نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
2 گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه علامه طباطبائی، تهران، ایران
چکیده
در این پژوهش تلاش میشود نقش فرادستوری صفت در پرداخت شخصیتها، ساخت فضا، مکتب ادبی نویسنده، ترسیم صحنه و کارکرد ادبی بررسی شود. بدین منظور در رمان تنگسیر و مجموعهداستان انتری که لوطیاش مرده بود چگونگی کارکرد ادبی و معناییِ صفت بررسی گردید. با تحلیل دادهها به روش توصیفی- تحلیلی این نتیجه حاصل شد که صفت در ساخت و پرداخت شخصیتها، بیان دیدگاه آنها، روابط، و طرز فکر شخصیتها از همدیگر مؤثر است، همچنین در ساخت آرایههای ادبیای نظیر استعاره، حسآمیزی، و برجستهسازیهای ادبی نقش دارد. صفت در ساخت فضای حاکم بر داستان نیز از طریق بسامد کاربرد، تیرگی یا روشنی، و ویژگیهایی نظیر ویژگیهای فیزیکی و نوع ساختمان تأثیرگذار است. از نظر ردهشناختی با بررسی بسامد صفات بهکاررفته این نتیجه حاصل شد که بسامد صفات سرنمون، چه در رمان و چه در مجموعهداستان کوتاه، بیشتر از صفت غیرسرنمون است. نویسنده بیشتر از صفات بیانی ساده استفاده کرده است و اغلب آنها صفات سرنمون هستند. یعنی، بالاترین درجۀ صفتبودن را دارند و برای شخصیت اول یا قهرمان داستان بهکار برده شدهاند.
کلیدواژهها
مقدمه
مکتب ادبی: مجموعۀ انتری که لوطیاش مرده بود (تألیف 1328) و رمان تنگسیر (تألیف 1342) از برجستهترین آثار داستانی صادق چوبک هستند. آنها مرثیهای بر نابودی ارزشهای گرانمایۀ گذشتهاند، مرثیهای که اندوه خواننده را بابت ازدسترفتن این ارزشهای اخلاقی برمیانگیزد (مهرور، 1380: 109 – 127). غالب آثار چوبک بر پایۀ مکتب ادبی ناتورالیسم نوشته شده است. ناتورالیسم در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به وجود آمد. بر اساس فلسفۀ آن، هر چیزی که وجود دارد بخشی از طبیعت است؛ و هر چه در حوزۀ علم قرار دارد، با علل مادی و طبیعی قابلتوصیف و توجیه است (میرصادقی، 1399: 475 - 477). آنچه چوبک را در تصویر جنبههای عینی ِمختلفِ پلشتی و پستی زندگی آدمهای داستانهایش موفق میکند، بینش ناتورالیستی اوست. زیرا ناتورالیسم بر عیننمایی پایهگذاری شده و هدف آن ارائۀ تصویری زندهنما از واقعیت است (میرعابدینی، 1396: 241 - 252).
به کلامی دیگر ناتورالیسم عبارت است از به کار بردن روش تجربی و علمی در ادبیات (حسینی، 1386: 47). عنوان این مکتب که در 16 آوریل 1877 به وسیلۀ گوستاو فلوبر[1]، ادمون دوگنکور[2]، امیل زولا[3]، و گروه آیندۀ مدان[4] شکل گرفت، از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته شد و وارد ادبیات گردید (سیدحسینی، 1387: 393). ناتورالیستها مانند دانشمندان علوم طبیعی معتقد به مشاهده و تجربه بودند. تفاوت رئالیسم و ناتورالیسم در این است که تکیۀ ناتورالیسم بیشتر بر نشاندادن زشتیها است و به این اعتبار فلوبر و چوبک را میتوان ناتورالیست خواند (شمیسا، ۱۳۹۰: 97 - 98). در شیوۀ ناتورالیستی رماننویس میتواند اشخاص و موقعیتها را با نیروی پندار بیافریند، اما جهانی که در آن زیست میکند باید نسخهای از جهان واقع باشد. اینگونه داستانسرایی مستند چیزی بین ادبیات و وقایعنگاری است (پریستلی، 1352: 291-292). در سبک ناتورالیسم داستاننویس باید شخصیتهای داستانی را به گونهای وارد کنش داستان کند که در نتیجۀ اعمال آنها، پیرنگ داستان مطابق با اقتضای جبری امور منجر به نتیجهای خاص شود، نتیجهای که معمولاً با مرگ عجین است (پاینده، 1395: 294).
صفت: صفت کلمهای است برای مقید ساختن اسم، یا به عبارتدیگر برای بیان چگونگی اسم (خیامپور، 1386: 49). در واقع صفت کلمهای است غیر از اسم که همراه اسم یا گروه اسمی میآید و معنی آن را مقید میسازد و توضیحی دربارۀ آن میدهد (فرشیدورد، 1392: 252) و توضیحی به معنی اسم میافزاید بنابراین، وابستۀ اسم است (خانلری، ۱۳۹۵: ۱۸۳). همۀ صفتها از بُعد جهت با هم یکی نیستند و از دیدگاههای گوناگون به اقسام مختلفی تقسیم میشوند. صفتها از حیث مفهوم پنج گونه هستند: ۱) ساده، ۲) فاعلی، 3) مفعولی، 4) نسبی، و 5) لیاقت (انوری و گیوی، ۱۳۹۳: 110 – 130). کاربردی از صفت را «صفت هنری» میگویند که به استعاره بسیار نزدیک میشود (ذوالقدر، 1372 : ۲۱۲).
پیشینۀ پژوهش
شکوفه احمدی پایاننامهای با عنوان «شگردها و شیوههای توصیف در آثار احمد محمود و صادق چوبک» در 1397 نگاشته است. در این پژوهش «توصیف» عنصر مهمِ معیارِ سنجش مهارت نویسندگان در نظر گرفته شده است. یافتههای پژوهش نشان میدهد که میان توصیف نویسندگان و اقلیم آنها، شباهتهایی وجود دارد.کارکرد صفت در ابعاد دیگر مانند شخصیتپردازی، ساخت فضا، مکتب ادبی نویسنده، صحنهپردازی و کارکرد ادبی بررسی نشده است.
نرگس استادی در پایاننامهای با عنوان «تحلیل عناصر داستانی در آثار چوبک» که در 1392 نگاشته، عناصر بهکاررفته در آثار چوبک را بررسی و تحلیل کرده است. در این پژوهش، آثار چوبک براساس ویژگیهای اساسی ناتورالیسم بررسی شده، و پژوهشگر فقط ویژگیهای بارز ناتورالیسم در آثار چوبک را بیان نموده، و تأثیر صفت بر ساخت مکتب ادبی نویسنده بررسی نشده است.
در مقالهای با عنوان «نگاه ردهشناختی به مقولۀ صفت در زبان فارسی» که والی رضایی در 1394 به چاپ رسانده، دربارۀ اهمیت صفت، و نقش ادبی آن با نگاهی ردهشناختی بحث شده است. در این مقاله ابتدا مباحث نظری ردهشناختی بیان شده، سپس معیارهای ردهشناختی در زبان و دستور زبان فارسی بیان گردیده و معیارهای سرنمونی صفت با زبان فارسی تطبیق داده شده است. در این پژوهش بهتفصیل ردهبندی صفت مطرح و بررسی شده، اما تأثیر صفت در اثر ادبی بررسی نشده است.
- تنگسیر
مضمون تنگسیر کشاکش محمد با چهار تن از اهالی بوشهر است. آنها با کلاهبرداری هزار تومان از او که کاسبی خردهپا است، ستانده و همگی مدعی شدهاند که محمد پولش را از کریم، تاجر بازار، گرفته است. در نهایت محمد هر چهار تن را میکُشد و فاتحانه میگریزد. تنگسیر در فضایی متفاوت از دیگر داستانهای چوبک آفریده شده است. این اثر بازسازی خاطرات و ذهن جمعی مردم است. پیش از وی، رسول پرویزی نیز در داستان «شیرمحمد» به شیوهای گزارشگونه دربارۀ اقدام دلیرانۀ او قلم زده بود. چوبک بعضی جملهها را با مختصر تغییری از آنجا نقل کرده است (مهرور، 1380: 109 - 127).
- 1. شخصیتپردازی
شخصیتهای اصلی
از ابتدای رمان تأثیر صفت را در شخصیتسازی میبینیم. نویسنده اولین مواجهۀ خواننده با محمد را با تصویری آشفته و زمخت شروع میکند. او نمایندۀ طرز فکر آرمانیای است که دیگر از بین رفته. محمد شخصیتی با خویشمندیِ خویش ندارد، بلکه شخصیتی تیپیکال است. صفات فیزیکی منسوب به او تداعیکنندۀ نیرومندی و زمختی مردی روستایی و زحمتکش است. شهرو، زنی سنتی در نظام مردسالارانۀ روستایی جنوبی است که قدرت بیان اندیشه و اعتراض ندارد. هنگامی که محمد شهرو را از تصمیمش آگاه میکند، حتی فرصتی برای گریه بدو نمیدهد و او را از گریستن منع میکند. به همین دلیل لبخندهای شهرو گریهزده است؛ گریهای که شهرو فرصتی برای بروز آن نیافته بود. نویسنده همۀ احساسات درونی شهرو را فقط با یک ترکیب وصفیِ پارادوکسیکال به مخاطب انتقال میدهد: «گریهگرفته» (چوبک، 1369 الف: 116). در واقع این صفت مشتقمرکب علاوه بر بیان منظور نویسنده، به دلیل برجستگی ادبی و آشناییزدایی کارکرد ادبی ایجاد کرده است.
زندگی شهرو در یک لحظه با فهمیدن تصمیم محمد تغییر میکند. این تغییر با ترکیب وصفی «آدمبیگانه» (همان: 110) بیان میشود. این صفت را شهرو به محمد نسبت میدهد دقیقاً در لحظهای که ناگهان از تصمیم محمد آگاه میشود؛ گویی ضربهای عاطفی خورده است. او خودش را بیگانه میبیند زیرا محمد در تصمیمگیری با او مشورت نکرده، نظر او را جویا نشده، و خودش بهتنهایی تصمیم گرفته است. پنداری اصلاً شهرو وجود ندارد یا نقشی ندارد. در اینجا نویسنده نظرش را در باب هیچانگاریِ زنان در نظام سنتی ابراز میدارد. نویسنده با بیان صفاتی که شهرو به محمد نسبت میدهد، موضع ضعیف زن سنتی در مقابل مرد را متذکر میشود.
دیدگاه محمد به شهرو، همان دیدگاه مرد سنتی در نظام مردسالارانه به زن است. محمد او را ضعیف میپندارد، زنی که همواره به مردش وابسته است و در همه حال نیاز به حمایت او دارد. محمد، هیچ خویشمندی در شخصیت شهرو نمیبیند و برای او، شهرو فقط یک زن روستایی خوب و آرام است که وظایف خود را در زندگی زناشویی بهخوبی انجام میدهد. از دیدگاه محمد، شهرو شخصیت تیپیکال زنی روستایی است، زنی تلاشگر و منبع مهر و عطوفت. ازاینرو، محمد او را با صفاتی که بر این آرامش تأکید دارند وصف میکند و او را یگانه منبع محبت خود میبیند، صفاتی چون «خندۀ بازتسلیبخش» (همان: 50)؛ یا صفات «زن کدبانو و باخدا» (همان: 118) که طرز تفکر محمد نسبت به شهرو را نشان میدهد و بهطور غیرمستقیم به دیدگاه سنتی مردسالارانۀ محمد نیز اشاره دارد. در این صفتها خلاقیت ادبی دیده نمیشوند، کاملاً کلیشهای هستند. بیانکنندۀ دیدگاه عام محمد به شهرو که او را فقط زنی خوب و مؤمن و نه معشوقی یگانه میداند.
در ذهن نویسنده نظری پارادوکسیکال دربارۀ محمد وجود دارد. از یک سو او قهرمان داستان است و از سویی دیگر نویسنده با انتساب برخی صفات دیدگاهی متفاوت را بیان میدارد. شاید دلیل آن درگیریهای ذهنی نویسنده در این باره باشد: آیا باید ستم را پذیرفت؟ اگر نباید زیر بار ستم رفت و غیرتمندانه از حق خود دفاع کرد، تکلیف خونهایی که ریخته میشود چیست؟ چه کسی میتواند مجازات ستمکنندگان را تعیین کند؟ آیا محمد کار درستی کرد؟ خونهای بیگناهی که به دست او ریخته شده چه سرانجامی خواهند داشت؟ این تناقضها کاملاً در صفاتی که نویسنده برای محمد بهکار میبرد مشهود است: «انگشتان گنده و بیرحم» (همان: 68)، صفت «گندگی، زمختی و درشتی» در داستان بارها و بارها به محمد نسبت داده شده که درشتیِ اندام و قدرتمندی او را برای مخاطب تداعی میکند اما چرا نویسنده میگوید بیرحم؟ انگشتان محمد همان انگشتانی است که بیتردید قتل میکنند و حتی برای گرفتن حیوان به او صدمه میزنند. درست است که محمد این کارها را در راستای اخلاقیات خود انجام میدهد، ولی از نظر نویسنده محمد نوعی بیرحمی که شاید برآمده از شجاعت باشد نیز دارد.
یکی دیگر از شخصیتهای داستان، پدر شهرو است. محمد شب قبل از ارتکاب جرم پیش او میرود، شهرو و بچههایش را به او میسپرد. او محمد را مردی درست و خوب میداند، از رفتن و کشتهشدن او میترسد، اما شجاعتِ مخالفت و ممانعت را ندارد. صفاتی که پدر شهرو در وصف محمد بهکار میبرد اغلب صفاتی بدون کارکرد ادبی و برجستگی هستند، مصطلحاند و پرکاربرد که نشاندهندۀ نگاه عام پدر شهرو به محمد است. او محمد را مانند تمام مردهای خوب و غیور دیگر میبیند. محمد برای او یگانگی ندارد. چون پدر شهرو هیچ مخالفتی نمیکند، محمد نظر خوبی نسبت به او دارد که با صفاتی مثل «آدم سردوگرمچشیده» (همان: 108) بیان میگردد.
شخصیتهای فرعی
در این رمان به کودکان چندان پرداخته نشده، فقط اشارات اندکی به فرزندان محمد شده است که نشاندهندۀ تیپیکال کودکان جنوبی است، مانند «آدمیزاد سوخته و نیمهعریان» (همان: 52).
شخصیت دیگرکریم است با صفت «سر گندۀ شقیقه بیرونجستهاش» (همان: 137) که کریم را شخصی عصبانی و نامهربان تداعی میکند. این صفت نیز مانند صفاتی که در وصف شیخ ابوتراب بهکار برده شده صفاتی خاص هستند، کریم در داستان شخصیتی تیپیکال نیست و تکینگی دارد. در این خلال، محمد با توصیفاتی چون «چهرۀ کبود» و «چشمان داغ» (همان: 138) توصیف میشود. هر دو صفت عام هستند و در تداعیکنندۀ خشم و تنفرِ محمد. محمد حین صحبت با کریم از ترکیب وصفی «کاغذهای دروغکی» استفاده میکند. صفت «دروغکی» به اسنادی که شیخ جعل کرده نسبت داده شده است. استفاده از واژۀ «دروغکی» ادبیات و سطح دانش محمد را به مخاطب میفهماند، برای مثال از واژۀ «جعلی» استفاده نشده است.
شخصیت دیگر علیآقای کچل است. نکتۀ جالب تفاوت توصیف مواجهۀ زنها با رویدادها بنا بر تفاوت شخصیتیشان است. نویسنده، زن علیآقای کچل را با «صدای نازک» وصف میکند که شخصیت رنجور و شکنندۀ او را تداعی میکند که در روند داستان نیز بعد از دیدن جنازۀ همسرش غش میکند؛ در صورتی که مادر و خواهر شیخ با قدرت به محمد حمله کردند و قصد گیرانداختن او را داشتند. این نکته تفاوت شخصیتهای زن این رمان را نشان میدهد. شاید تصویر زن علیآقای کچل، و مادر و خواهر شیخ دو تیپ شخصیتی متفاوت از زنهای جنوبی باشد که نویسنده تفاوت آنها را در یک موقعیت چالشبرانگیز بیان میکند و چون به یک تیپ شخصیتی اشاره دارد، از صفتی عام و ساده بهره برده است.
دهخدا که میتواند نمایندۀ همۀ تنگسیریها باشد، ادبیاتی کاملاً ساده و روستاییمسلک دارد. او در توصیف محمد میگوید: « محمد، کار بچهگونه نمیکند» (همان: 192) . نفی صفت بچهگانه از محمد از طرف دهخدا، نشاندهندۀ این است که دهخدا کار محمد را کاری درست و پخته میداند و ابداً آن را نقد نمیکند. صفتی که آورده مبیّن بیان ساده و روستایی اوست. در ادامه صفت «زن لچکبهسر» (همان: 193) از محمد سلب میشود. این صفت دهخدا بیانکنندۀ دیدگاه روستایی و سنتی اوست و اشارهای به تفکرات مردسالارانه و زنستیزانۀ روستاییان دارد.
اسمعیل، شاگرد آساتور، یک چشمش نابیناست. او کارگر است و شخصیتش تیپیکال همۀ کودکان و نوجوانانی است که مجبور به کارکردن هستند و زندگی فقیرانۀ سختی را میگذرانند. اسمعیل شباهت زیادی به محمد دارد، محمد هم پیش از این شاگرد آساتور بوده و از قشر کارگر است. اسمعیل، برخلاف آساتور همکیش محمد است. او به محمد مانند مردم معمولی با دیدگاهی قهرمانانه مینگرد، اما در برابرش در موضع ضعف قرار دارد. تمام تلاشش را برای فراریدادن محمد میکند، دلسوزانه به او یاری میرساند و حتی از سهم غذای خودش برای او میبرد. نویسنده اسمعیل را با «یک چشم کور» (همان: 227) توصیف میکند. کوری به او شخصیتی قابلترحم داده است. اسمعیل، همواره در موضع ضعف و ترس است و زمانی که با محمد مواجه میشود، با صفاتی مانند «چهرۀ دردناک التماسآمیز» (همان : 238) وصف میشود. صفاتی برای اسمعیل آورده شده که او را چهرهای مظلوم در مقابل مخاطب معرفی میکند. صفت در شکلگیری دیدگاه مخاطب و حتی جهت فکری او تأثیرگذار است. صفات دیگر هم همگی نشاندهندۀ موقعیت ترحمانگیز اسمعیل از دیدگاه نویسنده و محمد هستند: «چهرۀ غمانگیز» (همان: 238)، «نالۀ لرزان» (همانجا)، «نگاه سوزنده» (همان: 247). این صفات حس ترحم مخاطب را نیز برمیانگیزد. نویسنده، با بهکارگیری این صفات به نقدی اجتماعی هم میپردازد و اسمعیل را ترحمانگیزترین شکلِ این قشر معرفی مینماید که بیان تصویر سیاه و دردناک او تلنگری به مخاطب وارد میسازد.
در میان تفنگچیهای بیگناهی که بهاجبار به دست محمد کشته میشوند، شخصیت «نایب» هم وجود دارد. نویسنده او را شخصیتی تیپیکال برای اهل قدرت میآورد و اینگونه توصیف میکند: «سبیل دمکژدمی» (همان: 309). این صفت در ساخت شخصیت نایب نقش دارد. او فردی حکومتی است که نویسنده او را فردی خبیث و فاسد ترسیم میکند. این صفت تداعیکنندۀ خودِ شخصیت نایب است؛ شخصیتی مانند عقرب سمّی، گزنده، آزاررسان، و خطرناک. او به شهرو (همسر محمد) نیز قصد تعدی دارد و این نکته بر خباثت وی صحّه میگذارد. دیدگاه نایب نسبت به محمد با سایر تفنگچیها متفاوت است. او در خطاب با شهرو محمد را چنین توصیف میکند: «شوهر پدرسوخته» (همان: 311). اگر محمد را نماینده و یا قهرمان قشر فرودست رنجدیده بدانیم، میتوان این صفت را نشاندهندۀ دیدگاه نایب به روستاییان و قشر فرودست دانست.
- 2. نقش صفت در ساخت فضا و مکتب ادبی (ناتورالیسم)
یکی از مهمترین نقشهای صفت در این رمان، تأثیر آن بر شکلگیری مکتب ادبی نویسنده است که گاه با فضاپردازی ایجاد شده، و گاه بسامد نوع صفتها به شکلگیری آن کمک کرده است. فضا و صحنه، نقش مهمی در ایجاد مکتب ادبی دارد.
نویسنده رمان را با فضایی کاملاً کلافهکننده شروع میکند. توصیفاتی که برای فضاپردازی بهکار رفته، نوعی براعت استهلال برای اتفاقی است که قرار است رخ دهد. نویسنده از فضا و صفتها بسیار بهره برده است. او رمان را با ترکیباتی وصفی مانند «کنار مهنای گَردگرفته و سوخته و خاموش» که تصویر گرما و سکوت بیابان را تداعی میکند، و «سایۀ پهن تبدار» (همان: 10) که تداعیکنندۀ گرما است و در فضاسازی تأثیر دارد، آغاز میکند. از همان ابتدا نویسنده به رمان رنگ تیرگی و پوچی میپاشد.
ترکیب وصفی «حملۀ مرگبار» (همان: 65) تداعیکنندۀ فضای خطرناک و دلهرهآوری است که محمد با آن مواجه است؛ علاوه بر آن خواننده درمییابد که با چه اتفاقات و ژانری مواجه خواهد شد. این صفت مشتق و خاص است. اغلب زمانی که نویسنده میخواهد فضا ایجاد کند از صفات مشتق و خاص استفاده بهره میبرد؛ زیرا صفتهای دلخواه را با واژگانی که با بسامد آنها میخواهد رنگی به رمان ببخشد، ایجاد میکند. برای مثال واژههایی مثل «خون» و «مرگ» در این ترکیبات بسامد بالایی دارد و دستمایۀ نویسنده برای ایجاد فضا شده است. ترکیب وصفی «مرگبار» (همان: 65) و «بوی مرگآور» (همان: 99) بیانکنندۀ این است که محمد به فکر جنایت افتاده است. وقتی محمد در حال تمیزکردن تفنگ و آلات قتّاله است، نویسنده از بو استفاده میکند، بویی مرگآور که به صفت کارکرد ادبی میدهد. بو که بهعنوان موسیقی متن در پسِ ذهن مخاطب تداعی میشود و واژۀ «مرگ» در خدمت مکتب فکری و ادبی نویسنده قرار گرفتهاند و به تیره شدن فضای داستان کمک میکنند.
صفات ترکیبی بهکاررفته مانند موسیقی متن عمل میکند. برای مثال در ترکیب وصفی «صدای نفیر خشن خشمآلود» (همان: 64) نویسنده از واجآرایی «خ» در صفت استفاده کرده است که این تکرار «خ» یک موسیقی متن خشن و آزاردهنده را ایجاد میکند. نویسنده در جایی دیگر ترکیب وصفی «بند چرمین چرکی» (همان: 102) را بهکار میبرد. صفت «چرک» کینۀ محمد را تداعی میکند که در آن واجآرایی دیده میشود. دیگر ترکیب زیبای وصفی «چند چکه خندۀ شوم» (همان: 103) است که کارکرد ادبی دارد. صفت «شوم» به فضاسازی داستان کمک کرده و انگار نویسنده دارد تصمیم محمد را نقد میکند، زیرا در این قسمت مدام از واژگان سیاه و تیره استفاده میشود و واجآرایی بهعنوان موسیقی متن کاربرد دارد. نویسنده با استفادۀ بسیار از تصویر ریختی سینمایی به رمان داده است. ترکیب «وصفی خندۀ شوم» (همانجا) تصویری است که در ذهن مخاطب تداعی میشود، اما «چند چکه» به آن بُعد انتزاعی داده و کاربرد ادبی پیدا کرده است. این ترکیب هم بسیار تصویری است و هم بُعد انتزاعی دارد.
از صفاتی که در فضاسازی بسیار به کار رفته و مانند موسیقی متن تداعیگر جرم و جنایت است، صفات مرکب با کلمۀ «بو» است. صفات مشتق ساختهشده از «خون» در ساخت فضای داستان بسیار مؤثرند. بسامد این صفات بسیار بالاست.
از واژگانی که در این رمان تغییر معنا یافته و برعکسِ معنای خود فضایی حزنآلود را تداعی میکند، «لبخند» است. صفتهای مرتبط با لبخند اغلب مرکب و مشتقمرکباند. این صفات زمانی به کار رفتهاند که نویسنده از شخصیتها و اتفاقات تیپیکال فاصله میگیرد و قصد ایجاد اتفاقی ادبی و خلاقیت دارد. صفتها، خاصِ موصوف خودشان بوده و در پی ایجاد فضایی متمایز در داستان هستند. «لبخند» خبر از فضایی دهشتناک و حزنآلود، و جرم و جنایت میدهد. این واژه در نقش موصوف ضمن پیوند با صفت خود باعث شگلگیری این فضا میشود.صفاتی همچون «لبخند لرزندۀ گریهگرفته» (همان: 116) و لبخند بویناک (همان: 159).
از توصیفات مهم دیگر در ساخت مکتب فکری-ادبی نویسنده، توصیف ویژگیهای فیزیکی و زیستی است. صفاتی همچون : پاهای سنگین (همان: 251) و باد دردناک (همان: 261). نویسنده در این رمان مانند رمانهای ناتورالیستی، انسان را بهمثابۀ موجودی با ویژگیهای زیستی در آزمایشگاه نشان میدهد. این صفتها اغلب ساده و عام هستند و نویسنده فقط قصد ایجاد فضایی تیره و تاریک عام در داستان دارد نه فضایی متمایز. اتفاقی ادبی خلق نمیشود بلکه فقط در ایجاد پیرنگ و تم داستانی به کار میروند.
از دیگر شکلهای صفت که به ساخت فضا کمک کرده، صفات انسانها و متعلقات آنها است. توصیفات و ترکیبات وصفی که موجب فضاسازی در داستان میشود و میتواند در شکلگیری مکتب ادبی نقش داشته باشند، توصیفات خلاقانهای است که پیرامون اشخاص شکل گرفته است. این صفتها اغلب سادهاند، زیرا برای شخصیتها بهویژه شخصیتهای فردی و تیپیکال ساده و عام به کار رفتهاند و بیشتر در ساخت فضا نقش ایفا کردهاند.
- 3. صحنهپردازی
توصیفات مرتبط با ترسیم صحنه به چند دسته تقسیم میشوند. برخی دربارۀ آبوهوا است. اهمیت آبوهوا در وصف سادۀ هوا خلاصه نمیشود، زیرا آبوهوا نقش مهمی در فضاسازی، توصیف شرایط، و توصیف موقعیت شخصیت اصلی دارد. ترسیم صحنه در رمانهای ناتورالیستی بسیار مهم است، زیرا صرفاً در لذت هنری (مانند رمانهای رئالیستی) خلاصه نمیشود و در ساخت رمان، پیرنگ، فضا و حتی شخصیتسازی نقش مؤثری دارد.
بستر گرمای جنوب و توصیفات خلاقانۀ آن در تنگسیر سبب شده که رمان رنگ ابزوردی[5] به خود بگیرد و در موقعیتهای متعددی، خشم و کلافگی شخصیتهای داستانی را نشان داده است. رمان با چنین فضایی آغاز میشود: فضای کاملاً گرم و شرجی. وقتی نویسنده ترکیبات خلاقانه ایجاد میکند و به آن بُعد ادبی میافزاید، از صفات خاص و مشتقمرکب یا مرکب استفاده میکند، اما هنگامی که میخواهد فقط یک فضای کلی در اختیار خواننده قرار دهد از صفت عام و ساده بهره میبرد. نویسنده با ترکیبات وصفی دربارۀ آبوهوا و محیط رمان خود را آغاز میکند. ترسیم محیطی که شخصیت در آن قرار دارد، اهمیت فراوانی در بیان احساسات، موقعیت، شرایط، و فضای داستان دارد. محمد، شخصیتی است که با دلاوری و صفات فیزیکی دالّ بر زمختی و خشنی توصیف میشود. این توصیف در مورد متعلقات او نیز صدق میکند. آغاز داستان با توصیفاتی همراه است که هم بر شخصیت محمد، و هم محیط روستایی و فضای خالی از لطافت دلالت دارد که البته به فضاسازی و تداعی مکتب نویسنده نیز کمک میکند. در ناتورالیسم با محیطی لطیف و عاری از خشونت مواجه نیستیم. ناتورالیسم واقعیتهای زمخت را نشان میدهد؛ بر بخشی از واقعیات دلالت دارد که برای ما نادیدنی است یا شاید سعی بر دیدن آن نداریم. در رمانهای ناتورالیستی معروف جهان، از قبیل ژرمینال نیز با واقعیاتی زمخت و تصاویری خشن و عاری از لطافت مواجه هستیم. نویسنده محیط داستان را با صفاتی وصف میکند که دلالت بر زمختی و خشنی دارد و به شکلگیری مکتب ادبی اوکمک بهسزایی میکند. ترسیم تصویر شخصیت و مردمان به انتقال خلقوخوی آنها و در قدم بعدی، ساخت فضا کمک میکند. روزی که محمد میخواهد تصمیم خودش را عملی کند بدین شکل ترسیم میشود: «محمد با شلوار کوتاه، پیراهن آستینکوتاه، کتان سفید کلفت هندی، چوخۀ سفید نازک بوشهری، پاهای سیاهسوختۀ پشمآلود، تهریش خارخاری، کلاه نمدی نخودی و زلفهای سیاه پرپشت» (همان: 122). کوتاهی شلوار و آستین پیراهن محمد، نشاندهندۀ قاطعیت او در اجرای نقشهاش است، زیرا طوری لباس پوشیده که دستوپاگیر نباشد و بتواند بهراحتی از پس عملیات بربیاید. رنگ سفید که تکرار شده و در ترسیم لباس محمد بهکار رفته است، نشاندهندۀ مرگ است؛ خبر از نقشۀ شوم محمد و قتلهایی دارد که قرار است رخ بدهد، زیرا یکی از تعبیرات رنگ سفید «مرگ» است.
نویسنده در ترسیم صحنۀ قتل کریم، ابتدا او را اینگونه توصیف کرده است: «سر گندۀ شقیقهبیرونجستهاش» (همان: 137). صفتهای خاص به صورت مشتقمرکب بهکار برده شدهاند، یعنی جایی که نویسنده دست به خلق میزند و سعی دارد با نسبت دادن صفت خاصِ موصوف خود، تصویر شخصیت را برجستهتر کند. شخصیت علیآقای کچل برعکس کریم، در محیطی امن و بسیار آرام و آراسته توصیف شده است. صفات متعلقاتِ صحنه، اغلب به تزئینات اشاره دارند. صفتهایی مثل کوتاه، سبز و کوچک و ... بر آرامش تأکید دارند که این امر، پارادوکسِ این قضیه را بیان میکند. فردی مثل علیآقا در محیطی مجلل و آرام قرار دارد اما اینها با خون دل امثال محمد بهدستآمده است. صفات بهکاررفته دلالت بر رفاه و تجمل بورژوازی دارد. رفاه و آرامش زن علی آقا در مقابل شخصیت شهرو قرار میگیرد. هر دو بیتقصیر، منفعل و قربانی روزگار هستند، اما در نقطۀ مقابل هم. نکتۀ قابل توجه این است که برعکس شخصیت مادر و خواهر شیخ که به محمد حمله، و از شیخ دفاع کردند و شخصیتهایی منفعل و مظلوم توصیف نشدند، زن علیآقا با صفاتی توصیف شده که نظر نویسنده دربارۀ او را بهخوبی میرساند. او ابداً کنشگر نیست، بهطور کامل قربانی است، اما فقط در جهت دیگر داستان قرار گرفته است. صفاتی که نویسنده برای او یا متعلقاتش میآورد، مبیّن همین موضوع است. صفات هیچکدام از او شخصیتی بد و منفی نمیسازند و پیرامون او از رنگهایی مثل سبز که حتی نشاندهندۀ تقدس و زندگی است استفاده میشود، یا رنگ آسمانی که تداعیکنندۀ آرامش است.
مغازۀ آساتور آخرین پناهگاه محمد است که اتفاقات پایانی رمان در آنجا رقم میخورد. مغازۀ آساتور برای محمد احساس غریبگی ندارد، گویی محمد به آشنایی قدیمی پناه برده است که البته این آشنای قدیمی همکیش و همولایتی او نیست. در این قسمت به این موضوع اشاره میشود که افراد با ادیان متفاوت کنار قهرمان قرار میگیرند و با او همکاری میکنند. آساتور با همۀ غریبگیاش هیچجا پشت محمد را خالی نمیکند و به او نارو نمیزند، او را آدم خوبی میداند و از او دفاع میکند.
مغازۀ آساتور مکانی آرام و در عین حال، زیبا و قدیمی است که نشاندهندۀ اصالت شخصیت آساتور است. برخلاف او مغازه و مشتریهایش، شخصیت اسمعیل (شاگرد آساتور) و متعلقاتش تداعیکنندۀ محمد و قشر فرودست و کارگر است. اسمعیل در موضعی کار میکند که روزگاری محمد در آن قرار داشته است، بنابراین اسمعیل آیینۀ محمد است. توصیفات او با توصیف آساتور و متعلقاتش بهطور کامل متفاوت است، حتی صحنه و فضای ترسناکی که اسمعیل در آن قرار دارد بهطور کامل با آساتور تفاوت دارد. اغلب صفاتی که برای او و متعلقاتش بهکار میرود، ساده و عام است، زیرا شخصیت او شخصیتی تیپیکال است؛ مگر در قسمتهایی که صفت قصد برجستهسازی فضا را داشته باشد.
ترسیم صحنۀ خواب محمد از قسمتهای بسیار مهم رمان است، از معدود جاهایی است که روان محمد آشکارا به مخاطب نشان داده میشود مانند ترسیم «کوسۀ گنده». این ترکیب وصفی در خواب محمد، استعارهای از دشمنان او است و ترسی که محمد از آنان دارد، خطر و خفقانی را نشان میدهد که محمد در آن غرق شده است. علاوه بر آن، نویسنده این ترس را با تصاویر ذهنی زادگاه شخصیت پیوند زده است، زیرا ترس محمد که فرزند دریاست با شخصی که درکی از دریا ندارد، متفاوت است. ترس محمد از کوسه به شناخت او پیوند میخورد. در اینجا صفت «گنده» این ترس را تشدید میکند.
ترسیمات پایانی داستان از صحنه و آبوهوا نیز تداعیکنندۀ احساسات درونی محمد است. رفتهرفته هرچه محمد از فضای خطر دور میشود و به مکان مطمئنتری دست مییابد، توصیف صحنه نیز آرامتر و رنگها ملایمتر میشوند و نویسنده از ترکیباتی مانند نور زلال استفاده میکند که آرامش را برای مخاطب تداعی کند.
1.4. نقش صفت در کارکرد ادبی
صفت در ایجاد کارکرد و بُعد ادبی در داستان بسیار مؤثر واقع شده است. صفت در کنار موصوفش ترکیباتی ادبی و انتزاعی ایجاد کرده که داستان را از متن خبری فراتر برده است. قرار گرفتن صفت در کنار موصوف در محور همنشینی به ایجاد انواع استعاره و در نتیجه برجستهسازی ادبی منجر شده است.
یکی از راههای ایجاد استعارۀ مکنیه نسبتدادن صفات انسانی به غیر انسان است. راه دیگر آوردن وجه شبه از طریق صفت است. بدین طریق نویسنده میتواند دست به خلق استعارهای بزند مثل برزخ و خشمگین، سایۀ پهن تبدار، نیزههای سوزنده، نیزههای مویین خورشید (همان: 10) و مورچۀ حریص و شتابزده و گرسنه (همان: 13).
از دیگر کارکردهای ادبی صفت ایجاد صنعت حسآمیزی است. نویسنده با بهکارگیری صفتی که تداعیکنندۀ حسی مجزای از موصوف خود است و درآمیختن حسها، صنعت حسآمیزی را خلق کرده است مثل: ناجنسی دردناک (همان: 17)، بوی گرم پشمآلودش (همان: 59)، خندۀ بویناک همیشگی (همان: 124) و خارش تلخ (همان: 215).
گاه نویسنده در متن حسآمیزی یا استعارهای را شکل نداده، اما با استفاده از تغییر در محور همنشینی و ایجاد ترکیبات نامأنوس و نو، برجستگیهای ادبی ایجاد کرده که به ادبیت متن او افزوده است، مثل: چشمان سیاه درشت سرمهناک (همان:182) و ماه پهن مالاریایی زردانبویی (همان: 206).
- انتری که لوطیاش مرده بود
- 1. شخصیتپردازی
وقتی دریا توفانی شد
«صورت لاغر استخواندرآمده» (چوبک، 1369ب: 11) توصیفی است از «شوفر» که به شکلگیری ذهنیت ما از شخصیت معتاد و فرسودۀ او کمک میکند. برای مثال، نویسنده کهزاد را چنین وصف میکند: «هیکل گنده و زمخت و خرسکی» (همان: 36) کهزاد که شخصیت مرد روستایی را دارد با صفات «گنده و زمخت و خرسکی» توصیف میشود. کهزاد، معشوق زیور است. تصویر او مانند شخصیتهایی مثل عباس و اکبر شخصیت معتاد و نزار نیست. کهزاد، مردی قویهیکل روستایی است و نمایندۀ مرد قوی که سمبل قدرت جنسی مردانه است و شخصیت او باعث بارداری زیور میشود. چون شخصیت کهزاد، نماد مرد روستایی و قدرت جنسی مردانه است، صفاتی که برای او بهکار میبرد اغلب ساده و عام هستند و خاصبودگی در شخصیت او پیدا نیست.
شخصیت دیگر این داستان، زیور است. شخصیت تیپیکال زن فاحشهای که در تنگنای جامعه در این موقعیت قرار گرفته است. شخصیت زیور اغلب از طریق متعلقاتش و توصیف شخصیتهای دیگر دربارۀ او، نشان داده میشود.
قفس
این داستان فقط یک شخصیت دارد. مردی که صاحب مرغداری است و نویسنده، شخصیت او را در ابتدای داستان چنین توصیف میکند: «دست سیاهسوخته و رگدرآمده و چرکین و شوم و پینهبسته» (همان: 62) .صفت در ساختن شخصیت داستان، مؤثر است. نویسنده او را فردی چندشآور و خبیث معرفی میکند، زیرا از صفت «شوم» برای دستهای او استفاده کرده است. این دستها، همان دستهایی هستند که مرغها را در این وضعیت خفقانآور اسیر قفس کردهاند و از آنها بهرهکشی میکنند. این داستان بهطورکلی در نقد حیوانآزاری است، بنابراین تنها شخصیت آن که تیپیکال و ایستا است، نمادی از شومی و آزار و خباثت است و نویسنده با آوردن چند صفت، بهطور خلاصه و کوتاه نظر خودش را بیان میکند.
انتری که لوطیاش مرده بود
این داستان، دو شخصیت اصلی دارد: یکی «انتر» و دیگری «لوطی». این داستان نیز در نقد حیوانآزاری است. لوطی شخصیت منفی این داستان است که نقد نویسنده بر اوست. صفاتی که برای او بهکار میبرد، صفاتی تاریک و مبیّن رذالت اخلاقی اوست. انتر شخصیتی مطیع و وفادار است، البته وفاداریی که بر اثر ترس و بیچارگی ایجاد شده است و نویسنده، آن را «پوزۀ سگی» وصف میکند که در ساخت شخصیت انتر مؤثر است. آوردن صفت «سگی» در ابتدای داستان شاید مبیّن شخصیت وفادار و رام او در خدمت لوطی است.
شخصیت دیگری که در داستان نقش فرعی ایفا میکند، «پسر چوپان» است که تیپیکال یک پسر روستایی است. صفاتی که نویسنده برای او آورده، صفاتی عام و ساده و مشتق هستند که هیچ برجستگی ادبی ندارند. صفت «خون شفاف سنگین» (همان :99 ) در وصف خون او، تصویر خوب بیگناهی از او را به مخاطب ارائه میدهد، زیرا خون پسرک، شفاف است، سیاه نیست.
نمایشنامۀ توپ پلاستیکی
صفتهای بیان شده در دیالوگها موضع افراد و دیدگاه آنها نسبت به هم را نشان میدهد. در نمایشنامه نویسنده فرصت توضیح شخصیتها را ندارد، در نتیجه دیالوگها را طوری مینویسد که بیانکنندۀ شخصیتها باشد، روابط بین آنها، موضع و دیدگاه شخصیتها را توصیف کند. در این میان، صفت نقش مهمی را ایفا میکند، زیرا نویسنده از طریق بهکارگیری صفتهای مناسب به شخصیتها میپردازد و مواضع آنها را مشخص میکند. برای مثال زمانی که «دالکی» خودش را با صفاتی از جمله «غلام خانهزاد» و «خاکسار بیمقدار» (همان: 118) توصیف میکند، هم موضع پایین خودش را نشان میدهد و هم شخصیت وی که شخصیتی ضعیف، ترسو و چاپلوس است آشکار میشود.
- 2. نقش صفت در ساخت فضا و مکتب ادبی
وقتی هوا توفانی شد
نویسنده در توصیف شخصیت از صفات مرکب و ساده که خاصِ موصوفِ خود هستند، بهره میبرد و بر ویژگی انسانی ِشخصیت تکیه میکند. ترکیباتی مانند «چهرۀ فرسودۀ رنجبرده» (همان: 9) که خاص موصوف خود است، هم فضای حاکم بر داستان را تیره میکند و هم بر این موضوع تکیه دارد که شخصیتهای داستان از جمله زیور یا کهزاد شخصیتهایی بیدغدغه و نشسته در ایوان کاخ اشرافیِ خود (مانند داستانهای کلاسیک) نیستند. شخصیتهای داستان افرادی رنجبردهاند که مانند اغلب داستانهای ناتورالیستی که بر رنج بشری تکیه میکنند و قصد نمایش آن را دارند و از این طریق جامعه را نقد میکنند. نویسنده خصلت رنجدیدگی را با استفاده از صفت در داستان خود منعکس میکند.
صفتهای تداعیکنندۀ «تاریکی» نیز بسامد بالایی دارند که سبب تیرگی فضای داستان میشوند و روح ناتورالیستی را بر داستان حاکم میکنند؛ مانند «نور مرده» (همان: 40) که در فضاسازی و تداعی حال بد و جسم نزار و بیحال زیور پس از زایمان مؤثر است. درخلال درگیری فقدان بچه، این صفت مرگ و سالمنبودن نوزاد را تداعی میکند یعنی تردید و تفکرات منفی کهزاد را برای خواننده تداعی مینماید. «آدمهایی سایهوار» (همان: 111) صفتی است در خدمت فضاسازی پایانی داستان که فضایی سیاه و ابهامآور در پایان داستان ایجاد میکند. نویسنده با استفاده از صفت به پایان داستان ابهام و نامشخصبودن ببخشد. داستانهای ناتورالیستی قرار نیست نتیجه و پند اخلاقی به مخاطب خود القا کنند، بلکه بخشی از رنج بشری را بیان میدارند که از دیدهها پنهان مانده، و وظیفۀ نویسنده بیان آنها است. بنابراین نویسنده با استفاده از صفت، پایان ابهامواری برای داستان خود خلق میکند تا از قضاوت و نتیجهگیری بهدور باشد.
از دیگر موقعیتهایی که نویسنده بهوضوح به بُعد انسانیِ بشر بهمثابۀ موجودی زنده اشاره دارد، لحظۀ دیدار کهزاد و زیور است. استفاده از صفتهایی از قبیل «لذت کشدار» (همان: 48) و «هرم تبدار» (همانجا) در پرداخت صحنه و اروتیککردن فضا نقش بهسزایی دارند و به شکلگیری این خصیصۀ ناتورالیستی کمک کردهاند. این صفتها، در جایی از پایان داستان میآید که دو سمبل جنسی یعنی زیور و کهزاد در کنار هم قرار میگیرند. یکی از مسائل پررنگ در ناتورالیسم، اشاره به مسائل جنسی قشر فرودست است که اشارهای به حیات انسانیِ آنها بهمثابۀ یک موجود زنده دارد. در آثار چوبک این اشارات مشهود است. در رمان ژرمینال زولا نیز یکی از مسائل پررنگ نیروی جنسی، سو و جهتِ استفاده، و چگونگی مهارکردن آن در قشر فرودست است. این امر در آثار چوبک و بهطور اخص داستانهای کوتاه او کاملاً مشهود است.
قفس
این داستان نقدی بر حیوانآزاری است. بسامد این تفکر در داستانهای کوتاه چوبک فراوان دیده میشود. نویسنده فقط به صحنههایی تیره و وحشتناک از قربانیشدن حیوانات را نمایش میدهد که ممکن است از دید مخاطب پنهان مانده باشد. صفت به نویسنده در ساخت فضای وحشتناک، و بیان ناگفتههای حسی که نقدی که بر حیوانآزاری دارد، یاری میرساند.
انتری که لوطیاش مرده بود
این داستان نیز دربارۀ حیوانآزاری است و نویسنده با ترسیم صحنههایی از زندگی یک انترِ اسیر و دستیشده، دربارۀ رنج حیوانات دستآموز مینویسد. در این داستان، صفت به نویسنده کمک کرده تا فضای داستان را تاریکتر کند. نویسنده با استفاده از صفت انتقادش به حیوانآزاری را بیان میکند. در این داستان فرصت خوبی برای نویسنده فراهم شده است تا با بهکارگیری صفت، ناگفتههای فراوان را کوتاهتر بیان کند.
- 3. صحنهپردازی
در داستان کوتاه معمولاً صحنهها تنوع زیادی ندارند. داستان در صحنههای محدودی اتفاق میافتد و گاه صحنه ثابت است. بنابراین در داستان کوتاه توصیف صحنه نسبت به رمان کوتاهتر است.
در داستانهای کوتاه چوبک ترسیم صحنه اغلب برای ساخت فضای داستان بهکار میرود و نویسنده از طریق صفت د فضای حاکم بر داستان را تداعی میکند. برای مثال در داستان قفس نویسنده برای ترسیم محیط از ترکیب وصفی «شلغم گندیده» (همان:60) استفاده میکند. صفت «گندیده» که صفتی ساده و خاص موصوفِ خود است، تعمیم پیدا میکند به همۀ محیط و فضای حاکم و تداعیکنندۀ محیط آلوده و فضای کثیفی است که مرغها در آن زندگی میکنند.
در داستان انتری که لوطیاش مرده بود، نویسنده با توصیف صحنه و اشخاص عقاید و موضع خودش را بیان میدارد و فضا را میسازد. برای مثال، در ترسیم شخصیت لوطی که که انتر را به اسارت درآورده و مورد نقد است، نویسنده از صفاتی برای ترسیم ظاهر او استفاده میکند که حس انزجاز را در خواننده تداعی میکند. او را با صفاتی مانند «صورت آبلهای»، «ریش کوسهای»، «بینی دراز»، «پوزۀ باریک» و «چهرۀ اخمو» (همان: 71) توصیف میکند. این صفات اغلب مشتق و خاص موصوف خود هستند، زیرا لوطی شخصیت خاصِ پرداختۀ چوبک است و شخصیتی تیپیکال نیست.
در ترسیم تصویر شخصیت انتر دیگر به صفات منزجرکننده برنمیخوریم. تصویر او با صفاتی که از نظر فیزیکی بر کوچکی دلالت دارند، توصیف میشود. تصویری از موجودی کوچک، قابلترحم، و در موضع ضعف و ترس نشان داده میشود. صفاتی مانند «چشمان ریز»، «ابروان برآمده»، «یالهای خارخار»، «پرههای لبپریده» (همان: 97) و «تیز و نازکبینی» (همان: 98)، «چشمان ریز و پر تشویشش» (همان: 74).
صفاتی نیز برای تداعی وضعیت او به کار رفته مانند «انگشتان سیاه چرب خاکآلودهاش» (همان: 92) که در ترسیم تصویر انتر بهعنوان یک حیوان دستآموز خیابانی که لوطی را از این شهر به آن شهر همراهی میکند، نقش دارد. صفت «سیاه» تداعیکنندۀ وضعیت تاریک و موقعیت سخت و قابلترحم انتر بوده و در ساخت مکتب نیز مؤثر است.
- 4. نقش صفت در کارکرد ادبی
کارکرد ادبی صفت در بخشیدن بُعد ادبی به داستان بسیار مؤثر واقع شده است. قرار گرفتن صفت در کنار موصوفِ خود، ترکیباتی ادبی و انتزاعی ایجاد کرده و داستان را از متن خبری فراتر برده است. در داستان کوتاه هم مانند رمان، با ترکیب صفت و موصوف انواع استعاره ایجاد شدهاند و در محور همنشینی توانستهاند برجستهسازیهای ادبی ایجاد کنند.
یکی از راههای ایجاد استعاره با استفاده از صفت، نسبتدادن صفات انسانی به غیرانسان و شکلدادن استعارۀ مکنیه است. راه دیگر آوردن وجه شبه از طریق صفت است، مانند: «تاریکی پرپشت» (همان: 11)، «سر کوچک مکیدهشده» (همان: 12)، «شاخههای استخوانی و بیروح و کجوکوله» (همان: 70) و «دشت گلوگشاد» (همان: 74).
از دیگر کارکردهای ادبی صفت که میتوان به صنعت حسآمیزی اشاره کرد. نویسنده با بهکارگیری صفتی که تداعیکنندۀ حسی مجزای از موصوف خود است و درآمیختن این حسها، به خلق حسآمیزی پرداخته است، مانند: «نور چرک» (همان: 38)، «هوای فلفلنمکی» (همان: 77)، «صدای چسبناک» (همان: 79) و «خشم تلخ» (همان: 110).
نتیجهگیری
ضمن بررسی و تحلیل دادههای آماری و تحلیلی، این دریافت حاصل شد که نویسنده در این دو اثر با استفاده از صفتهایی که برای شخصیت و گاه متعلقات شخصیت بهکار برده است، در وصف و ساخت خودِ شخصیت موفق عمل نموده است. در رمان تنگسیر و مجموعهداستان انتری که لوطیاش مرده بود قهرمانها، مانند دیگر داستانهای ناتورالیستی اشخاصی از طبقات فرودست بودند که معمولاً دچار شکست میشوند و شخصیت ابرقهرمان، انسان کامل و خوب را مثل رمانهای کلاسیک نداشتند. به همین دلیل نویسنده در پرداخت شخصیتها از صفاتی استفاده کرده که اغلب تیره و خشن هستند. این صفات از قهرمانِ انسانی متعلق به قشر فرودست که زمختی و خشنی دارد و دچار پلشتیهای زیستی گردیده، خبر میدهد.
با بررسی صفات از لحاظ ساخت، چه در داستانهای کوتاه و چه در رمان، این نتیجه دریافت شد که صفات ساده، بسامد بالاتری نسبت به صفات مشتق، مرکب، و مشتقمرکب دارند و این نیز برخاسته از شخصیتهای ساده و خاکی داستانهاست. البته نویسنده با بهکارگیری صفات مشتقمرکب به متن داستان بُعد ادبی میبخشد؛ صفاتی را بهکار میبرد که کارکرد ادبی دارند و ایجاد حسآمیزی یا استعاره میکنند و حتی اگر کارکرد ادبی به این صورت نداشته باشند، نویسنده با خلاقیت آشناییزدایی ایجاد میکند و به متن برجستگی ادبی میبخشد.
صفاتی که شخصیتها برای هم بهکار بردهاند، اهمیت خاصی در داستان دارد. این صفات برآمده از دیدگاه آنها نسبت به یکدیگر است. در رمان تنگسیر صفاتی که شهرو برای محمد بیان میکند، با صفاتی که دیگر شخصیتها نظیر پدر شهرو یا پاسبانها بهکار میبرند، کاملاً متفاوت است زیرا هرکدام بیانکنندۀ دیدگاه متفاوتی است. خواننده از این طریق به دیدگاه شخصیتها نسبت به همدیگر نیز پی میبرد. صفات بهکاررفته در دیالوگها بسیار بادقت انتخاب شدهاند. صفاتی که محمد هنگام گفتگو بهکار میبرد، بیانکنندۀ دیدگاههای اعتقادی و مذهبی، سیاسی، سنتی و مردسالارانه، قومی، ویژگیهای روحی و شخصیتی، تربیت، و جایگاه اجتماعی اوست.
در رمان فرصت پرداختن به شخصیت بیشتر از داستان کوتاه است. در داستان کوتاه خیلی به شخصیتها پرداخته نمیشود، اما صفت به خواننده کمک میکند تا بدون توضیح و شرح بیشتر و فقط از طریق صفتهایی که برای شخصیتها و متعلقات آنها بیان میشود، به درک درستی از شخصیتهای داستان مخصوصاً قهرمانها و ضدقهرمانها برسد.
صفت از چند طریق در شکلگیری مکتب ادبی نویسنده نقش بهسزایی داشت:
- بسامد صفات رنگی که باعث ایجاد درونمایهای تاریک و خونآلود در داستان شده است.
- بسامد صفات فیزیکی خشن و زمخت که باعث شکلگیری قهرمانهایی مطابق با رمانهای ناتورالیستی شده است.
- ذکر صفاتی که بیانکنندۀ جزئیات زیستی انسان است، انسان بهمثابۀ موجودی زنده با ویژگیهای زیستی چون بیماری و گرسنگی و... طرح میگردد که ازخصوصیات رمانهای ناتورالیستی است.
- بیان صفات دربارۀ شرایط آبوهوا و مکان، موجب تاریک و مغمومشدن فضای داستان میشود و به خواننده در درک درست شرایط زیستی شخصیت اصلی داستان کمک میکند.
نقش صفت در شخصیتپردازی بسیار گسترده و مهم است. نویسنده با یاری صفت نوع شخصیتها و میزان اهمیت آنها را مشخص کند. نویسنده بهجای پرداختن طولانی به شخصیتها در خلال داستان، ویژگیهای آنها را با صفتهایی در مورد افراد، صحنه و متعلقات شخصیتها بیان میدارد.
ترسیم صحنه در پرداخت شخصیتها و فضا بسیار مهم است. صفت در این مقوله به کمک توصیف صحنه آمده است تا صحنه بتواند آنچه نویسنده در داستان بیان نکرده اما در پی توصیف آن بوده را به مخاطب القا کند.
صفت در شکلگیری کارکرد ادبی داستان کمک زیادی به نویسنده کرده، و موجب ادبیت متن داستان شده است. نویسنده با صفت به خلق استعاره، ساخت حسآمیزی، و ایجاد برجستهسازی ادبی پرداخته است. در مطالعۀ آثار چوبک اولین نکتۀ برجستهای که خواننده را متوجه خود میسازد بسامد صفتها از نظر آماری و کارکردی است. آنچه نویسنده با صفت ایجاد کرده است، چه از لحاظ بسامد تعداد و چه از لحاظ کارکرد ادبی، در آثار دیگر داستانی فارسی دیده نمیشود.
[1]. Gustave Flaubert
[2]. Edmond de Goncourt
[3]. Emile zola
[4]. Medan
[5]. absurde