نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار سابق گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکدۀ علوم انسانی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهواز – ایران
چکیده
از آغازین نمونههای غزلیات عرفانی فارسی تا کنون، ابراز عاشقی و بیان حالهای عاشقانه جایگاهی ویژه و نمودی گسترده در مضامین عرفانی داشته است. غزلیات عطار را باید از آغازین نمونههای غزل تلفیقی که مضامین عاشقانه و عارفانه را درهممیآمیزد، به شمار آورد. تئوریپردازی و رمزسازی عرفانی این تلفیق را نیز میتوان از درون غزلیات عطار استخراج کرد. مبانی نظری تلفیق عشق و عرفان را بیش از هر چیز باید در باور عرفانی «وحدت وجود» جستوجو کرد. بررسی زبانشناسانه، سبکشناسانه و عرفانپژوهانه مبحث «صورت و معنا» پیوند ساختاری عشق و عرفان را در لایههای مختلف سرودههای عطار آشکار میسازد. در این مقاله با پیشینۀ بررسی معانی و مضامین غزلیات فارسی تا سدۀ هشتم هجری، و بهرهگیری از مباحث عرفان نظری، زبانشناسی شناختگرا، و سبکشناسی ساختشکنانه با محوریت مبحث «صورت و معنا»، به بررسی ساختار عاشقانه- عارفانۀ غزلیات عطار و رمزگشایی از زبان سمبولیک ویژهاش در این حوزه پرداخته شد. پژوهش به شیوۀ کتابخانهای، همراه با گردآوری و طبقهبندی استقرایی دادهها، و تحلیل کیفی، تبیینی و اکتشافی بود که به چند نتیجۀ اصلی انجامید: تبیین روند شکلگیری چند نماد پرکاربرد «زلف»، «روی»، «خط» و «لب» در غزلیات عطار؛ بررسی انتقادی بحث سبکشناسانۀ «تلفیق عشق و عرفان»؛ و تحلیل جنبههای گوناگون صورت و معنا در زمینههای مختلف زبانی، ادبی و عرفانی.
کلیدواژهها
مقدمه
این مقاله با بحث در دو زمینۀ جداگانه معنیشناسی و سبکشناسی سخنان عطار آغاز میشود، با بحث دربارۀ زبان شعری عطار ادامه مییابد، و در پایان با پیوندی ساختاری از سخنانی پراکنده به نتیجهای یگانه در زبان رازآمیز عطار میرسد.
اگرچه جایگاه سنایی در بنیادگذاری بیشتر زمینههای سخن عارفانه و پیشوایی شاعران عارف انکارناشدنی است، و بسیاری از صور خیال، مضمونها و معانی از شیوۀ سخنوری او به گنجینۀ ادب فارسی افزوده شده و روزگاران متمادی در سخن شاعران دیگر بنیانی استوار یافته و در سدههای پیاپی به انواع گوناگون جلوهگر شده است، اما بیتردید عطار نیشابوری در تکمیل بسیاری از زمینهها و معانی و مضامین ادبیات عرفانی تأثیر فراوانی داشته است. از تأثیرگذاریهای او میتوان به این موارد اشاره نمود:
- افزودن شور و سوز شیفتگی و دمیدن روح عاشقانه به سخن عارفانه؛
- تأکید بر بازگویی و شرح اندیشۀ عرفانی وحدت وجود؛
- بیان منازل طریقت و بهویژه سرمنزل نهایی سیر و سلوک یعنی فناء فی الله و بقاء بالله؛
- آشکاری آغازین نشانههای آمیختگی سه زمینۀ اصلی محتوایی غزل فارسی یعنی عشق، عرفان، و قلندری.
در مباحث سبکشناسی سبک غزلسرایی شاعران سدة هشتم در راستای آمیختگی دو مضمون اصلی غزل فارسی یعنی عشق و عرفان توصیف میشود. هرچند شاعران این دوره «شاعران گروه تلفیق»[1] نامیده میشوند و سرودههایشان با عنوان غزلیات «عاشقانه – عارفانه» بررسی میگردد، اما روند تلفیق مضامین عاشقانه و عارفانه پیش از سدة هشتم هجری و تقریباً همزمان با نخستین سرودههای عرفانی به صورت تدریجی آغاز شده بود. تلفیق عشق و عرفان در غزلیات عطار، زمینۀ ورود به بحث در زبان تمثیلی عطار و شکلگیری مضامین خاص شاعرانه او را فراهم میسازد تا چگونگی پیدایش ساختار یک تمثیل پرکاربرد در زبان رمزی عارفان غزلسرا کاویده شود.
- پیشینۀ پژوهش
دربارة مضامین غزل فارسی و تلفیق عشق و عرفان در آنها تا کنون آثار چندی پدید آمده است که میتوان به این موارد اشاره کرد: کتابهای عشق و عرفان و تجلی آن در شعر فارسی و آفاق غزل فارسی نوشتة داریوش صبور؛ سخنان ذبیحالله صفا دربارة آمیختگی عشق و عرفان در تاریخ ادبیات ایران؛ آثار گوناگون عبدالحسین زرینکوب از جمله صدای بال سیمرغ؛ مباحث مربوط به عشق در کتاب تاریخ تصوف در ایران اثر قاسم غنی، مبحث «سبک تلفیق عشق و عرفان» در کتابهای سبکشناسی شعر فارسی و سیر غزل در شعر فارسی اثر سیروس شمیسا؛ و کتاب عشق صوفیانه از جلال ستاری. اخیراً نیز کتابی با عنوان ملامتیان و تأثیر آنها در غزلسرایی فارسی از نگارندۀ این مقاله منتشر شده است. کتابهای بسیاری نیز دربارۀ بررسی آثار عطار و همچنین تصوف و ادبیات عرفانی نگاشته شده است که کم و بیش مطالبی در راستای بحث حاضر را میتوان در آنها یافت.
تحقیق دربارة رموز و اصطلاحات عرفانی نیز پیشینهای کهن دارد چنانکه اندک زمانی پس از پدید آمدن نخستین آثار عرفانی، آثاری نیز در بحث رمز و رمزگشایی این آثار پدید آمد. از آثار کهن در این باره میتوان از رسالۀ قشیریه اثر ابوالقاسم قشیری؛ اصطلاحات صوفیه اثر محیالدین ابنعربی؛ رسالة اصطلاحات اثر فخرالدین عراقی؛ اصطلاحات صوفیه اثر عبدالرزاق کاشانی؛ گلشن راز نوشتۀ شیخ محمود شبستری و مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز اثر شمسالدین لاهیجی یاد کرد. از آثار نوین فرهنگ اصطلاحات عرفانی سیدجعفر سجادی، فرهنگنامه عرفان و تصوف محمد استعلامی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی منوچهر دانشپژوه و فرهنگ اصطلاحات استعاری و نمادین عرفانی عبدالرضا قریشی قابل ذکر است؛ هر چند در همۀ آثار درسی دربارۀ مبادی عرفان و تصوف نیز فصلی به این موضوع اختصاص داده شده است از جمله مقدمهای بر مبانی عرفان و تصوف اثر سیدضیاءالدین سجادی و عرفان نظری یحیی یثربی.
دربارۀ زبان رمزآمیز عرفانی نیز آثاری چون عرفان و فلسفه نوشتۀ والتر ترنس استیس ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی؛ زبان شعر در نثر صوفیه از محمدرضا شفیعی کدکنی؛ رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی از تقی پورنامداریان؛ و مدخلی بر رمزشناسی عرفانی جلال ستاری را میتوان نام برد. دربارة تمثیل و رمزگرایی در آثار عرفانی مقالات متعددی نیز نگاشته شده است از جمله مقالة «رمز و رمزگرایی با تکیه بر ادبیات منظوم عرفانی» نوشتة محمدرضا نصر اصفهانی و حافظ حاتمی. مقالاتی نیز دربارة تمثیل و رمزگرایی در آثار عطار نگاشته شده است مانند: مقالة «تخیل هنری و نمودهای آن در آثار عطار» از تقی پورنامداریان، و «تحلیل کیفیت عرفانی زبان در منظومههای عطار» نوشتۀ محسن بتلاب اکبرآبادی.
بههرروی، تا کنون اثری دربارة نحوة شکلگیری یک یا چند نماد در زبان سمبولیک سخنوران ادب عرفانی فارسی نگاشته نشده است.
- بحث
- 1. نمود عشق مجازی در سخن عارفانه[2]
عشق با همۀ نمودها و در تمامی تجلیاتش در نزد صوفیان امری پسندیده و ستودنی بوده است. «در نظر صوفیان عشق به انسانهای زیبا که در نظر میآیند، موازی با عشق به موجود زیبایی است که در نظر نمیآید. متوازی ساختن عشق به موجودات مرئی با عشق به موجودی نامرئی، عاطفۀ عشق ناسوتی را روحانی، عمیقتر و لطیفتر میسازد و آن را اثیری میکند و از هر چه حیوانی و نفسانی است بالاتر میبرد. در این عشق آسمانی و فوق انسانی حرارت احساسات و نشاط آن چنان بالا میگیرد که زاهد و عابدِ پیرو سنت را از آن خبری نیست» (ریتر، 1388: 2/39).
گروهی از عرفا چون اوحدالدین کرمانی، روزبهان بقلی و ... یکسره جمالپرست بودهاند. «بعضی از صوفیان عقیده دارند که پرستش جمال و عشق صوری آدمی را به کمال معنی میرساند؛ که معنی را جز در صورت نتوان دید و جمالِ ظاهر آیینهدار طلعت غیب است. پس ما که خود در قید صورت و گرفتار صورتیم، به معنی عشق مجرد نتوانیم داشت. اینان به زیبایی صورت عشق میورزند» (سجادی، 1358: 33).
بنابراین، یکی از گستردهترین زمینههای سخن عارفانه بیان توصیفهای مجازی از عشق در سخن ایشان است. در این باره عطار را باید از پرشورترین عارفان عاشقانهسرا به شمار آوریم. یکی از راهکارهای عطار در سرودن اشعار عاشقانه، اختصاص دادن همگی بیتهای غزل به توصیفهای مجازی از معشوق است که این ساختار را در بسیاری از غزلیات او میتوان شاهد بود.[3]
- 2. آغاز روند تلفیق عشق و عرفان در غزلیات عطار
سخنان عاشقانۀ عطار را در میان سرودههایی میتوان جست که از آغازین نمونههای غزلیات عاشقانه- عارفانه است. اگرچه معمولاً در پژوهشهای سبکشناسانه روند تلفیق عشق و عرفان در غزلیات فارسی به شاعران سدۀ هشتم هجری و کسانی چون خواجوی کرمانی، اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی، عماد فقیه کرمانی، کمال خجندی و حافظ شیرازی نسبت داده میشود3، اما مطالعۀ غزلهای شاعران سدۀ ششم و هفتم تردیدی باقی نمیگذارد که آغاز جریان آمیختگی عشق و عرفان را در غزلیات پیش از سدۀ هشتم بهویژه غزلهای عطار باید جست. بیگمان نشانههای شیوۀ عاشقانۀ سیر و سلوک و نظریهپردازی دربارۀ عشق و جایگاه برجستۀ آن از آغازین سدههای رواج تصوف و عرفان ایرانی در آثار شاعران و نویسندگان عارف ایران بهروشنی دیده میشود. «تا قرن پنجم هجری قمری، صوفیه بیشتر از محبت دم میزدند و محبت یکی از مقامات دهگانۀ تصوف به شمار آمده و از قرن پنجم به بعد، عشق در عرفان و آثار منظوم و منثور عرفانی وارد شده که از آن جمله آثار خواجه عبدالله انصاری و سخنان منظوم منسوب به ابوسعید ابوالخیر است» (سجادی، 1377: 282).
اولین تجربههای سرایش غزلیات عرفانی در سدههای پنجم و ششم و بهطور مشخص در سرودههای سنایی عملاً محتوا، معانی و مفاهیم عرفانی را در کنار محتوای کهنتر و اصلی قالب غزل یعنی معانی و مضامین عاشقانه جای داد که این همنشینی و همراهی طبیعتاً اندکاندک زمینه را برای آمیختگی معانی عاشقانه و عارفانه فراهم مینمود. مراجعه به دیوان عطار این نکته را تأیید مینماید و نشان میدهد که شمار فراوانی از غزلیات وی به نحو کاملی ویژگیهای عاشقانه و عارفانه را داراست. «خوانندۀ دیوان عطار که خود را تسلیم جاذبۀ غزل میکند و سراسر دیوان را در پی هم مطالعه میکند، در طی مروری که بر مجموع دارد، تمییز عاشقانه و عارفانۀ غزلها بهآسانی برایش ممکن نیست، چرا که در انسانیترین شعرهای شاعر هم موجی از تعالیجویی عرفانی است» (زرینکوب، 1386: 63).
- 3. باور به «وحدت وجود» زمینهساز تلفیق مضامین عاشقانه و عارفانه
در واکاوی باورهای عرفانی برای رسیدن به ریشۀ این موضعگیری دربارۀ عشق و زیبایی، پیش از هر چیز نظریۀ «وحدت وجود» به چشم میآید؛ باوری که اگرچه در سدۀ هفتم و توسط ابنعربی به صورت یک نظریه درآمد، اما حقیقتِ آن پیش از این در سخنان عارفان ایران دیده میشد. «بزرگترین عاملی که تصوف را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقیده به وحدت وجود بود. زیرا همینکه عارف خدا را حقیقت ساری در همۀ اشیا شمرد و ماسوی الله را عدم دانست، یعنی جز خدا چیزی ندید و قائل شد به اینکه "جمله معشوق است و عاشق پردهای / زنده معشوق است و عاشق مردهای" طبعاً نسبت به همه چیز عشق میورزد و مسلک و مذهب او صلح کل و محبت به همۀ موجودات میشود» (غنی، 1380: 325).
ادامۀ روند تلفیق عشق و عرفان را همچنین در غزلیات فخرالدین عراقی در سدۀ هفتم به خوبی میتوان دید.[4] مهمترین تئوری و نظام فکری بازگوشده در غزلیات وی نیز که محوریت بیشتر اندیشهها و مضامین شعری او را بر عهده دارد، شرح باور عرفانی وحدت وجود است.
هـر چــه هسـت انـدر همـه عالم تـویی نــام هـســتـی بـر جـهــان نتـوان نـهــاد
(عراقی، 1386، 261: 13)
از روی روشـن هـر ذره شـد مرا روشن که آفتاب رخت در همه جهان پیـداست
(همان، 260: 8)
بهرهگیری عطار از این اندیشۀ عرفانی در پرورش مضامین شعری، بیشتر ناظر به باور عرفانی فناء فی الله و بقاء بالله است.
- 4. زبان عرفان
بر پایۀ نظریات زبانشناسان شناختگرا همۀ تصورات، برداشتها و شناختهای انسان بر پایه و در محدودۀ زبان است که رخ میدهد. هر چه هست، صورت و معنی در دایرۀ زبان شکل میگیرد. انسان با بهرهگیری از زبان است که به تجزیه و دستهبندی امور پیرامون خویش میپردازد، آنها را مینامد، بدانها میاندیشد و به ادراک میرسد. اما ماهیت تجربه و موضوع شناختِ عارف از گونهای دیگر است. هستی محض نامتعینی که هستیها از اوست اصولاً محسوس، تجزیهپذیر، ادراکشدنی و در نتیجه بیانپذیر نیست. بنابراین آنچه عرفان نامیده میشود و شناخت عارف به شمار میآید، شناختی است که به زبان علمی و بهاصطلاح «زبان ارجاعی» قابل بیان نیست. از این روی در بازنمود شناخت عارف، زبان از گونهای دیگر به کار میآید.[5]
بر پایۀ تعریف فردیناند دوسوسور از زبان، هر گونه نشانهای از جمله سکوت، حالت چهره، رنگها، حرکات و ... که مفهومی را به دیگری برساند از شمار زبانها دانسته میشود. عارف در بازنمود حالت و ادراک وصفناشدنیاش برای فهم نسبی و اقناع شنونده، در حد امکان از گونههای مختلف زبان بهره میگیرد: گاه با خاموشی و سکوت «حرف و گفت و صوت را بر هم زنم / تا که بی این هر سه با تو دم زنم»؛ گاه با اشاره «آن کس است اهل بشارت که اشارت داند»؛ و گاهی نیز مقصود خویش را با زبانی دربردارندۀ صورتهای گوناگون خیال چون استعاره، تمثیل، رمز و ... که در اصطلاح زبانشناسانه «زبان عاطفی» شناخته میشود، برای مخاطب مفهوم میسازد.
«عقل و اندیشۀ انسان در تعبیر از این تجربههای آلوده به مفاهیم و مقولات ذهنی با حاق و متن تجربه فاصلۀ زیادی پیدا میکند که در حقیقت این فاصله به موازات فاصلۀ جهان مجرد و مادی است. به بیان دیگر آن حقایق و معانی در این تنزل از حد و منزلت خود خارج شده، صورت و ظاهر جدیدی پیدا میکنند و به هر حال ذهن ما دارای محصول جدیدی میشود که انعکاس و انطباعی است از درون، که با انعکاسات و انطباعات حاصل از عوامل بیرونی نیز آلوده شده است» (یثربی، 1384: 575).
عرفا همچنین به واسطۀ برتری سطح ادراک و تأملات دیریازشان در معانی بلند، برداشتهای اندیشمندانه و دقیقی دربارۀ زبان داشتهاند و با نامگذاری شیوۀ بیان خویش به «زبان اشارت»، «منطقالطیر سلیمانی»، «لسان غیب» و ... گاه به نکات محققانهای نیز اشاره کردهاند. با این حال از میان ایشان عطار به دلیل شناختی ویژه از زبان عارفانه و کاربرد آن ممتاز به نظر میآید؛ چه با بهرهگیری از بیان تمثیلی و رمزآمیز در آفرینش مثنوی منطقالطیر و دیگر آثارش، و چه در جاهایی که به بحث در نحوۀ بیان خویش پرداخته است که در اینجا مجال بررسی آن نیست.[6] به هر روی بحث حاضر بار دیگر آگاهی او را از دانش کاربرد زبان، خلاقیت و آفرینشهای زبانی اثبات خواهد کرد.
- 5. صورت و معنا
بنیاد اولیۀ نقد ادبی و سبکشناسی گذشتۀ ما بر پایۀ مبحث زبانی «صورت و معنا» استوار بوده، برخی ادبا صورت و برخی معنا را در بررسیهای ادبی خویش برتری میدادهاند. مبحثی که تداوم آن در نظریات زبانشناسی و نقد ادبی دورههای جدید نیز تداوم یافته است و برخی از این گرایشهای علمی، صورتگرا و برخی معنیگرا شناخته میشوند.
صورت و معنا هر دو از بخشهای اصلی زبان هستند. با این حال عرفا که همواره سخنورانی معنیگرا به شمار آمدهاند و بارها از تنگنای الفاظ زبان در بیان مقصود خویش شکایت داشتهاند، پادشاهان سخن نیز بودهاند. آنها معمولاً مبدأ شناخت خویش را دریافتهای بیواسطه از طریق دل پاک و زدوده از کدورات خویش بیان کردهاند، با این حال صورتهای بیرونی نیز منبعی دیگر برای دریافتهای ایشان است. از آن روی که در بینش توحیدی ایشان، صورت و معنی، بیرون و درون، معشوق حقیقی و معشوق مجازی، عاشق و معشوق، عاقل و معقول و ... همه یکی است. عارف خود را در جهانی فرازمانی و فرامکانی میانگارد، در فرایند شناخت که همواره امور بیرونی را درونی میسازد و امور درونی را بیرونی، زمانی صورت بیرونی کانون تداعیهای ذهنی و تأویلات اوست و زمانی معرفت دل کانون بیان رمزآمیزش.
«در حقیقت از نظر صوفی از یک سوی ساحتها و ابعاد زبان است که تجربههای روحی او را به وجود میآورد بدین معنا که راهگشای اوست به عوالم روحانی دستنیافتنی، و از سوی دیگر سیر در آن عوالم است که او را به کاربردهای تازهتر و نوآیینتر زبان میکشاند. او همواره در نقطۀ تلاقی زبان و تجربه زندگی خلاق خود را میگذراند» (شفیعی کدکنی، 1392: 248).
- 6. رمزپردازی عارفانه
«رمز»، واژه، عبارت یا هر گونه نشانهای است که در معنایی غیر از معنای معمولش به کار گرفته و تأویل میشود و در ظاهر میان معنای معمول و معنای تأویلی آن ارتباطی وجود ندارد. کارل گوستاو یونگ که به بحثهایی دقیق دربارۀ رمز پرداخته است، رمز را اینگونه تعریف کرده است: «رمز به معنایی که من از آن مراد میکنم، بهترین بیان ممکن چیزی ناشناختنیست که هنوز قابل شناخت نیست» (ستاری، 1384: 11).
چنانکه پیش از این گفتیم به هر روی حقیقت مورد شناخت عارف، وحدتی ادراکناپذیر و بیانناشدنی است و او در بیان مقاصدش ناگزیر و توانمند در به کارگیری «زبان عاطفی»، زبانی که سرشار از عناصر خیال و عاطفه است و از میان عناصر عاطفی زبان نیز نمادسازی و رمزپردازی از مهمترین شیوههای تخیل او به شمار میآید.
در جهان برزخی عارف، روند شناختی – زبانی از درون و برون پیوسته دوسویه است؛ دو سوی «رمز» و «تأویل». موضوع شناخت او در این موارد اگر از دل باشد یا از جهان پیرامون، همواره رمزی است که باید آن را تأویل و رمزگشایی کند و آنگاه که معنایی را به بیان درمیآورد نیز اثری نمادین و رمزی میآفریند که نیازمند تأویل است.
«قلمرو تداعی و بهانهجویی عارف برای کاربرد خلاق زبان بینهایت است و در بالاترین حوزۀ شاعرانگی زبان. با تکرار این نکته که زبان در این چشمانداز مشمول هر نظام اشاری یا نظام نشانهای است. همانگونه که برای شاعر واقعی تمام هستی میدان جولان تخیل است، برای عارف نیز همه چیز میتواند عرصۀ تکاپوی خیال باشد. ... نه تنها قرآن و حدیث و شعر و امثال را تأویل کردهاند که عبارات فروشندگان دورهگرد را در معرفی کالای خویش نیز میدانی برای تفسیرهای ویژۀ خود دیدهاند و گاه عبارات فاقد معنی رایج در زبان کودکان را هم به عوالم بسیار ژرف تصوف کشانیدهاند» (شفیعی کدکنی، 1392: 202).
- 7. رمزپردازی عاشقانه در سرودههای عارفانه
از روزگار کهن و اندکی پس از نخستین سرودههای عارفانه – عاشقانه، نویسندگانی نیز از میان عرفا به گردآوری و تأویل رمزهای عرفانی پرداختند و آثار فراوانی در این باره به جای مانده است. رمزهای گردآمده در این آثار را به دستههای چندگانهای میتوان بخش کرد که از این میان «عشق» از مهمترین زمینههای رمزپردازی ایشان است. «در واقع صوفیه در بیان عشق عقلسوز خویش به ذات حق، چارهای جز کاربرد مصطلحات و متعلقات عشق انسانی و البته با معنایی دیگر نداشتهاند و شرح عشق الهی نیز امری نبوده است و نیست که ضرورتاً مقتضی کاربرد زبانی خاص و به سخنی دیگر مستلزم استعمال رمز باشد. به همین جهت فهم مقصود اصلی صوفیه گاه دشوار میشود و آدمی اگر به ظاهر معنی اقتصار کند، چه بسا که در غلط میافتد» (ستاری، 1384 : 9 مقدمه).
بنابراین، تداعیها، تأویلات و رمزپردازیهای عاشقانۀ عرفا نیز در روند زبانی - شناختی پیشگفته دو سوی دارد؛ از سویی جمال زیبارویان است که عارف را به عوالم عاشقانه و عارفانۀ آنسری میکشاند، و از سویی ادراکهای درونی ایشان است که از پل رمز میگذرد و سخنان عاشقانه – عارفانه را شکل میدهد. در اینجا به کاوش در شیوۀ آفرینش یکی از رمزهای پرکاربرد زبان عرفانی میپردازیم.
- 8. «زلف معشوق» زمینهساز پیوند عشق الهی و انسانی در زبان رمزآمیز عطار
در بسیاری از غزلهای عطار مضمونپردازیهای گوناگون دربارۀ زلفِ معشوق مهمترین پیونددهندۀ معانی عاشقانۀ مجازی و حقیقی میگردد. عطار در چندین غزل خود یکسره به شرح ماجرای زلف پرداخته است.[7]
گـر کـنــد عـطـار از زلــفــت رســن از مــیــان چـنـبــر گــردون جــهــد
(عطار، 1370، 319: 10)
با تصویرآفرینیهایی که عطار از زلف معشوق دارد؛ یعنی زلف درازی که از آسمان بر زمین کشیده میشود، این پیوند در بیان شاعرانۀ او آشکارتر میگردد.
زلــف او کـافــتـــاده بـیـنـم بـر زمــیــن صـیـد در صحـرای گـــردون میکـنـد
زلـف او چـون از درازی بر زمـیـن اسـت تـاخـتـن بـر آسمـان چـون مـیکـنــد؟
(همان، 284: 3 - 4)
زلـف در پـای چرا میفکند؟ زانکه کمند شـرط آن اسـت که از شیـب به بالا فکند
(همان، 285: 6)
تصویر بسیار پربسامدی که عطار در غزلیاتش از معشوق آسمانی عرضه میدارد، زیبارویی است که رخساری چون خورشید یا ماه تابان دارد و زلف دراز خویش را چون بند و زنجیری از آسمان به زمین فروهشته است.
کمند عنبرین او که چندین تاب و چین دارد ز مـاه آسمان سر از درازی بـر زمیـن دارد
(همان، 175: 1)
بـتـا ز زلف تو زان تیـره گشت روی زمیـن کـه سـایـه بـر سر خورشیـد آسمان فکند
(همان، 287: 6)
زهـی زیبـا جمـالی آن چـه روی اسـت؟ زهی مشکین کمندی آن چه موی است؟
ز شــوق روی و مـوی تـو بـه یـک بــار همـه کــون و مکـان پرگفتگوی است
از آن بــر خــاک کـویــت سـر نـهــادم کـه زلفت را سـری بر خاک کوی است
(همان، 118: 1 - 3)
بــوی زلـفـت در جـهـــان افـکـنـــدهای خـویـشـتــن را بــر کــران افـکـنـــدهای
مـینـیــــایــی در مـیــان عـــاشــقـــــان عـاشـقــان را در گـمـــان افـکــنـــدهای
بـــر امــیــــد وصــل در صـحــــرای دل بــیــدلان را در فــغـــان افــکــنـــــدهای
(همان، 689: 1 و 6 و 7)
همچنین در بسیاری از موارد زلف به پرده یا پوششی در برابر رخسار خورشیدمانند این معشوق آسمانی مانند شده است:
زلـف تـیـــره بـــر رخ روشـــن نــهــــی ســرکـشـــان را بــار بـــر گـــردن نـهـی
روی بـنـمــایــی چــو مـــاه آســمـــــان مـنــت روی زمـیـــن بـــر مـــن نـــهـــی
تــا کــی از زنـجــیـــر زلـف تــافــتــــه داغ گــه بــر جـــان و گــه بـر تـن نـهـــی
(عطار، 1376، 839: 1 - 3)
چنانکه میدانیم «زلف» در اصطلاح عرفا همواره نمادی بوده است از جهان ظلمانی «ملک» و کثرات مادی. «زلف به اجمال کنایه از کثرات است» (سجادی، 1379: 271).
شمسالدین لاهیجی در تفسیر بیت شبستری اینگونه آورده است: «گــل آدم در آن دم شــد مــخـمّــر / کـه دادش بــوی آن زلــف مــعـطــر» یعنی طینت آدم که خلاصۀ عالم است در آن دم مخمر و سرشته گشته که بوی جامعیت و کثرت آن زلف معطر که سلسلۀ کثرات اسماء و صفات است داده شده، که «خلَقَ اللهُ تعالی آدمَ علی صورتِه»، ای: بصورة جامعیـة جمیع الاسماء و الصفات. و کثرات و تعینات اسماء و صفات، از روی کثرت و اخفاء به زلف معطر معبّر است» (لاهیجی،1371: 492).
به نظر میآید که این اصطلاح آیندۀ سرودههای عارفانه و تألیفهای رمزگشایانۀ صوفیانهای مانند گلشن راز شیخ محمود شبستری و مفاتیح الاعجاز لاهیجی هنوز در سخن عطار مرحلۀ میانۀ تصویر شاعرانه و نماد عارفانه را سپری میکند و بهطور کامل تبدیل به یک نماد در رمزشناسی شعر صوفیانه نگشته است، و اینگونه مضمونپردازیهای عطار دربارۀ زلف معشوق در غزلیات عاشقانه - عارفانهاش را باید نخستین گامها در این راه تلقی کنیم.
شرح معانی عرفانی از تصویرآفرینیهای عطار با زلف معشوق را در برخی از غزلیاتش به روشنی میتوان یافت.
بـیـچـاره دلم در سـر آن زلـف بـخم شـد دل کیست؟ که جان نیز در این واقعه هم شـد
انگـشتنمای دو جهان گـشـت بـه عـزت هـر دل کـه سـرآسیـمـۀ آن زلـف بـخـم شـد
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگـرف است بـه سر میروم آن ره زآن روی که کفر است در آن ره به قـدم شد
عـشـاق جهـان جمـلـه تمـاشـای تـو دارنـد عــالــم ز تمـاشـای تـو چـون خـلـد ارم شـد
(عطار، 1370، 242: 1 - 5)
و یا در این غزل:
اگر از نـسیم زلفت اثـری بـه جـان فرسـتی بـه امـید وصل جان را خـط جـاودان فرسـتـی
زپـی تـو پـاکبـازان به جهـان دراوفتـادند چه اگـر ز زلف بویـی بـه همـه جهـان فرستـی
همه خلـق تـا قـیـامت بـه تحـیر انـدر افـتـد اگـر از رخـت فروغـی بـه جهـانـیـان فـرستـی
(همان، 701: 1، 2 و 4)
معمولاً عطار از اصطلاح «خط» نیز به زبانی نمادین در بیان همین مفهوم بهره میگیرد و از همین روی سخنان عاشقانهاش جلوۀ معشوق مذکر به خود میگیرد.[8]
تــا لوح چـو سـیـم تـو خـط سـبـز بــرآورد جـان پـیـش خط سبز تـو بر سر چـو قلم شـد
(همان، 242: 8)
- 8. 1. کاربرد نمادین «زلف» در برابر «روی» در سرودههای عطار
در بسیاری از غزلیات عطار واژۀ «زلف» و مترادفهای آن مانند «موی»، «کمند عنبرین» و ... همراه و در برابر واژۀ «روی» و مترادفهایش مانند: «رخ»، «رخسار» و ... به کار میرود. در این موارد معمولاً نخست چهرۀ مانند خورشید تابان معشوق توصیف میشود و سپس دربارۀ زلفی که آن را پوشانده است سخن به میان میآید. همچنین گفتنی است که عطار در بسیاری از غزلهایش به توصیف اعضای مختلف چهرۀ معشوق پرداخته است، اما توصیف زلف و رخسار بیشترین بسامد را در میان دیگر اعضای چهره دارد.
تـــاب روی تــو آفــتـــاب نـــداشــت بــوی زلـف تــو مشـک نــاب نـداشـت
(همان، 120: 1)
بنمود رخ از پـرده دل گشت گرفتـارش دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش
(همان، 397: 1)
در برخی از این غزلها سخن از روی معشوق و سپس زلف آغاز میشود و آنگاه سخن به پهنۀ جهان و روی زمین کشانده میشود و عشق صورتی انسانی و زمینی مییابد.
تــا بـهعـمــدا ز رخ نـقـــاب انــداخـت خــاک در چـشـم آفـتـــاب انــداخــت
سـر زلـفـش چـو شیــر پـنـجــه گـشــاد آهــوان را بــه مـشـک نــاب انــداخــت
تـیـر چشمـش کـه عالمی خـون داشـت اشـتـری را بــه یـک کـبــاب انــداخــت
لـب شـیــریـنـش چـون تـبــســم کــرد شــور در لــؤلــؤ خـوشــاب انــداخـــت
تـــاب در زلــف داد و هـــر مـــویــش در دلــم صــدهــزار تـــاب انـــداخـــت
غـنـچــۀ عـنــبــریــنــت ای مــهـــوش در هـمــه حلـقــههــا طـنــاب انـداخــت
شـوق روی چــو آفــتـــاب تــو بــــود کــآســمــان را در انــقــلاب انــداخــت
(همان، 15: 1 - 7)
در شرح عرفانی، عاشقی که دل در زلف معشوق، یعنی پرتوهای تجلی جمال او در کثرات جهان مادی میبندد و به درد عشق گرفتار میآید به کفر اثبات ماسوا دچار میشود. از این روی، همواره «زلف» و «کافری» و «عشق مجازی» در سخن عطار همراهند و در برابر اصطلاحات «روی»، «ایمان» و «عبادت» قرار میگیرند.
«زلف» و «روی» دو جلوۀ جداگانه از معشوق ازلی است که یکی باعث کفر و عاشقی و مستی است، و دیگری باعث ایمان و عبادت و مستوری.
مـاهرخـا هر که دید زلف تو کافر بمـاند لیک هرآن کسکه دید روی تو دیندار شد
(همان، 235: 6)
نـور ایـمــان از بــیــــاض روی اوســت ظـلــمـت کـفــر از سـر یـک مــوی اوسـت
(همان، 92: 1)
زلـف پـریــشـانـش بـه یـک تــار مــوی جـمـــلـــــۀ اســـلام پــریـــشـــان کــنــــد
لـــیـــــک ز عـــکــــــس رخ او ذرهای بــتـکــدههــــا جـمـلــه پـرایـمـان کــنــــد
(همان، 279: 13-12)
روی در زیــر زلــف پــنــهــــان کــــرد انـــــدر اســـلام کــافـــرســتـــــان کـــرد
بـــاز چـون زلــف بــرگــرفـــت از روی هـمـــه کــفــــار را مــســلــمــــان کـــرد
(همان، 193: 2-1)
عطار در غزلی به شرح کامل این نمادها میپردازد:
خیـر و شـر چون عکس روی و موی بـود گـشـت نـورافـشـان و ظـلـمـتبـار شـد
ظـلــمت مویـش بـتـافـت انـکار گـشــت پـرتـو رویــش بــتــافــت اقـــرار شــد
مــغــز نــور از ذوق ذوالـنـــور گــشــت مـغـــز ظـلـمـت از تـحـیــر نـــار شـــد
نـار چون از موی خاست آنجـا گریخـت نـور چـون از روی خـاست اظـهـار شـد
مـــوی از عــیــن عـــدد آمــد پــدیـــــد روی از تـــوحــیــد بــنــمــــودار شــد
(همان، 234)
به هر روی اینگونه تصاویر و تمثیلپردازیها در میان سخنوران عارف پس از عطار کاملاً آشناست و در ادبیات عرفانی پس از وی رواج تمام مییابد.
از روی اوست این همه مؤمن عیان شـده وز زلـف اوسـت ایـن همـه کـفـار آمـده
(لاهیجی،1371: 489)
و از همین روی است که کفر و ایمان در نظر عطار برابر میگردد و عاشق حقیقی از هر دو مبرا دانسته میشود.
نـه مـحـرم ایـمـانم، نـه کـفـر همـیدانـم نـه ایـنـم و نـه آنم، شـوریـده و سـودایـی
(عطار، 1370، 785: 4)
بنابراین، عاشق باید همواره در عین کثرت عالم مجازی، پرتوهای حقیقت را مشاهده کند.
عــطــار اگـــر زبــــون فـــرع اســت جـــان چــشـــم ز اصــــل بـــرنــــدارد
(همان، 176: 12)
و چون از دیدگاه عطار رسیدن به معشوق حقیقی و وصال او برای عاشق ناممکن است:
جانان چو گنـج زیـر طلسم جهـان نـهـان گنجـی که هیچ کس به سر آن نمیرسـد
(همان، 224: 9)
ذرهای وصلش چـو کس طاقـت نـداشـت قـسـم موجـودات جـز هجران که یافـت؟
(همان، 131: 2)
از این روی زندگی عاشق در این جهان همواره با درد و اندوه و غم عجین است[9] و تنها طریق رهایی از غم و اندوه هجران دائمی، قطع تعلق از وجود خود و فانی شدن در بقای معشوق است.
وصـلــت جــانــان اگـــرت آرزوســـت درگــذر از خــود ره بـســیــار نـیـسـت
(همان، 107: 9)
گــر بـقــا خـواهـی فـنــا شـو کـز فـنــــا کمتـریـن چیـزی که میزایـد بقـا سـت
(همان، 31: 3)
این مضمون در سخن عطار جلوهای ویژه و برجسته یافته و به مهمترین اصل عرفانی مورد تأکید وی در آثارش تبدیل شده است، به گونهای که کمتر غزلی از او را مییابیم که از بازگویی این باور عرفانی بیبهره باشد.
- 9. کشف رمز و تأثیر هنری زبان
در اینکه عطار در خلق آثارش آگاهانه در راه رمزپردازی گام مینهاده است تردیدی نیست. بیهوده نیست که آنگاه که ما پس از سدهها در پی مقصودی دیگر آثار وی را مطالعه میکنیم، ناگاه به سوی کشف نحوۀ آفرینش یک رمز فراگیر عرفانی در زبان او کشانده میشویم. اما آیا میتوان گفت که عطار به این کاربرد و نحوۀ آفرینش این رمز آگاهی داشته است یا خیر؟ به نظر نمیرسد عطار این نماد را آگاهانه آفریده باشد، بلکه نگارندۀ این سطور با برداشتی ساختشکنانه در بافتی دیگر، فراتر از قصد مؤلف، افق معنایی تازهای از بیان عطار گشوده است. با تعبیری که از رمز «زلف» ارائه شد، زلف معشوق با رابطۀ تشبیهی، پیونددهندهای میان آسمان و زمین پنداشته شده است و بنابراین این رمز به جایگاه یک استعارۀ ادبی فرو افتاده است.
بر پایۀ یک باور زیباشناسانه، زیبایی اثر هنری از جهتی حاصل ابهام موجود در آن است؛ آیا میتوان پذیرفت که با این برداشت استعاری، از ارزش هنری این رمز کاسته شده است؟ به نظر نمیآید در این باره چنین مسئلهای صادق باشد. زیرا همۀ شاعران عارف پس از عطار، گردآورندگان اصطلاحات عرفانی، خوانندگان دیوان عطار و نگارندۀ این سطور نیز همچنان «زلف» را چونان یک رمز در باورشناسی عرفانی پذیرفتهاند و اگر برداشتی استعاری و تشبیهی نیز در خلق این نماد اثبات گردیده باشد، نه تنها از ارزش هنری این نمادپردازی نکاسته که بر وجه عاطفی و خیالی سخن عطار نیز افزوده است.
برای روشنتر شدن بحث نمونههایی دیگر از این تصویرسازیهای تشبیهی و استعاری آورده میشود:
زلـف تـو مـرا بـنـد دل و غـارت جـان کرد عشـق تـو مـرا رانـده به گـرد دو جهـان کرد
(همان، 194: 1)
زلف بندی دانسته شده است که دو جهان را در دل عاشق به یکدیگر میپیوندد.
هـر زمـــانــی زلــف را بـــنـــدی کــنـــد بـــا دل آشــفــتـــه پــیـــونـــدی کــنـــد
(همان، 305: 1)
زلف بند و پیوندی میان دل عاشق و معشوق آسمانی انگاشته شده است.
زپـی تـو پـاکبـازان بـه جهـان دراوفتـادنـد چـه اگر ز زلف بویی به همه جهان فرستی؟
(همان، 701: 2)
با چنین شناختی که از مضمونپردازیهای عطار داریم، میدانیم که زلف معشوق در اینجا پیونددهندۀ دو جهان پنداشته شده است.
گـر تــو نـسـیـمـی ز زلــف یـار نـیـــابـــی تــا بـــه ابــد رد شــوی و بــار نــیـــابــی
هـر دو جـهـان پـردهای سـت پـیـش رخ تـو لیـک در ایــن پــرده پــود و تـار نـیــابـی
(همان، 697: 1 و 4)
پرده در اینجا هم استعاره از جهان و هم استعاره از زلف است.
تــرکتــاز هــر دو عــالــم را بـــه حـکــم یـک گــره از زلــف هـنــدوی تــو بــس
(همان، 382: 2)
زلف چونان پیونددهندهای دو جهان را درنوردیده است.
نــور ایـمـــان از بــیــــاض روی تــوســت ظـلـمــت کـفـر از سـر یک مـوی تـوسـت
ذره ذره در دو عـــالــــم هـر چــه هـســت پــــردهای در آفـــتــــــاب روی اوســـت
(همان، 92: 1 - 2)
بر پایۀ مضمونپردازیهای عطار زلف مانند پردهای در برابر چهرۀ مانند خورشید تابان معشوق است، که هستی دو عالم را در بر میگیرد. در این موارد سخن عطار به سوی تمثیل کامل پیش رفته است.
بــــه ســـر زلـــف دلربــــای مـــنـــــی بــه لــب لــعـــل جـــانفـــزای مــنـــــی
گــر بـبـــنـــدد فـلـک بــه صـد گـرهــم تــو بـــه مـویــی گـرهگـشــــای مــنــــی
(همان، 826: 2-1)
در تعلقات مادی جهان، زلف معشوق گرهگشای دل عاشق و مایۀ پیوند او با معشوق است.
- 10. «خط» در برابر «لب» چونان «زلف» در برابر «روی»
چنانکه یاد شد عطار از اصطلاح «خط» نیز در معنا و کاربردی نزدیک به «زلف» بهره میگیرد.
خــطـــت خورشـیـــد را در دامـــن آورد ز مـشـک نــاب خــرمــن خـرمــن آورد
(همان، 202: 1)
از عشق روی چون مهت گردنکشـان درگـهـت
چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخیز تو
(همان، 635: 6)
در این موارد معمولاً واژۀ «خط» در برابر «لب» و پوششی بر آن دانسته میشود؛ همانگونه که «زلف» در برابر و پوششی بر «رخسار» پنداشته میشود.
تــا خـطـت آمـد بــه شـــبرنـگی پـدیـد فـتـنــه شـد در چـنــدفـرسـنـگی پـدیـد
چـون ز تـنـگـت نیـسـت رایـج یـک شکـر جــان کـجـــا آیـد ز دلتـنـگـی پـدیـد
(همان، 343: 2-1)
مــورچــۀ سـبــزفــام بـر قـمــر آوردهای هـنـدوی طـوطـیطعـام بر شکر آوردهی
(همان، 685: 1)
در جـهــان بـی رخـت نظـر چـه کـنـم؟ بـی لـبـت عــالـمـی شـکـر چـه کـنــم؟
هـمــه عــالــم جـمـــال و آواز اســت چشم کور است و گوش کر چه کـنـم؟
(همان، 527: 2-1)
ای عـکـس آفـتـــاب ز روی تـو آیـتـی در جـنــب لـعــل تــو کوثـر حکایـتـی
هرگـز ندید هیچ کس از مصحف جمال سـرسـبـزتـر ز خـطّ سـیــاه تــو آیـتــی
بـر آیت خطت که دلم جای وقـف دیـد کرد از حروف زلـف تـو عـالی روایتـی
از مشک خط خود جگرم سوختی ولیک دل نـدهـدم که در قـلـم آرم شکایـتـی
آب حـیـات در ظـلـمـات ظلالـت اسـت تـا کی ز عکس لعل تـو یابد هدایـتـی؟
(همان، 704: 5-1)
و این خود نشانهای دیگر از روند تدریجی دگرگونی این مضمونپردازیها به صورت نمادها و اصطلاحات عرفانی در آثار سخنوران پس از عطار است. برخی غزلهای عطار یکسره به توصیف «خط» معشوق اختصاص داده شده است.[10] گفتنیست که یکی از شیوههای پرکاربرد سخنوری عطار توصیف اعضای گوناگون چهرۀ معشوق مانند: زلف، رخ، لب، خط، چشم، ابرو، میان و... است، که در بسیاری از غزلهایش دیده میشود.[11]
وی خود بدین گونه در این باره سخن رانده است:
وصف یکیک عضو او کردم ولیکن بر کنار چون رسیـدم با میـانش از میان برداشتـند
(همان، 274: 9)
از این روی میتوان چنین بازجستی را دربارۀ چندین واژه و اصطلاح دیگر در ادبیات عرفانی پی گرفت و غزلیات عطار در میان آثار عرفانی جایگاه ویژهای در این کاوش خواهد داشت.
- 11. ناکامی در وصال معشوق ازلی و بازگویی فرجام کار عاشق
«ناکامی در وصال معشوق ازلی و بازگویی فرجام کار عاشق» را باید یکی از زمینههای مشترک مضمونآفرین در سخن بسیاری از غزلسرایان ادب فارسی دانست که از سنایی تا حافظ و دیگران هر کدام به گونهای بدان راه برده و به طرز تلقی و باور خاصی در این باره دست یافتهاند و در شرح احوال عاشقانۀ خود آن را پروردهاند.
وصـل نـخـواهـم که هـجر قـاعـدۀ اوسـت خــوردن مـی مـحــنــت خـمـار نـیــرزد
(سنایی، 1375، 385: 19)
شوق اسـت در جدایی و جور است در نظر هـم جـور بـه که طاقـت شوقت نیـاوریـم
(سعدی، 1376، 437: 2)
عـنـقـا شـکار مـینـشــود دام بــازچـیـــن کاینجـا همیـشه بـاد به دست است دام را
(حــافــظ، 1362، 7: 3)
اما تفاوتهای ظاهری در طرز تلقی و سخنان عطار، به عنوان نمونۀ آغازین غزل «عاشقانه – عارفانه» با حلقههای پایانی و پیشرفته و متکامل تلفیق عشق و عرفان در سرودههای خواجه حافظ در این است که حافظ در مراحل کمال جریانی که از سدۀ هفتم و بهویژه در آثار سعدی و خواجو پدید آمده، همواره از یادکرد باورهای عرفانی، در پی رسیدن به نتایجی عاشقانه است و اشاره به این باورها در سخن حافظ، بیشتر حکم دیباچهای را دارد برای شرح ماجرای عاشقی؛ که معمولاً نیز در این باره از سرگذشت ازلی پدر اساطیری خود سرمشق میگیرد و ماجرای عاشقانۀ هبوط آدم(ع) را کهنالگوی رفتاری خود قرار میدهد.
مـن آدم بـهـشـتـیام امـا در ایــن سفـر حالـی اسـیـر عـشـق جـوانـان مـهـوشـم
(همان، 329: 3)
اما دیدگاه عطار در تداوم دیدگاه سنایی، که پس از او در غزلیات مولانا نیز منعکس گشته است، راه برونرفت دیگری را از این بنبست برای عاشق میجوید و آن ترک تعلقات خودی و درگذشتن از وجود و فنای عاشق، برای رسیدن به وصال معشوق و بقای به اوست.
عـطار مست عشقی از عشق چنـد لافـی؟ گـر طالبی فنا شـو مطلـوب بس عیان است
(عطار، همان، 78: 9)
ازاینروی، ما شاهد این واقعیت هستیم که در بسیاری از غزلیات عطار سخن به گونهای عاشقانه و با توصیفهای مجازی از معشوق آغاز میشود و در انتهای غزل به شرح باور عرفانی فناء فی الله و بقاء بالله پایان میپذیرد.
این نکته نیز گفتنی است که در آثار عطار بیش از سنایی و مولانا، معانی و مضامین عاشقانۀ مجازی در کنار معانی و مضامین عرفانی مطرح شده، و از همین روی غزلیات او را باید از شمار نخستین نمونههای اشعار عاشقانه- عارفانه به شمار آورد. اگرچه سرودههای مولانا نیز سراپا شور و سرمستی عاشقانه است و مضامین عاشقانه شالوده و بنیاد غزلیات او را پدید آورده است، اما کمترین مطالعهای در غزلیات پرشور عارفانۀ وی، به جلوۀ کاملاً الهی عشق مطرح در سرودههایش گواهی میدهد.
خنک آن اشتری کو را مهار عشق حق باشد همیشـه مست میدارد میان اشتـران ما را
(مولوی، 1374، 72: 5)
ســاقــی ز شــراب حـق پــر دار شـرابـی را درده مـی ربــانـی دلهــای کـبـابــی را
(همان، 78: 1)
با این اوصاف باید پذیرفت که اگر در سخن عطار شرح احوال عاشقانه مقدمهای است برای رسیدن به باور عرفانی «فناء فی الله و بقاء بالله» و «سیر الی الحق»، و مضمونپردازی دربارۀ «زلف» معشوق نیز در زبان رمزآمیزش پلی است که عشق انسانی را به عشق الهی برمیکشد؛ اما در غزلیات حافظ، یادکرد «پیمان الست» و «عهد امانت الهی، به چیزی جز شرح احوال عاشقی و دلدادگی به «حسن مهرویان مجلس» نمیانجامد و نمونۀ ازلی هبوط آدم(ع) الگویی است که همواره ذهن او را از صومعۀ عالم ملکوت فرو میکشد و در «خرابات گیتی» و «سراچۀ ترکیب» «تختهبند تن» میگرداند[12] و دگرباره به «سیر الی الخلق» وامیدارد.
البته نباید این تفاوت را نشانهای حاکی از اختلاف در بنیادهای باوری و نظری ایشان به شمار آورد، این اختلاف بیشتر نشانهای از دو رویکرد متفاوت است؛ بدین معنی که سخنوران دستۀ نخست بیشتر رویکردی آنسری به زندگی و سلوکشان داشتهاند و در آثار خود بر مضامین در پیوند با این دیدگاه فرجامنگر پای فشردهاند، اما رویکرد اینسری و زیستنگر سخنوران دستۀ دوم همواره ایشان را بر آن داشته است که بر مضامین در پیوند با شیوۀ سلوک عاشقانه بیشتر تأکید ورزند.
- 12. صورت و معنا در فرجام سلوک و سخن عارفانه – عاشقانه
از نتیجۀ این بحث سبکشناسانه به مبحث صورت و معنا در دیدگاه زبانی – شناختی پیشگفته بازمیگردیم. بر این پایه باید پذیرفت که گروه نخست از عرفا یعنی بهطور شاخص سنایی، عطار و مولانا کسانی هستند که با تأکید بر جنبۀ عارفانۀ سخن، بیشتر به سیر از صورت به معنا و تأویلهای عرفانی از محیط پیرامون خویش متمایلند و دستۀ دوم یادشده از عرفا، بهطور شاخص سعدی، خواجو و حافظ کسانی هستند که با تأکید بر جنبۀ عاشقانۀ سخن، بیشتر به سیر از معنا به صورت، بهکارگیری رمزهای عرفانی و حدیث «المجاز قنطرةالحقیقۀ» متمایلند. هر چند این برداشت یک نتیجهگیری نسبی است و نمیتوان آن را امری قطعی و همیشگی به شمار آورد.
«اگر بتوانیم در یک چشمانداز عام نویسندگان نثر عرفانی را در دورۀ شکوفایی آن از آغاز تا قرن هفتم به دو گروه تقسیم کنیم، آنها که از معنی به صورت حرکت میکنند و آنها که از صورت به طرف معنی میروند، برای هرکدام از دو سوی این تقسیمبندی شواهد بسیاری میتوان به دست آورد و در عمل موجودی ادب صوفیه بیرون از این دو مقوله نخواهد بود» (شفیعی کدکنی، 1392 : 277).
نتیجهگیری
آنچه در اینجا بحث شد گواهی است بر اینکه بخش قابل توجهی از غزلیات عطار را میتوان از نمونههای کامل غزل «عارفانه - عاشقانه» به شمار آورد که معمولاً در پژوهشهای سبکشناسانه از ویژگیهای غزلیات سدۀ هشتم هجری دانسته میشود و تردیدی نیست که روند آمیزش محتوای عاشقانه و عارفانه و قلندریات در غزل فارسی امری تدریجی بوده است که به صورت طبیعی و ناخودآگاه از بدو سرایش غزلیات عرفانی در سدۀ ششم آغاز گشته و آنچه در سدۀ هشتم هجری به «سبک تلفیق» شهرت یافته است، فقط مراحل نهایی آمیزش مفاهیم و مضامین اصلی غزل فارسی را به نمایش میگذارد.
همچنین چنانکه اشاره شد زبان انسان با همۀ کاستیهایش در بیان تجارب عرفانی و ادراکات، به شیوههای گوناگون نمودارکنندۀ اندیشهها و مفاهیم مورد نظر عارفان نیز هست. زبان عرفان از عناصر گوناگون اشاری، صوری و گفتاری و شگردهای مختلف نحوی و بلاغی در بیان اندیشه بهره میگیرد که از این میان رمزپردازی یکی از مهمترین این شگردهاست.
مطالعه و تحقیق در زبان عطار با رویکرد موضوعی این مقاله، ما را به کشف چگونگی خلق یکی از رمزهای پرکاربرد در آثار عرفانی میکشاند. رمز «زلف» در برابر «روی» که مظهر عالم کثرات مادی و کفر و عاشقی در برابر عالم وحدت و ایمان و عشق حقیقی و بیان رمزآمیزی از پیوند عشق و عرفان است.
از سوی دیگر مبحث «صورت و معنا» را باید ستون فقرات و پیونددهندۀ بحثهای پراکندهای در چند زمینۀ سبکشناسی (تلفیق عشق و عرفان)، عرفان (وحدت وجود)، شناختی – زبانی (روند برونی – درونی طرز نگرش و بیان اثر عرفانی) و زیباییشناسانه (رمز زلف و روی) دانست.
و در نهایت باید گفت که مطالعه در الفاظ و معانی آثار عرفانی ادب فارسی آشکار میسازد که در سخن سنایی، عطار، عراقی و مولانا، لحن عارفانه سیر از صورت به معنا، و روند زبانی تأویل محیط پیرامون غلبه دارد، اما در سخن سعدی، خواجو، حافظ و دیگر شاعران غزلپرداز سدۀ هشتم چون نزاری قهستانی، کمال خجندی و سلمان ساوجی، روحیۀ عاشقانه سیر از معنا به صورت و روند زبانی رمزپردازی غلبه دارد.
[1]. «غزل عارفانه و عاشقانه که در آغاز قرن ششم از سنایی نشأت گرفته بود و در اواخر قرن هفتم با سعدی و مولانا در دو مسیر جداگانه به اوج خود رسیده بود، دوباره از قرن هشتم به هم پیوست و این تلفیق در حافظ به اوج رسید. بنابراین در قرن هشتم، به صورت طبیعی جریان تلفیق این دو نوع غزل و حتی غزل قلندرانه پیش آمد که جریان تازهای بود. اکثر شاعران مهم قرن هشتم، شاعرانی هستند که به هر دو شیوۀ غزل عارفانه و عاشقانه توجه دارند. ما به این شاعران گروه تلفیق میگوییم.» (شمیسا، 1379: 240)
[2]. در مقالۀ «سعدی؛ پیونددهندۀ دوبارۀ آیین عشق و ملامت» (تحقیقات تعلیمی و غنایی زبان و ادب فارسی، ش 21: 109 – 126) شرح کاملی دربارۀ این مضمون شعری آورده شده است. همچنین هلموت ریتر در کتاب دریای جان شرح مستوفایی از جلوههای گوناگون عشق، و معانی و مضامین عاشقانۀ آثار عطار ارائه کرده که میتوان بدانها مراجعه نمود.
[3]. رجوع کنید به دیوان عطار، غزلهای شمارۀ: 198، 199، 205، 206، 208، 209، 216، 219، 221، 323، 328، 367، 368، 425، 454، 570، 585، 586، 604، 608، 623، 629، 646، 673، 681، 685، و 694.
[4]. «اشعار دوپهلویی در دیوان عراقی پیدا میشود که اگر نپذیریم که خداوند و معشوق زمینی هر دو در آن واحد مخاطب شاعر قرار گرفتهاند، به دشواری میتوان مفهوم روشنی از آن دریافت.
گـر آفتاب رخـت سایـه افکنـد بـر خـاک زمـینیـان هـمه دامـن کشنـد بـر افلاک
به من نگرکه به من ظاهر است حسنرخت شعـاع خـور نـنمایـد اگر نباشـد خاک»
(ریتر، 1388: 214).
[5]. «در حوزۀ حقایق و در قلمرو شهود هیچگونه تمایز و کثرتی وجود ندارد تا مفهومی به دست آید. به قول استیس: در وحدت بیتمایز نمیتوان مفهومی از هیچ چیز یافت؛ چراکه اجزاء و ابعاضی در آن نیست که به هیئت مفهوم درآید. مفهوم هنگامی حاصل میشود که کثرتی یا لااقل دوگانگیای در کار باشد» (یثربی، 1384: 577). برای اطلاع بیشتر دربارۀ زبان عارفانه به زبان شعر در نثر صوفیه اثر شفیعی کدکنی، و صفحات 565 تا 580 کتاب عرفان نظری سیدیحیی یثربی مراجعه شود.
[6]. ر.ک. زبان شعر در نثر صوفیه، محمدرضا شفیعی کدکنی: 42-24، مقالۀ «زبان علم و زبان معرفت در نظرگاه عطار نیشابوری»، مصطفی جلیلی تقویان، نقد ادبی، ش 23: 171 – 190؛ مقالۀ «زبان از دیدگاه عطار»، فروغ سلطانیه، کهننامۀ ادب پارسی، س 2 ش 1: 47 – 68؛ مقالۀ: «تحلیل کیفیت عرفانی زبان در منظومههای عطار»، محسن بتلاب اکبرآبادی، کهننامۀ ادب پارسی، س 6 ش 1: 1 - 21.
[7]. غزلهای شمارۀ 194 و 384 از این نمونههاست.
[8]. این نکته را در سرودههای بسیاری از سخنوران عارف میتوان دید. «در تغزل در ادبیات فارسی و ترکی و تا اندازهای در تغزل عربی، عشق به پسران مقدم است درحالیکه در مثنویهای عاشقانه عشق به زنان غالب است» (ریتر، 1388: 2/6).
[9]. بسامد بسیار بالای واژۀ «درد» در غزلهای عطار گویای همین امر است. «درد، درد، درد؛ این کلمهای است که هرگز از زبان عطار نمیافتد. آن را بارها در دیوان، در تذکرة الأولیاء و در مثنویات خویش بر زبان میآورد و یا در زبان اشخاص روایات و قصههایش میگذارد. این درد فردی نیست، درد جسمانی هم نیست، چیزی روحانی، انسانی و کیهانی است» (زرینکوب، 1386: 166).
[10]. غزلهای شمارۀ 678 و 704 از این موارد است.
[11]. غزلهای شمارۀ: 15، 92، 175، 193، 197، 198، 199، 274، 283، 296 و 621 از این نمونهها است.
[12]. حسن مهرویان مجلسگرچه دل میبرد و دین بـحـث ما در لطـف طبع و خوبـی اخلاق بـود (حافظ، 202: 4)
چـگونـه طـوف کنـم در فـضای عالـم قــدس چـو در سـراچــۀ تـرکــیـب تــخـتــهبـنـد تـنم (همان، 334: 4)