قرآن کریم بسنده نکرده و اثر خود را تفسیری از قرآن کریم و راه مبین اسلام معرفی کرده است. برخی بزرگان در تأیید گفتار وی، مثنوی را قرآنی به زبان فارسی دانسته‌اند که سخن منسوب به شیخ بهایی از مشهورترین سخنان دربارة مثنوی است:

مثنوی معنوی مولوی

 

هست قرآنی به لفظ پهلوی

افزون بر قرآن کریم، احادیث نبوی، حکایات و داستان‌های پیامبران نیز تأثیر زیادی در مثنوی و حکایاتش دارد و کتاب‌ها و مقالات بسیاری دربارة تأثیر قرآن کریم و احادیث و تلمیحات دینی بر مثنوی نوشته شده‌اند.

3. 1. 1. عشق حیات‌بخش است

پیش‌تر بیان شد که اندیشه‌ها و انگاره‌های مربوط به آفرینش اصلی‌ترین انگاره‌های بشر است که ابزار و الگوی اصلی وی برای شناخت هستی به شمار می‌رود. مولوی چون بسیاری از عرفا با استناد به حدیث «کُنْتُ کَنزاً مَخفیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخلق لِکَی اُعرَف» عشق را علت اصلی آفرینش و خلقت می‌داند:

 

گنج مخفی بد ز پری چاک کرد

 

خاک را تابانتر از افلاک کرد

(1382: 123)

و برای توصیف وجهِ حیات‌بخشیِ عشق از حوزه‌هایی چون آب حیات، خالق، آب، باران، کوثر، خون، خورشید، توتیا و صبح‌دم استفاده می‌کند. مولوی همگیِ این اوصاف را برای وصف حیات‌بخشی معشوق نیز به کار برده است. در این میان، آب بارزترین حوزة بیان‌کنندة صفت حیات‌بخشی است. انتخاب آب هم منشأ تجربی دارد و هم منشأ ایدئولوژیک؛ اما به نظر می‌رسد منشأ ایدئولوژیک تأثیر بیشتری بر ذهن مولوی داشته است. بنابراین، باید دانش دینیِ وی را در انتخاب آب و عناصر مرتبط با آن مانند باران وکوثر، دخیل دانست. در قرآن کریم بارها گفته شده که خداوند با ارسال آب (باران) زمین مرده را زنده می‌کند. از آن جمله است: الحجر: 22، البقره: 22و 164، الانعام: 99، العنکبوت: 63،  و ... .

در گفتار دیگر عارفان ایرانی نیز از نقش حیات‌بخشی عشق سخن رفته است. میبدی می‌نویسد: داود پیغامبر در مناجات خویش گفت: الهى... این خلق چرا آفریدى؟ و در وجود ایشان حکمت چیست؟ جواب آمد که یا داود: کُنْتُ کَنزاً مَخفیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ... اَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ اشارت است که بناء معرفت بر محبت است (میبدی، 1357: 6/477). روزبهان بقلی عشق را ازلی و ابدی دانسته و آن را آب حیات نامیده است (1366: 98). سنایی نیز عشق را عمربخش می‌داند (1329: 721).    

3. 1. 2. عشق زیبا است

مولوی چهرة عشق را زیبا، لذت‌بخش و جذاب ترسیم کرده است که عاشقان را به سوی خود می‌کشد.

ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی

 

گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر

     (1376: 408)

از نظر مولوی، عشق معشوق است و معشوق زیباست و کان زیبایی است. زیبایی معشوق (خدا) از اصول عقاید عارفان است که هم منشأ دینی دارد که بر اساس روایات و احادیثی چون «إِنَّ اللهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال» و «کُنْتُ کَنزاً مَخفیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اعْرَفَ» پیدا شده است، و هم می‌تواند منشأ تاریخی و اسطوره‌ای داشته باشد که مولوی در کتب خوانده است.

میبدی در تفسیر کُنْتُ کَنزاً خفیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اعْرَفَ می‌نویسد: «ذات و صفات منزّه داشتم عارف می‌بایست، جلال و جمال بی‌نهایت داشتم محبّ می‌بایست» (1357: 8/387).

  1. 1. 3. عشق عامل تزکیه است: نقش بزرگ عشق در سرایش مثنوی به‌ویژه اهمیت آن در پالایش آلایش‌های روح انسانی که از نیستان خویش جدا افتاده، در همان آغاز مثنوی آشکار است:

آتش ِ عشق  است  کاندر  نی فتاد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد

 

جوشش عشق است کاندر میفتاد
او ز حرص و عیب کلـّی پاک شد

(1382: 5 - 6)

وی در نمونه‌های دیگر نیز به طرق مختلف به عاملیت عشق در تزکیة روح، پالودگی نفس از زنگار مادی و دلبستگی‌ها به ما‌سِوَی‌الله سخن رانده و عشق را ارتقادهندة عاشق، و عامل اتحاد عاشق و معشوق معرفی می‌کند. آتش مهم‌ترین عنصری است که مولوی برای بیان نقش عشق در تزکیه و تطهیر روح برگزیده است:

دوزخ اوصاف او عشق است و او

 

سوخت مر اوصاف خود را مو به مو

(1382: 394)

ترکیب «آتش عشق با 120 بار تکرار پر بسامدترین کاربرد آتش در سخن مولاناست» (امامی، عبدی مکوند، 1389: 1 - 14). البته مولوی در همة این 120 مورد صفت پالایندگی را از آتش اخذ نکرده بلکه از دیگر اوصاف و کارکردهای آتش چون راهنمایی، روشنگری و حیات‌بخشی نیز برای بیان دیگر وجوه عشق بهره جسته است. اسپرهم و تصدیقی نیز دریافته‌اند که عشق 26 بار به آتش مانند شده و پر بسامدترین استعارة عشق است و «در مثنوی مولانا آنجا که از عشق به آتش تعبیر شده جنبة سوزانندگی، تطهیر و پختن انسان خام و تبدیل او به انسانی کامل مدّ نظر است» (1397: 87 – 114).

 استفاده از این استعاره در سخنان عارفان پیش از مولوی نیز نمونه‌هایی دارد که از آن جمله است سخنان عین‌القضات همدانی: «چون عنایت ازلى خواهد که مرد سالک را به معراج قلـب در کـار آرد، شـعاعی از آتش عشق «نارُاللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ » شعله‌ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت به درآرد» (1392: 51).

احمد غزالی نیز عشق را مردم‌خوار می‌نامد و معتقد است عاشق قوت معشوق است (1359: 29، 32). روزبهان بقلی نیز در عبهرالعاشقین از این ویژگی عشق سخن می‌راند: «و در آن عشق از جیحون توحید بی قنطرة عشق تو ما را گذر نیست» (1366: 11).

3. 1. 4. عشق عامل معرفت است

معرفت علت غایی عشق است و کارکردهای پیشین عشق حیات‌بخشی، زیبایی و تزکیه  برای رسیدن به معرفت حق است. مولوی متأثر از آیات قرآنی «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ » (بقره/2) و «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» (بقره/31) عشق را درس، و خداوند را معلم درس عشق می‌داند و بدین گونه عشق را عامل معرفت معرفی می‌کند:

علت عاشق ز علت‌ها جداست

 

عشق اصطرلاب اسرار خداست

(1382: 10)

بنابر تعبیر قرآنی «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» خداوند عاشق است و عشق از او آغاز می‌شود و در حدیث قدسی «کُنْتُ کَنزا مَخفیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف» خدا خود را در مقام معشوق به عاشقان عرضه می‌کند، یعنی می‌شناساند. اصلی‌ترین نقش عشق در اغلب اندیشه‌های دینی، عرفانی و فلسفی نقش معرفت‌بخشی آن در خودشناسی و خداشناسی است و دیگر نقش‌ها و وجوه عشق همگی در ذیل این مقوله می‌گنجند. در نزد مولوی نیز نقش معرفت‌بخشیِ عشق اصلی‌ترین نقش آن است. اگر مولوی عشق را درس می‌داند از این جهت است که به نظر وی «آدمی دفتری عظیم است در آن همه چیز مکتوب است» و «در سِرِشتِ آدمی همۀ علم‌ها در اصل سرشته‌اند (1393: 28)؛ آموزگار اصلی خداست اما  برای اینکه این علم به ظهور آید باید حجب و ظلمات که «این مشغولی‌های گوناگون است و تدبیرهای گوناگون دنیا و آرزوهای گوناگون» کنار رود  و آدمی «آن علم را در خود بخواند» (همان: 42).

عارفان پیش از مولوی نیز بدین جنبة عشق توجه کرده‌اند. عین القضات می‌گوید: «خدای تعالی بی واسطه به قلم خود حقیقت این کار بر دل او ظاهر کرد، «کَتبَ فی قلوبهمُ الایمان» عبارت از این بود و «عَلّم بالقلم» همین معنی بود» (1378: 106).

عارفان مسلمان آموزندگی عشق را از آیاتی چون «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/ 31) ،  «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» (مائده / 54)، «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ» (مجادله / 22) «الرَّحمنُ عَلَّمَ القُرآن» (الرحمن/1و2)، «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (علق/ 4و5) »«بَل هُوَ قُرْآنٌ مجیدٌ فی لَوْحٍ مَحْفوظٍ» (بروج / 21و22) و حدیث قدسی «کُنْتُ کَنزاً مَخفّیاً فَاَحبَبْتُ اَن اُعْرَفَ» گرفته‌اند. نیز بر اساس آیاتی چون اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (نور/ 35)، وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا (زمر/69) عشق را به آفتاب مانند کرده‌اند تا روشنگری و معرفت‌بخشی آن را از وجهی دیگر نیز بنگرند.

3. 2. اندیشههای اساطیری و فلسفة کهن ایرانی و یونانی

3. 2. 1. عشق حیاتبخش است

این ویژگی عشق، ناظر بر خدا بودن عشق است. اسطوره‌های آفرینش در اساطیر همة ملل از جمله ایران، آسیای غربی و یونان مبتنی بر ازدواج میان خدایان است. بر اساس
اندیشه‌های ایران باستان دربارة آﻏﺎز آﻓﺮﻳﻨﺶ، «اﻫﻮراﻣﺰدا ﺑﺎ ﻫﻤﻪ آگاهی و ﺑﻬﻲ در ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﭘﺎﻳﻪ در روﺷﻨﻲ ﺑﻲ ﻛﺮاﻧﻪ ﺑﻮد» (دادگی، 1380: 34). اهورامزدا اصل بنیادین است که آفرینش از آن پیدا شد؛ «آفرینشی که از بنابن سرشار شد یعنی از همان اصل اصیل صادر گشت و آفرینش عبارت است از یک نوع با هم بود و با هم ستیز روح و ماده؛ بنابن روشنایی با بنابن تاریکی» (پانوسی، 1381: 54).

گفتیم که مولوی از عنصر آب و مشتقات و متعلقات آن مانند باران و کوثر برای بیان کارکردِ حیات‌بخشیِ عشق بیش از سایر عناصر و حوزه‌ها استفاده کرده است. نقش حیات‌بخشی آب و باران و چیزهای مرتبط با این‌ها در اساطیر جهان به‌ویژه اساطیر منطقة بین‌النهرین و آسیای غربی نیز آشکارا دیده می‌شود، حیات‌بخشی آب و باران به واسطة ارتباط آن‌ها با آسمان است. در اندیشه‌های اساطیری اغلب ملل به‌جز مصریان، آسمان خدایی مذکر است و نقش پدر موالید سه‌گانه (جماد، گیاه، حیوان) را ایفا می‌کند و زمین مؤنث است و نقش مادری دارد. پدر نامیدنِ آسمان از سوی قدما به دلیل بارش باران و نزول آب از آسمان و باروری زمین بود. لذا استعارههایی که در آن‌ها عشق به آب حیات، باران، سیل و دریا تشبیه شده است، نشان از تذکیر عشق دارد. ازآن‌روی که عشق در اندیشة مولوی آب حیات و شراب دانسته شده، شراب هم طبق اندیشههای اساطیری همان افشرة هوم یا آب حیات است که در اوستا «از نوشابة هوم با صفت دوردارندة مرگ یاد میشود و به نوشتة بندهشن هوم سرور گیاهان است و در فرشکرد، بی‌مرگی را از او میآرایند» (اوستا، 1384: 1086) میتوان گفت که شراب نیز نماد تذکیر است. در اوستا نیز شراب به پدر جمشید منسوب است: «نام و صفات جمشید و پیکرهها و نقشهایی که بدو منسوب است، همگی شباهت او را با ایزد مهر تداعی میکند. در اوستا، جمشید پاداشی است که به پدرش ویونگهان (ویوسونت ودایی) در ازای افشردن هوم اعطا شده است و ویوسونت خود در هند علاوه بر اینکه نامش محتملاً با درخشیدن در پیوند است، مقامی شبه‌خدایی دارد و نمایندۀ خورشیدِ برخاسته در آسمان است. جمشید در هند پادشاه سرزمین مردگان است و در ایران ساکن ورجمکرد که سرزمینی بی‌مرگ است» (حقپرست، 1394: 159 – 177).

با عنایت به توضیحات فوق، احتمالاً برخاک ریختن شراب نه برای شادی ارواح مردگان و بهره بردن آنان، که تکرار عمل آفرینش یا باروری زمین با باران و آب آسمانی است.

3. 2. 2. عشق زیبا است

افلاطون در رسالة مهمانی از زبان آگاتون عشق را زیباترین، فرخنده‌ترین، بهترین، جوان‌ترین و لطیف‌ترین خدایان می‌داند که در دل‌ها و جان‌های لطیف منزل می‌کند. بزرگ‌ترین فضیلت عشق این است که به کسی از خدایان و آدمیان بد نمی‌کند و از کسی هم بدی را بر نمی‌تابد. عشق دادگستر، دلاور و خردمند است. عشق فنون پزشکی، تیراندازی و نویسندگی را به آپولون آموخت؛ و او نیز هنرمندی، آهنگری، بافندگی و حکومت را به خدایان آموخت. عشق زیباترین و بهترین خدایان و آفرینندة همه زیبایی‌ها و نکویی‌ها است (1393: 203 – 252).

3. 2. 3. عشق عامل تزکیه است

در نظر ایرانیان باستان «نفس که شورِ نور بی‌پایان را دارد با فروگذاردن اندیشه و گفتار و کردار بد، در پی وصال اهورامزداست اما راه وصال از وهومنه (بهمن) می‌گذرد که البته اردیبهشت هم میانجی بهمن است» (جلیلی‌مقدم، 1391: 41 – 68 ). لذا عشق انسانی در اندیشة هرمزدی ریشه در گرایش و شوق نفس به سوی نور و روشنایی بی‌پایان را دارد و در نهایت با دوری از اندیشه، گفتار و کردار بد، تزکیه می‌شود و موجب وصال حق و معرفت به نور مطلق می‌گردد.

این اندیشة ایرانی به یونان رفته و افلاطون از آن بهره جسته و در رسالة فدروس ضمن اثبات جاودانگی نفْس بیان می‌دارد که هنگام هبوط نفوس بر کالبدها، آن نفْسی که از حقیقت جلوة بیشتری دیده است به صورت فیلسوف و هنرمند زاده می‌شود و بقیة نفوس نیز به ترتیب نزدیکی به حقیقت در کالبد دیگر انسان‌ها فرو می‌روند. ذهن مرد حکیم چون امور زندگی روزانه را خوار می‌شمارد، به اسرار کامل راه می‌جوید و کمال می‌یابد. کسی که اسرار نهان را می‌داند از دیدن چهرة زیبایی که به خدا شبیه است، یاد زیبایی حقیقی در دلش زنده می‌شود و الهاماتی به دلش می‌رسد که او را عاشق می‌کند و در صورت معشوق، جلوة خدا را می‌بیند. گرمایی غیرعادی بدنش را فرامی‌گیرد، بال‌ها شروع به روییدن می‌کنند و به بالا می‌روند و عاشق را از فیض آسمانی بهره‌مند می‌کنند (1392: 75 – 113).

3. 2. 4. عشق عامل معرفت است

پیوند میان عشق و معرفت در کهن‌ترین اندیشه‌های بشری دیده می‌شود. در اندیشة مزدایی نیز اهورامزدا «نور محض است و هر چیزی که به او نزدیک‌تر باشد فروغ بیشتری دارد و هر چه که از آن دورتر باشد به همان نسبت تیره‌تر خواهد بود. نفس ناطقه هم که در تن قرار دارد از جنس نور است. معرفت نیز از جنس نور است. نفس که شورِ نور بی‌پایان را دارد با فروگذاردن اندیشه و گفتار و کردار بد در پی وصال اهورامزداست، اما راه وصال از وهومنه می‌گذرد که البته اردیبهشت هم میانجی بهمن است» (جلیلی‌مقدم، 1391: 41-68). همان‌طورکه می‌بینیم بنا بر حکمت خسروانی اهورامزدا که اصلِ همه چیز است، نوری بسیط است و «همة هستی‌های گوناگون نتیجة فیضان آن چشمة جوشان وجود بی‌منتهایی است که وراء مرز ادراک بشر است و همة آثار نیک از اوست» (بیانی، 1370: 181). ظلمت و تاریکی جنبة عدمی دارد، موجودی برابر با نور و همسان با او نیست، بلکه عدم‌ نور است. پس، عشق انسانی در اندیشة هرمزدی ریشه در گرایش و شوق نفس به سوی نور و روشنایی بی‌پایان دارد و در نهایت موجب وصال حق و معرفت به نور مطلق می‌شود.

شیخ اشراق که متأثر از اندیشه‌های مزدایی است، عشق را معلول معرفت می‌داند: «عشق خاص‌تر از محبت است ... و محبت خاص‌تر از معرفت است ... به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایة نردبان نسازد» (1373: 287).

ابن‌عربی زیبایی را سبب عشق معرفی می‌کند و مانند شیخ اشراق عشق را مبتنی بر شناخت می‌داند و می‌گوید: «اگر نبود شریعتى‌ که‌ اخبار الهى‌ را بیاورد، هیچ‌کس‌ خدا را نمى‌شناخت‌ و هیچ‌ مخلوقى‌ او را دوست‌ نمى‌داشت»‌ (خراسانی، 1370: 4/1507). مولوی مخالف با شیخ اشراق و ابن‌عربی، و موافق با افلاطون عشق را مقدم بر شناخت می‌داند و شناخت را مبتنی بر عشق قرار می‌دهد.

در آثار افلاطون عشق به عاشق موهبت درک معرفت واحد اعطا می‌کند (1393: 203 – 252)؛ عشق به روحِ گرفتار در کالبد انسانی بال و پر می‌دهد تا دگر بار به سوی حقیقت بازگردد. نجات روح از زندان جسم و بازگشتش به موطن آسمانی خود «زمینة مشترکی است که هم در دیدگاه افلاطون و هم در آیین‌های سری باستان وجود دارد» (آبراهاموف، 1388: 13).

از دیگر اوصاف لازمة معرفت‌بخشی عشق و متناسب با وصف آموزگاریِ آن، صفت چیرگی است که از اوصاف مهم عشق از نظر مولوی است. اگر عشق چنین وصفی نداشته باشد نمی‌تواند آموزگار و راهنما باشد، زیرا کارکردهای عشق بدون اینکه قهار و چیره و مسلط باشد، غیرممکن می‌گردد.

3. 3. ساختارهای اجتماعی (به‌ویژه نظام خانقاه، مدرسه یا مراد و مریدی)

ارسطو عشق را با نظام‌های سیاسی و نظام خانواده پیوند می‌دهد و معتقد است اَشکال مشابه نظام‌های سیاسی را در خانواده نیز می‌توان یافت. ارتباط پدر با پسران به شکل حکومت پادشاهی شبیه است زیرا تأمین زندگی فرزندان وظیفة پدر است. ارتباط شوهر و زن به نظام آریستوکراسی[4] شبیه است، مرد به سبب ارزش خاص خود بر زن فرمان می‌راند و حکومتش فقط در اموری است که صلاحیت آن‌ها را دارد و اموری که در حوزة صلاحیت زن است به او واگذار می‌کند. ارتباط برادران با یکدیگر شبیه نظام تیموکراتی[5] است، میان آن‌ها برابری برقرار است به استثنای فرقی که از لحاظ سن با یکدیگر دارند. در هر یک از نظام‌های سیاسی نوعی دوستی وجود دارد که اندازه‌اش برابر با اندازة عدالت در آن نظام است. اندازة دوستی شاه و زیردستانش بسته به مقدار توجه شاه به رفاه زیردستان است. دوستی پدر با فرزندان نیز از همین نوع است و فقط از جهت نیکی‌هایی که به فرزندان می‌کند با دوستی شاه و زیردستان فرق دارد زیرا پدر علت وجود فرزندان است (ارسطو، 1378: 316 – 319).

در میان جامعة شبانی و روستایی آریاها و ایرانیان، نظام سیاسی مبتنی بر سه‌گانة طبقاتی: کاهنان، جنگجویان و شبانان بود، نظام خانواده نیز بر پدرسالاری استوار بود (زرین‌کوب، 1377: 18). این نوع حکومت در دورة هخامنشیان و پس از آن تا دورة معاصر نیز وجود داشت. «حکومت پادشاهی بر حسب ماهیتش پدرسالاری است ولی در نزد ایرانیان به‌عکس قدرت پدر شبیه قدرت استبدادی است و پسران در حکم بندگانند» (ارسطو، 1378: 317).

همان‌طورکه می‌بینیم ساختار سیاسی در اکثر امور زندگی انسان‌ها اثر گذاشته و موجب همسان‌سازی ساختارهای اجتماعی با ساختار حکومت شده است. حکومت متناظری در سطحی پایین‌تر به نام خانواده دارد که در آن پدر در مقام حاکم و بقیة افراد نیز در جایگاه دیگر افراد ساختار قدرت هستند. همین ساختار سیاسی و خانواده در ایجاد ساختار مدیریت هستی یعنی تعیین موقعیت خدا نیز نقش دارد. مولوی بر اساس آگاهی‌هایی که از ساختارهای فوق داشت، عشق را مصور ساخته است.

در دنیای باستان، ساختار مفاهیم ذهنی و دینی دربارة نظام هستی و قدرت میان موجودات و عناصر هستی متناظر با ساختار قدرت سیاسی بود، مثلاً همان‌گونه که شاه در ساختار سیاسی میان مردمان قدرتمندترین است، در ساختار قدرت میان حیوانات نیز شیر قرار دارد، در علم هیئت نیز خورشید از دیگر ستارگان بزرگ‌تر است و قوی‌تر. لذا شاه نقش خورشید و شیر را در میان انسان‌ها دارد و خورشید، شاه و شیر آسمان است و شیر نیز شاه جنگل. شاه در قلة هرم قدرت بود و اشراف و دیگر رعایا در مراتب پایین‌تر با نظم و ترتیب دقیقی قرار داشتند. این نظم به همة امور هستی سرایت کرده بود، لذا هر چیزی از مظاهر هستی برای خود ساختاری شبیه ساختار قدرت داشت که در جدول زیر به ساختار برخی از این امور مهم که در تکوین ذهنیت مولوی و پردازش استعاره‌های عشق معتبر است اشاره می‌شود. در جدول (1) مشاغل مهم سیاسی و برخی تناظرهای آن‌ها آمده است.

            دستگاه قدرت و حکمرانی افزون بر آنچه یاد شد به سازمان‌های دیگری چون قضا، مالیه، و نظایر این‌ها نیاز داشت، و ملزوماتی چون پایتخت، کاخ، آبدارچی، ساقی، اسب، مَرکب، تیر و کمان شکار، شمشیر و جز‌این‌ها را داشت که در این میان راندن مرکب سلطنت، بی کشتن، تهدید، استبداد، و گیرودار ممکن نبود.

 

 

 

جدول (1) مشاغل مهم سیاسی و برخی تناظرهای آن‌ها

آفرینش

خدا

فرشتگان

پیامبران

عزرائیل

دیگر مخلوقات

کشورداری

شاه

وزیر

رسول

لشکر

رعیت (دیگر اقشار مردم مانند پیله‌وران و صنعتگران و صاحبان حِرَف که نقش تولیدی دارند)

خانواده

پدر

مادر

پسران

فرزندان

فلکیات

خورشید

مشتری

مریخ / کیوان

دیگر سیارات

حیوانات

شیر (در کلیله و دمنه)

گاو (در کلیله و دمنه)

حیوانات شکاری

دیگر حیوانات

بدن

سر

سینه و دل

دست و بازو

جسم انسان

خانقاه

پیر

خدمه خانقاه

خدمه

درویشان، سالکان

مدرسه

رئیس مدرسه

معلم

خلیفه معلم

دانش‌آموزان

3. 3. 1. عشق حیاتبخش است

از استعاره‌های مأخوذ از ساختارهای سیاسی و خانواده است.

عشق از او آبستن است و این چهار از عشق او 

 

این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد 

(1376: 310)

ای عشق که هستی به یقین معشوقم 

 

تو خالق مطلقی و من مخلوقم 

   (همان: 1418)

زاده است مرا مادر عشق از اول

 

صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد

                                          (همان: 1380)

حیات‌بخش می‌تواند جان‌ستان نیز باشد. این ویژگی در نظام عالم مختص خداوند است که در قرآن کریم خود را زنده‌کننده و میراننده معرفی کرده است. مولوی برای بیان وصف حیات‌بخشیِ عشق از ساختارهای دینی، سیاسی، اجتماعی و سازمان‌های اداری زمان خود متأثر بوده و عشق را از این منظر به خدا، خورشید، پدر، مادر و دایه تشبیه کرده است: خدا را از نظام دینی، شاه را از نظام سیاسی، خورشید را از نظام افلاک، و پدر و مادر و دایه را از نظام خانواده برگزیده است. در فرهنگ سیاسی ایرانیان و اغلب ملل آسیای غربی، تحت تأثیر اندیشه‌های اسطوره‌ای، شاه نقش خدایی دارد و از دیدگاه دینی نیز شاه سایة خدا و به نوعی خلیفـﮥ‌الله است. خورشید نیز در اساطیر خدا و شاهِ ستارگان است. این هر سه در سنت و فرهنگ، مفهوم واحدی دارند و اغلب به جای هم به کار می‌روند و یا استعاره از یکدیگرند. پدر نیز در نظام خانواده نقشی مشابه خدا و شاه ایفا می‌کند. او موجد و روزی‌رسان فرزندان است. البته مولوی برای بیان نقش حیات‌بخشیِ عشق آن را به مادر نیز تشبیه کرده تا خالقیت را به مادر و روزی‌رسانی را به پدر نسبت دهد و میان آن دو تقسیم کند.

3. 3. 2. عشق زیبا است

یکی دیگر از استعاره‌هایی که از ساختار سیاسی اخذ شده بخشندگی عشق است:

بارگه عطا شود از کف عشق هر کفی 

 

کارگه وفا شود از تو جهانِ بی‌وفا

                                        (همان: 67)

در این استعاره، عشق پادشاهی است که دینار، درم و صله به اطرافیانش نثار می‌کند. در باور مردمان، شاهان مظهر زیبایی نیز بودند لذا مولوی می‌گوید:

برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید 

 

همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید 

                     (همان: 309)

3. 3. 3. عشق عامل تزکیه است

مادر عشق طفل عاشق را

 

پیش سلطان بی‌ امان نبرد

                                                                           (همان: 394)

مادر دلسوزِ فرزندش است و او را هیچ‌گاه به دست ناملایمات نمی‌سپارد و او را از خطرات و مهالک می‌رهاند. عشق نیز سالک را از مهالک می‌رهاند همان‌گونه که مادر فرزند را نزد سلطان کودک‌کُش نمی‌برد.

3. 3. 4. عشق عامل معرفت است

 مولوی برای بیان نقش معرفت‌بخشی مستقیم به سراغ اصطلاحات مدرسه و خانقاه (سازمان‌های علم زمان خود) رفته است. او عشق را در قامت استاد، پیر و مدرسه دیده و معرفی کرده:

چون که کرخی کرخ او را شد حرس 

 

شد خلیفۀ عشق و ربانی نفس 

                                        (1382: 206)

افزون بر این در بیت زیر از ساختار سیاسی و باورهای مردمی دربارة شاه و خورشید نیز بهره گرفته و عشق را چون شاهی زیبا و آفتاب‌رخ معرفی کرده است که چون آفتاب روز عید و ماه کامل بر تاریکی و ظلمت جهل تاخته و تاریکی و نادانی را برانداخته است.

برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید 

 

همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید 

                (همان: 309)

در بیت زیر از ساختار دینی بهره جسته و عشق را چون خدایی دیده که در نیم‌شبان ظلم و جهل پیامبرش را فرستاده تا چون مهتاب روشنی‌بخش و هادی شود:

این نیم‌شبان کیست چو مهتاب رسیده 

 

پیغامبر عشق است ز محراب رسیده 

                                 (همان: 871)

در بیت زیر نیز عشق خدایی وحی‌کننده است: 

قرب خلق و رزق بر جمله است عام 

 

قرب وحی عشق دارند این کرام 

                                        (1382: 345)

4. نتیجه

 مولوی متناسب با بافتی که در آن دربارة عشق سخن می‌گوید برای عشق کارکردهای بسیاری برمی‌شمارد که از این قرارند: آموختنی، ارتقادهنده، ازلی و ابدی، اصلِ همه‌چیز، بخشنده، بزرگ و فراوان، پاک، پالاینده، پرنعمت و ثروت، رهاننده، جذاب، چیره، حامل، حیات‌بخش، روشنایی‌بخش، روییدنی، رهبر و یاریگر، زیبا، سرکش، شجاع، شورمند، گران‌بها، لذیذ، مقدس، نابودگر، و والا. همة این کارکردهای خُرد قابل تجمیع در چهار  کارکرد زیر است:

1) عشق حیات‌بخش است.

 2) عشق زیبا است.

3) عشق عامل تزکیه است.

4) عشق عامل معرفت است.

اهمّ «مشبه‌به» یا «مستعارمنه»‌هایی که مولوی برای وصف کارکردهای فوق برگزیده عبارت‌اند از: آتش (و متعلقاتش)، آفتاب (و متعلقاتش)، آب (و مترادفاتش) آموزگار، رهبر، پدر و مادر، پیامبر، حصار، خدا، درخت، درس، روز، زرگر، شاه، شراب، شمع، شیر، طاووس، طبیب، عسل، عنقا، عیسی، کلیدساز، کوثر، گرمابه، گنج، لانة همای، لذت بی‌کرانه، ماه، مدرسه، مغناطیس، نردبان، نور، هدیه، همای، یوسف.

داده‌های مربوط به حوزه‌های مبدأ را می‌توان در ذیل سه نام‌نگاشت تدوین کرد: «عشق معشوق است»، «عشق شاه است» و «عشق خداست». این حوزه‌ها برای وصف مفاهیم معشوق و شاه و خدا نیز به کاررفته‌اند، بنابراین سه نام‌نگاشت «عشق معشوق است»، «عشق شاه است» و «عشق خداست» سه کلان‌استعارة عشق در اندیشة مولوی را نشان می‌دهند. این سه استعاره در ادبیات عرفانی و حتی غیرعرفانی معنای واحدی یافته و به جای هم استفاده شده‌اند و مترادف تلقی می‌شوند. مولوی این حوزه‌ها را از تجربه زیستة خود و از گنجینة فرهنگ رایج در محیط زندگی و دانش و آموخته‌هایش برگرفته است. این منابع را می‌توان در سه دسته گنجاند: 1) دانش دینی و آموزه‌های عرفانی؛ 2) اندیشه‌های اساطیری ایرانی و یونانی؛ 3) ساختارهای اجتماعی و نظام‌های اعتقادی و دینی.

نخستین و مهم‌ترین منبع اندیشگانی مولوی در پردازش استعاره‌های عشق، دانش دینی و عرفانی اوست. وی بر اساس آیات قرآن کریم مایة حیات را آب می‌داند و از ذخیرة عرفانی خود نیز به حدیث «کُنْتُ کَنزاً مَخفیاً فَاحْبَبْتُ اَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخلق لِکَی اُعرَف» متوسل می‌شود و از همین حدیث، و حدیث «إِنَّ اللهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال» برای وصف زیبایی عشق بهره می‌برد. مولوی نقش عشق در تزکیة روح به وسیلة نابود کردن اوصاف بشری را با تشبیه آن به آتش بیان کرده که متأثر از سخنان عرفاست و عرفا نیز این وصف را از «نارُاللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» گرفته‌اند. 

مولوی متأثر از آیات قرآنی «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ» (بقره/2) و «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» (بقره/31) عشق را درس، و خداوند را معلم درس عشق می‌داند و بدین گونه عشق را عامل معرفت معرفی می‌کند.

دومین منبع اندیشگانی مولوی، اساطیر و فلسفة کهن ایرانی و یونانی است که نشان از آشنایی مولوی با تفکرات ایرانیان و یونانیان باستان دارد. در اساطیر یونان عشق خداست و پدر برخی خدایان دیگر است. افلاطون عشق را بهترین و زیباترین خدایان و آفرینندة همة زیبایی‌ها می‌داند. در نظر ایرانیان باستان عشق ریشه در گرایش نفس به سوی روشنایی بی‌پایان دارد و در نهایت با دوری از پندار، گفتار و کردار بد، موجب تزکیه انسان و ارتقای وی به سوی حقیقت و نیل به معرفت می‌شود. افلاطون نیز متأثر از این اندیشة ایرانی معتقد است: عشق موجب ارتقای روح و بازگشت آن به سوی حقیقت مطلق می‌گردد.

سومین منبع اندیشگانی مولوی، ساختارهای سیاسی و اجتماعی مانند نظام حکمرانی، نظام خانواده، و نظام خانقاهی و مدرسه‌ای، یا مراد و مریدی است. دین ایرانیان تک‌خدایی، حکومتشان پادشاهی، و نظام خانواده‌شان نیز پدرسالاری بود. مولوی از این ساختارها برای ترسیم چهرة عشق بهره برده و کارکردهای حیات‌بخشی و زیبایی عشق را با تشبیه آن به خدا، شاه و پدر بیان کرده است. کارکردهای رهانندگی و تزکیه‌کنندگی را با تشبیه عشق به مادر، و نقش معرفت‌بخشی را با استفاده از اصطلاحات مدرسه و خانقاه و تشبیه آن به استاد و پیر نشان داده است.

در پایان باید گفت که استعاره‌های مفهومی عشق از فرهنگ اسلامی، فرهنگ ایران باستان و فرهنگ یونانی اخذ شده‌اند و روایت‌های آفرینشِ مزدایی، یونانی و اسلامی اصلی‌ترین الگوها در پردازش سیمای عشق هستند. در نتیجه عشق علت فاعلی آفرینش و آفرینش برای معرفتِ حقیقت است؛ یعنی معرفت علت غایی یا هدف آفرینش است.

 

[1]. Culture

[2]. Name of the mapping

[3]. Submapping.

[4]. Aristocracy

[5]. Timocracy

آبراهاموف، بنیامین. (1388). عشق الهی در عرفان اسلامی: تعالیم غزالی و دباغ. ترجمة حمیرا ارسنجانی. تهران: نگاه معاصر.
آشوری، داریوش. (1357). تعریفها و مفهوم فرهنگ. تهران: مرکز اسناد فرهنگی آسیا.
ابن‌سینا، حسین‌بن عبدالله. (1388). «رسالة عشق» در الفوائد الدریه: ترجمه سر القدر و الحکمه العرشیه ... . ترجمة سیدضیاء‌الدین درّی، گردآورنده سیدمحمود طاهری. قم: آیت اشراق.
ارسطو. (1378). اخلاق نیکوماخس. مترجم محمدحسن لطفی. تهران: طرح نو.
اسپرهم، داوود و تصدیقی، سمیه. (1397). «استعاره شناختی عشق در مثنوی مولانا». متنپژوهی ادبی، س 22 (76): 87 - 114.
اسلامی، آزاده، قافله‌باشی، سیداسماعیل و فیاض، مهدی. (1398). «تحلیل تطبیقی تصاویر بلاغی عشق، غم و مرگ در اشعار سهراب سپهری و مولوی». ادبیات پارسی معاصر، س 9 ش 2 (پاییز و زمستان): 31 - 51.  
افلاطون. (1392). چهار رساله: منون، فدروس، ته تتوس، هیپیاس بزرگ. ترجمة محمود صناعی. تهران: هرمس.
ـــــــــ . (1393). پنج رساله: شجاعت، دوستی، ایوان، پروتاغوراس و مهمانی. ترجمة محمود صناعی. تهران: هرمس.
امامی، نصرالله و عبدی مکوند، اسماعیل. (1389). «آتش عشق از دیدگاه مولانا». پژوهشنامه زبان و ادبیات فارسی (پژوهشنامه ادبیات تعلیمی)، س 2 (5): 1 - 14.
اوستا: کهن‌ترین سرودها و متن‌های ایرانی. (1384). گزارش و پژوهش از جلیل دوستخواه. تهران: مروارید.
بارسلونا، آنتونیو. (1390). استعاره و مجاز با رویکرد شناختی. مترجم فرزان سجودی و همکاران. تهران: نقش جهان.
بیانی، علیقلی. (1370). منطق عشق عرفانی. تهران: شرکت سهامی انتشار.
بیردزلی، مانرو سی و هاسپرس، جان. (1398). تاریخ و مسائل زیباشناسی. ترجمة محمدسعید حنایی کاشانی. تهران: هرمس.
بندهشن. (1380). گردآورنده فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار. تهران: توس.
پانوسی، استفان. (1381). تأثیر فرهنگ و جهانبینی ایرانی بر افلاطون. تهران: مؤسسة پژوهشی حکمت و فلسفة ایران.
تاتارکیویچ، ولادیسلاف. (1392). تاریخ زیباشناسی. مترجم سیدجواد میرفندرسکی. تهران: علم.
جلیلی مقدم، مجتبی. (1391). « تأثیرپذیری شیخ اشراق از حکمت خسروانی». آیین حکمت، س 3 (11): 41 - 68.
حق‌پرست، لیلا. (1394). «اسطوره‌شناسی ساختاری، طرحی کارآمد برای تبیین اسطوره‌‌های هند و ایرانی. تحلیل نمونه: داستان جمشید». پژوهشنامه ادب حماسی. س 11 ش  19(بهار و تابستان): 159 - 177.
خراسانی، شرف‌الدین. (1370). «ابن‌عربی». دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
راسخ مهند، محمد. (1393). درآمدی بر زبان‌شناسی شناختی: نظریه‌ها و مفاهیم. تهران: سمت.
روزبهان بقلی، روزبهان‌بن ابی‌نصر. (1366). ... عبهر العاشقین. به اهتمام هنری کربین و محمد معین. تهران: منوچهری.
زرقانی، سیدمهدی و آیاد، مریم. (1393). «تطور استعارة عشق از سنایی تا مولانا». ادبیات عرفانی، ش 11: 43 - 80.
زرین‌کوب، عبدالحسین. (1377). تاریخ مردم ایران: جلد اول ایران قبل از اسلام. تهران: امیرکبیر.
ستاری، جلال. (1382). عشق صوفیانه. تهران: نشرمرکز.
سعید، ادوارد. (1382). فرهنگ و امپریالیسم: بررسی فرهنگی سیاست امپراطوری. ترجمة اکبر افسری. تهران: توس.
سنایی، مجدودبن آدم. (1329). حدیقـﮥ‌الحقیقة و شریعـﮥ‌الطریقه. جمع و تصحیح محمدتقی مدرس‌رضوی. تهران: چاپخانة سپهر.
ــــــــ . (1388). دیوان حکیم ابوالمجد مجدود‌بن آدم سنائی غزنوی. به سعی و اهتمامِ محمدتقی مدرس‌رضوی، تهران: سنایی.
سهروردی، یحیی‌بن حبش. (1373). مجموعه مصنفات شیخ اشراق. مقدمه و تصحیح هنری کربن و سیدحسین نصر. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
عطار، محمدبن ابراهیم. (1386). اسرارنامه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن.
عین‌القضات، عبدالله‌بن محمد. (1392). تمهیدات. تصحیح، تحشیه و تعلیق عفیف عسیران. تهران: منوچهری.
غزالی، احمد. (1359). سوانح. بر اساس تصحیح هلموت ریتر، به اهتمام نصرالله پورجوادی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
لاکوف، جورج و جانسون، مارک. (1395). استعارههایی که با آن‌ها زندگی میکنیم. برگردان هاجر آقاابراهیمی، تهران: علم.
کوچش، زولتان. (1393). مقدمه‌ای کاربردی بر استعاره. مترجم شیرین پورابراهیم. تهران: سمت
مدی، ارژنگ. (1371). عشق در ادب فارسی: از آغاز تا قرن ششم. تهران: مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه).
مولوی، جلال‌الدین محمدبن محمد. (1382). مثنوی معنوی (از روی نسخه 677 ق.). به اهتمام توفیق سبحانی. تهران: روزنه.
ـــــــــــ . (1393). فیه ما فیه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات بهمن نزهت. تهران: سخن.
میبدی، احمدبن محمد. (1357). کشفالاسرار و عدةالابرار: معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری. به سعی و اهتمام علی‌اصغر حکمت. تهران: امیرکبیر.