نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانش‌آموختۀ دکترای زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران.

2 دانش‌آموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران

3 دانشجوی دکتری روان‌شناسی عمومی، دانشگاه خلیج فارس، بوشهر، ایران

4 استادیار جامعه‌شناسی، دانشکده اقتصاد، مدیریت و علوم اجتماعی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران

چکیده

از صورت ضمیر اول‌شخص جمع همیشه معنای جمعی افاده نمی‌شود. ماحصل موقعیت‌هایی که این ضمیر به شکل مجازی برای ارجاع به اول‌شخص مفرد به‌کار می‌روند، پدید آمدنِ شبه‌-جمع‌ها است. این شبه‌-جمع‌ها که به ضمیر "ما" حالتی قراردادی می‌دهند در پرداخت روایی کاربردهای گوناگونی دارند. به شکل عمده می‌توان بر مبنای اتّکای ارجاعیِ ضمیر جمع به درون یا بیرون متن، آن را به دو دستۀ "انحصاری" و "فراگیر" تقسیم کرد. گونه‌های شاخص "ما"ی منحصر، جز کاربرد صورت متواضعانۀ آن به‌صورت عمومی، سه شکل‌های "ملوکانه"، "صوفیانه" و "مؤلفانه" دارد که تشکیل هر یک تابع زمینه‌های ذهنی-اجتماعی منحصر به‌فردی است و در پرداخت‌های روایی به انواع گوناگونی چون شخصیت‌پردازی و ایجاد سبک روایی از آن‌ها بهره برده می‌شود. از سوی دیگر "جمع عالمانه" صورتی از دستۀ فراگیر است که امروزه در داستان‌نویسی به‌عنوان تمهیدی برای بازنمایی از آن بهره برده می‌شود و ظرفیت‌های جالب‌توجهی به روایت می‌افزاید. پژوهش حاضر تلاش می‌کند زمینه‌های ذکر‌شده را با استفاده از پارادایم‌های مترتبی چون روان‌شناسی و جامعه‌شناسی بکاود و سپس ظرفیت‌های روایی ذکرشده را با استفاده از نمونه‌های داستانی معاصر تبیین کند.

کلیدواژه‌ها

1. مقدمه

در متن داستان‌ها با شیوۀ ما-روایت مواجه هستیم؛ ارزیابی کیستی/چیستی مرجع ضمیر اول‌شخص به دو وضعیت کلّی منتج می‌شود:

۱. مرجع آن ضمیر راوی‌یی گروهی یا منسوب به گروه است؛

۲. درحقیقت آن ضمیر شخص مفردی است که صرفاً در قالب جمع قرار گرفته.

در وضعیت نخست اول‌شخص جمع در معنای اصلی خود به‌کار می‌رود و به لحاظ فروتنی[1] و سلطه[2] خنثی است؛ اما در وضعیت دوم "ما-راوی" صورتی قراردادی دارد و در دستۀ صورت‌های تکمیلی (من←ما) "شبه-‌جمع‌سازی" شده است: «اسامی جمع‌سازی‌شده مرجع جمع دارند و بر بیش از یک جزء واحد دلالت می‌کنند. در صورتی که فرایندهای صرفی ناظر بر جمع‌سازی منجر به جزئی شود که تنها بر یک جزء واحد دلالت کند، با فرایندی رو‌به‌رو هستیم که به آن "شبه‌جمع‌سازی" می‌گویند» (نغزگوی کهن، ۱۳۹۶: ۳۴).

     ناتالیا بختا[3] این کاربرد را نمایشی[4] می‌نامد و آن را در مقابل حالت کنشیِ[5] وضعیت اول قرار می‌دهد (2017: 105)، اما درنهایت بدان نمی‌پردازد و آن را در دستۀ ما-روایت‌ها نمی‌شمارد. ما-راوی‌ها در این وضعیت می‌توانند بر اساس تکیۀ ارجاع ضمیر جمعی "ما" به درون‌ یا بیرون، به دو دسته تقسیم شوند: انحصاری و فراگیر.

   پُرکاربردترین شکل ما-راوی انحصاری با مرجع ضمیر مفرد، گونۀ مبتنی بر تواضع است که به‌تبع کاربرد عمومی در محاوره‌های زبان فارسی، در داستان‌نویسی معاصر نیز کاربردهای متنوعی دارد؛ خصوصاً در شخصیّت‌‌پردازی، این کاربرد می‌تواند با نشانه‌ای برای فاصله‌گذاری به‌حساب آید. اصغر الهی در داستان «زیر چادر خال خالی آسمان» (چاپ اوّل بی‌تا) از زبان مردی روستایی زورگوییِ خان و ستم‌های عوامل او را نسبت به مردم روستا و خانوادة خود، روایت می‌کند. آغاز داستان با گفت‌وگوی خان و روستاییان آغاز می‌شود و با توضیح در باب این ارتباط ادامه می‌یابد:

ما می‌گوئیم: هر چه شما فرمایش کردین، خان.

و خان می‌گوید: جاده برای شما آبادیست.

و ما می‌گوئیم: هر چه شما فرمایش کردین خان.

و خان می‌گوید: بی شما جاده نیست.

و ما می‌گوئیم: هر چه شما فرمایش کردین خان.

و ما هیچ نداشتیم و خان داشت. گاو از خان بود، آب از خان بود. زمین از خان بود و برکت زمین از خدای خان بود و از ما نبود و ما خان را دوست بودیم و خان تنها، زیاد بود و ما زیاد، کم بودیم (الهی، ۱۳۵۸: ۶۳).

در حالی که «در ضمایر جمع صورت‌های خاص و جداگانه برای ایجاد تنوع گسترده وجود ندارد، بجز این‌که هر یک از ضمایر می‌توانند در کنار معرف‌های متفاوت تنوع لازم را ایجاد نمایند» (جهانگیری، ۱۳۸۷: ۱۳۶)، در گفت‌وگوی بالا و خطوط متعاقب آن، ما-راوی مشخصاً موضع سلطة خان را نسبت به خود و دیگر مردم روستا نشان می‌دهد. این شکل از نمایش، صورتی خودتنزّل‌دهنده است که فرد با احترام به طرف مقابل، خود را کوچک می‌شمارد و هم‌زمان با استفاده از ضمیر دوم‌شخص جمع و به ‌کار بردن صورت جمع فعل برای مخاطب مفرد، او را برتری می‌دهد و به او احترام می‌گذارد. لحن این راوی در طول داستان ثابت باقی می‌ماند. حتّی در بخش انتهایی داستان، وقتی ما-راوی صحنه‌ای را گزارش می‌کند که خود و همسرش در آن حضور دارند و صحبتی از خان نیست:

زن ما را گفت: امان بده

ما گفتیم: چی هست؟

زن قرآن را آورد و قسممان داد: امان بده

ما گفتیم: امان

زن دستش را به‌ قرآن زد و گریه کرد. ما گریه زنمان را ندیده بودیم. زن ما شیر بود. زن ما را گریه نبود. زن ما مثل ابرهای بهار، سیلاب از چشم‌هایش می‌آمد، ما را فکر شد. (همان: ۶۷)

از این رو برای مخاطب مسجّل می‌شود که در متن داستان با ویژگی سبکی (فردی) مواجه است و ما-راوی همواره از "ما"یی متواضعانه یا مؤدبانه برای اشاره به خود استفاده می‌کند.  گذشته از کاربرد مبتنی بر تواضع، سه گونۀ مشخص از ما-راوی‌های انحصاری در ادبیات کلاسیک فارسی وجود دارند که با صورت‌هایی مشابهِ قبل یا تغییریافته به سنت داستان‌نویسی فارسی منتقل شده‌اند؛ این سه نوع جمع عبارت‌اند از:

۱. جمع ملوکانه؛

۲. جمع صوفیانه؛

۳. جمع مؤلفانه.

در سوی دیگر، ما-راویِ فراگیر در واقع موقعیتی گفتمانی را پدید می‌آورد که با حضور آن انتظار می‌رود دست‌کم دو سطح روایی در روایت وجود داشته باشد که یکی از آن‌ها شامل راوی+دیگری است. در صورتی که مقصود از "دیگری" فردی بیرون از داستان باشد، موقعیتی ایجاد می‌شود که ژنت آن را جمع آکادمیک[6] (1972: 248) می‌نامد. در پژوهش حاضر از این گونه با اصطلاح "جمع عالمانه" نام برده خواهد شد. جمع عالمانه زیرمجموعۀ اصلی گونۀ ما-راوی فراگیر است که دانش راوی و دسترسی او را به داده‌های داستانی نشان می‌دهد. به بیانی دیگر "دانای‌کُل‌بودن" او کنش روایتگری را متبادر می‌کند و با ماهیت این شیوه تناسبی تام دارد. از این جمع در اَشکال گوناگون استفاده می‌شود که بستر مناسبی برای برخی قالب‌های داستانی پدید می‌آورد. این شیوه از انواع راهبردهای بلاغی‌ است که در ادبیات کلاسیک موارد استفادۀ گسترده‌ای داشته و راوی عملاً توسط آن در متن مداخله می‌کرده است. راجر فالر[7] ذیل مفهوم گفتمان با مثالی از متن رمان تریسترام شندی آن را از جمله نشانه‌گذاری‌هایی می‌داند که «حاکی از لحن‌های گوناگون صدای سخن‌گو هستند» و «به جمعی دلالت می‌کند که نویسنده و خواننده جزو آن‌اند» (۱۴۰۲: ۹۴).

     هدف اصلی در پژوهش حاضر نشان دادن تأثیر روایتگری ما-راوی انحصاری و فراگیر، بر عناصر داستانی است. به ‌نظر می‌رسد ماحصل کارکرد ما-راوی فراگیر در متن، ایجاد سطح روایی متفاوت در داستان است زیرا در آن راوی خود را با روایت‌شنو یا مخاطبی خارج از متن جمع می‌بندد. این شیوه که از زمینۀ گفتاربنیاد به روایت‌های مکتوب وارد شده است، جایگاه راوی را نسبت به انواع دیگر متمایز می‌سازد.

۲. پیشینۀ پژوهش

نسترن شهبازی و حسین بیات (۱۳۹۹) در مقاله‌ای با عنوان «ظرفیت‌های زبانی ما-راوی: ملاحظات کاربرد ضمیر اول‌شخص جمع در روایتگری» به بررسی عملکرد بخش‌های مختلف تعریف منطقی ضمیر اول‌شخص جمع در داستان‌پردازی پرداخته‌اند.

مهرداد نغزگوی‌کهن (۱۳۹۶) در مقاله‌ای با عنوان «شکل‌گیری ضمایر اول و دوم شخص جدیدِ فارسی نو از منظر دستوری‌شدگی» ذیل بخشی با عنوان «شبه‌جمع‌سازی» اَشکال چندگانۀ شبیه‌جمع‌های فارسی را با مثال‌های متنی از ادبیات فارسی توصیف کرده است.

حسین صافی پیرلوجه (۱۳۹۲) در مقاله‌ای با عنوان «تبیین مرزشکنی در داستان‌نویسی نوین فارسی» به بخش‌هایی از یکی از گونه‌های مورد بحث در مقالۀ حاضر (جمع عالمانه) اشاره کرده و از منظری روایت‌شناختی آن را بررسی کرده است.

همو (۱۳۹۱) در مقاله‌ای با عنوان «روایت‌گردانی در قصه‌های عامیانه و داستان‌نویسی نوین فارسی» به گونۀ "جمع مؤلفانه" نظر داشته است و از منظر داستانی به مطالعۀ آن پرداخته است.

نادر جهانگیری در مقاله‌ای (۱۳۷۸) با عنوان «گونه‌های احترام، سلطه و همبستگی در زبان فارسی امروز» بخشی را به کاربرد صورت‌های مختلف جمع قراردادی اختصاص داده و انواع آن را با نمونه‌هایی از زبان گفتاری گزارش کرده است.

از دیگر مطالعات کم‌تعدادی که به صورت جسته‌گریخته به موضوعِ مدنظر پرداخته‌اند در طول کار بهره برده شده است اما پژوهشی با هم‌راستایی و تمرکز بر مسئلۀ پژوهش یافت نشد.

۳. روش

با پیش‌فرض روایت‌شناختی و نگاهی مجدد به زیرساخت پدید آمدن برخی از انواع این جمع‌های انحصاری، بدیهی‌انگاری در خصوص مفرد بودن همه‌شان چندان قطعی نیست و شاید بتوان دربارۀ میزان قراردادی بودن جمع در بعضی از این گونه‌ها تجدید نظر کرد. در این راستا می‌توان از رویکردی التقاطی بهره برد تا بتوان در زیرساخت‌ الگوها مداقه کرد. حوزۀ جامعه‌شناختی در بررسی‌ زمینه‌های مربوط به جمع ملوکانه به کار می‌آید و حوزۀ روان‌شناختی نیز کمک می‌کند تا زمینه‌های مربوط به جمع صوفیانه تبیین گردند. تمام نتایج برآیندِ خوانشِ مفاهیم مطرح‌شده از منظر کاربردشناسی ضمیر اول‌شخص جمع در زبان فارسی است که در بستر مطالعات روایت‌شناختی بررسی می‌گردند.

 در مطالعۀ تحلیلی[8] پیشِ‌ رو نمونه‌‌های متنی از پیکرۀ ادبیات معاصر با محوریت داستان گزینش شده‌اند.

۴. چارچوب نظری

در پژوهش پیش‌رو "زمینه" کلیدواژه‌ای است که به ساختمان مطالعه الگو می‌بخشد. ازاین‌رو، تقسیم‌بندی راجر فالر (۱۳۹۵) مدنظر قرار گرفت. این سه زمینه تا حد قابل‌قبولی مباحث مورد نظر بحث جاری را پوشش می‌دهند:

۱. زمینۀ گفتاری[9]

۲.زمینۀ فرهنگی[10]

۳.زمینۀ ارجاعی[11]

زمینۀ گفتاری:«یعنی موقعیتی که گفتمان درون آن صورت می‌پذیرد. این موقعیت شامل حال و هوا و موقعیت محیطی و شرایط متقابل گویندگان در برابر یکدیگر است که آیا دو نفر در حال گفتگوی رودررو هستند یا سخنرانی در برابر جمع انجام می‌شود، گفتگوی تلفنی است ...» (فالر، ۱۳۹۵: ۱۵۵).

ویژگی اشاری بودن ضمیر اول‌شخص جمع در بُعدِ یادشده معنا می‌یابد. بنابراین سوگیریِ شخصیت‌ها و در نظر داشتن مخاطب ذهنی در به ‌کارگیری ضمیر اول‌شخص جمع، نخستین مؤلفه‌ای است که باید آن را در خوانش‌ها مدنظر قرار داد خصوصاً که کاربرد این ضمیر برای بعضی از انواع مورد بحث نوعی ویژگی‌ تکرارشونده است. «بعضی خصوصیات تکرارشوندۀ قابل‌شناسایی و نیرومند وجود دارد که می‌توان از طریق آن زمینه‌های خاص گفتار را تحت طبقه‌بندی‌ها یا انواع موقعیتی[12] روشنی دسته‌بندی کرد. طبقه‌بندی ویژگی‌های تکرار شونده نتیجۀ قراردادهای اجتماعی‌ای است که مقولات و فعالیت‌های اجتماعی را در دسته‌های با اهمیت‌های خاص خود طبقه‌بندی می‌کنند» (همان: ۱۵۶).

و در انواع مورد بحث نیز هر سۀ این شکل‌ها درنهایت به یکی از دو سویۀ تفاخر/فروتنی قراردادهای محاوره‌ای نزدیک می‌شوند. این توضیح به‌ شکلی واضح نشان‌دهندۀ ارتباط زمینۀ گفتاری با زمینۀ فرهنگی است:«منظور از شبکۀ کامل قراردادهای اجتماعی و اقتصادی، تمام نهادها و ارتباط و موقعیت‌های مأنوسی است که مجموعاً در مقیاس وسیع فرهنگ را می‌سازند، به‌ویژه آنجا که این امور با زمینۀ سخنی خاص ارتباط دارند و ساختار گفتمانی را که در چارچوب آن‌ها رخ می‌دهد تحت تأثیر قرار می‌دهند» (همان: ۱۵۷).

سومین زمینه به استقلالِ موضوع سخن اشاره دارد و در فرایند تحلیل‌های این بخش کلیدی است زیرا جمع‌پنداری دو نوع از موارد مورد مطالعه (ملوکانه و صوفیانه) تابع پیش‌انگاشتی ایدئولوژیک است. این زمینه‌های شناختی می‌توانند امکان این تلقی را اثبات کنند: «این آزادی که معمولاً جابه‌جایی[13] نامیده می‌شود ظرفیت خاص سخن انسانی است برای ارجاع به چیزها و اموری که در زمان و مکان از زمینه‌ی بلافصل گفتار خارج شده‌اند، در حالی که بانگ حیوانات و سخن اطفال کوچک مرتبط با شرایط حال حاضر گفتار است، ویژگی زبان کاملاً پیشرفتۀ بشر طوری است که می‌تواند به زمینه‌هایی خارج از اینجا و اکنون ارجاع دهد» (همان: ۱۵۸). وقتی دو زمینۀ ارجاعی و گفتاری «برای نشان دادن فعالیتی یا موضوعی در حال حاضر به کار می‌روند با یکدیگر هم‌زمانی دارند» (همان‌جا). بنابراین، در بررسی‌ها ذیل سرفصلی مشترک قرار می‌گیرند. در ادامه تلاش می‌شود انواع ما-راوی‌های انحصاری در سه زمینۀ طرح‌شده بررسی گردند. این تنوع به نمایش ابعاد موضوع مورد نظر کمک خواهد کرد.

۵. یافته‌ها

۵. 1. جمع ملوکانه

نوعی از کاربرد اول‌شخص جمع قراردادی در محور تفاخر قرار می‌گیرد: «[این نقش ارجاعی به گویندۀ مفرد] برای «تکریم و اعزاز» خود است ... بسامد وقوع این نوع کاربرد بسیار کم‌تر از نقش اول این ضمیر [کاربرد فروتنانه] بوده است؛ زیرا به‌لحاظ تاریخی تنها کسانی مجاز به استفاده از آن بوده‌اند که مناصب بسیار بالای دولتی داشته‌ یا از خانواده‌های اشرافی بوده‌اند: «منزل ما در برجی است که بحکم ما وزیر امور خارجه در زمان حکومت خود در گیلان بنا کرده» (از سفرنامۀ ناصرالدین‌شاه)(نغزگوی‌ کهن، ۱۴۰۰: ۹۱).

     به نظر می‌رسد کاربرد این نوع منحصر به شخص پادشاه نبوده؛ «در قرون متقدم هجری استفاده از شناسۀ جمع برای ارجاع به خودی که مقام بالا داشته، بسیار عادی بوده است» (همان‌جا). با این حال این کاربرد شخصیت نوعی پادشاه را به ذهن متبادر می‌کند. نوعی بودن "ویژگی‌های کلی" (عبداللهیان، ۱۳۸۱: ۸۶) طبقۀ پادشاهان را به شخصیت می‌افزاید اما باعث می‌شود شخصیت مسطّح[14]باقی بماند. در ما-راوی ملوکانه «گوینده با متکثّرساختن خود امکان یک رابطۀ متقابل عادی را منتفی می‌کند» (Siewierska, 2004: 218) و قدرت و سلطۀ خود را مؤکد می‌سازد.

     در زمینۀ گفتاری و ارجاعی از آنجاکه موقعیت‌ شکوه‌مند پادشاه‌گونه در نظام‌های سیاسی جهان امروز بیش‌تر ماهیتی تشریفاتی و نوستالوژیک به ‌حساب می‌آید و به‌‌ندرت می‌توان اثری از آن در متون یافت، به تبع شخصیت پادشاه نیز می‌تواند در متن‌های داستانی جدید کارکردی محدودتر از گذشته داشته باشد. به‌‌طور کلّی موقعیت روایتگری پادشاه، به شکلی که تمام و کمال کنش روایی را برعهده بگیرد چندان دیرینه نیست. روایت‌های مربوط به پادشاهان عموماً توسط راویانی پرداخته می‌شد که یا در دربار مشغول بوده‌اند و ماحصل کار آن‌ها به خلق تاریخ یا متن‌هایی از این دست منجر می‌شده، یا این ‌روایت‌ها توسط دیگر مؤلفان به‌صورت خرده‌روایت‌هایی در متن‌ها نقل می‌شده است.

در شکل نوین (به جز قالب تاریخ) رمان‌ها یا داستان‌های تاریخی نیز راهبردهای مشابهی را برای خلق فضاهای درباری و شخص پادشاه در پیش می‌گیرند. اما در اغلب این اَشکال پادشاه در وضعیت اول‌شخصی که به‌صورت یکپارچه کنش روایی را برعهده داشته باشد، قرار ندارد. بنابراین زمینۀ گفتاریِ ما-روایت ملوکانه فی‌نفسه قالبی غیرمعمول به‌ حساب می‌آید. در این قالب پادشاه روایت شخصی خود را بازتاب می‌دهد و بافت انتقال داده‌ها مشابه گفت‌وگو (رودررو یا نامه‌نگارانه) یا سخنرانی و امثال این وضعیت‌های مألوف نیست. احمد شاملو این موقعیت متناقض را به شیوه‌ای نوآورانه در بافت روایی قرار داده است. داستان روزنامه‌ی سفر میمنت‌اثرِ ایالاتِ متفرقه‌ی امریغ (چاپ اول ۱۳۸۴)، سفرنامه‌ای خیالی از پادشاهی قاجاری است که شاملو آن را بر اساس روزنامه خاطراتِ اعتمادالسلطنه نظیره‌سازی کرده است. پادشاه قاجاری در این اثر برای اشاره به خود همواره از ضمیر اول‌شخص جمع استفاده می‌کند: «امروز شنبه بیست‌وپنجم شهر رمضان‌المبارک قرار است از دارالعلم برقلی راهی ال‌ای شویم. قبل از تقریر آنچه امروز پیش از حرکت رخ داد و سبب کمال انبساط خاطر همایون ما شد لازم می‌بینیم این نکته را مرکوز ذهنِ تاریخ فرموده باشیم که نقرس اگرچه مرض صعب پُرآزار است همچون مُهر نبوت مشخص بزرگان ایل قاجار است، تا آنجاکه به تصدیق فحول علما هر که از ما این مرض ندارد و کیفش کوک است لامحاله نسبش مشکوک است» (۱۳۹۳: ۳۴).

همان‌گونه که از آغاز این داستان‌واره مشخص است، متن با طنزگونگی با توجه به ویژگی‌های مفاخره‌آمیز از دید پادشاه آغاز می‌شود و استفاده از ضمیر اول‌شخص جمع نیز در این قالب، این وجهه را تقویت می‌کند: «سه ساعت به دسته مانده جوانک جعنلقی بی کسب اجازه به حضور انور آمد که اراجیف غریب عرض می‌کرد در باب کنسطیطوسیون و این که رعیت باید عدالتخانه داشته باشد و مبالغی یاوه‌های دیگر. طوری که به کلی سر رفتیم و پاک از کوره دررفتیم. فرمودیم: -خودت هم نمی‌فهمی چه جفنگیات عرض می‌کنی! رعیت اگر اقبال داشت رعیت نمی‌شود. ان هم این رعیتی که ما می‌شناسیم...» (همان: ۷۳)

 اما همچنین باید در نظر داشت پردازشِ شخصیت در بافتی متناسب با انگاشت ذهنی مخاطب بوده است. گزینش قالب سفرنامه، مسئلۀ اول‌شخص‌بودگی پادشاه را در روایت پوشش می‌دهد؛ خصوصاً نمونه‌ای از این موقعیت در سفرنامه‌های ناصرالدین شاه وجود دارد که هم جایگاه شاه را در قامت راوی و هم به‌لحاظ نحوۀ[15] متنی به گونه‌ای باورپذیر می‌نمایاند و در سفرنامة خیالی شاملو نیز تکرار می‌شود: «منزل دوم لس‌قاط‌سیتی[16] بود که به زبان گاوبازی "شهر گربه‌ها" باشد. نزدیکی این بلده با بلدۀ موسوم به کرمان ما را به یاد حماسۀ بزرگ ملی خودمان موش و گربه انداخت که عبید زاکانی به نظم آورده [...] در حال امر به اتراق فرمودیم» (همان: ۵۲).

 این موقعیت در سفرنامه‌های فرنگ ناصرالدین‌شاه بنا به تغییر مکان روایت، بستر گفتمان سیاسی و ساختار قدرت را نمایش می‌دهد. کاربرد ضمیر ما از سوی پادشاه گاه به‌روشنی نشان‌دهندۀ فاصله‌گذاری او میان خود و دیگران است: «امروز عید فرنگی‌‌ها بود، آن قدر آدم اینجا بود که حساب نداشت و پدر سوخته‌‌ها تماشای ما را و ایرانی‌ها را مایل‌تر از باغ وحش بودند ...» (ناصرالدین‌شاه، ۱۳۷۷: ۹۲). همان‌طور که مشخص است پادشاهِ یک کشور می‌تواند در مواجهۀ با افرادی بیگانه، خود را با مردم کشورش در یک موضع مشترک قرار ندهد. در چنین صورتی مسئلۀ بافت ارجاعی بسیار جالب توجه است. می‌توان برای مرجع ضمیر جمع ملوکانه سه حالت را متصوّر شد:

۱. راهی برای ایجاد تمایز میان خود و دیگری که ویژگی ماهوی ضمیر اول‌شخص جمع است؛

۲. اشاره به خود و دستگاه سلطنت که در این حال پادشاه خود را با مقوله‌هایی غیرانسانی جمع بسته است؛

۳. اشاره به خود + خداوند.

با گذر از حالت نخست، در دو حالت بعدی وضعیت سایر اعضاء و شکل جمعی که در نهایت حاصل می‌شود، قابل اعتنا به‌‌نظر می‌رسد. به‌خصوص رد حالت سوم که مفهومی کاملاً غیرمادی در ساخت احتمالیِ جمعِ مورد نظر دخیل است. در این مورد، مفهوم "سایۀ خداوند" مفهومی مهم به ‌حساب می‌آید که می‌تواند صورتی برآمده از عبارت "کی‌چهر از ایزدان" برگرفته از کتیبه‌های رسمی دوران ساسانیان باشد. در حالی‌که از واژۀ "چهر" معنای "نژاد" (در مقابل معنای "صورت و ظاهر") افاده گردد، میان مقولۀ چهر و فرّه ارتباطی مستقیم وجود خواهد داشت و دارندۀ اولی از دومی نیز بهره‌مند خواهد بود. «از آنجا که در دورۀ بعد از اسلام تصویر خداوند جایز نبود، عبارت "ظلّ الله فی الارض" جایگزین نقشی شد که پادشاه را بصورت دریافت کنندۀ فَرّ خدایان تجسّم می‌کرد» (سودآور، ۱۳۸۳: ۵۲)؛ در این موقعیت «پادشاه را تفویض مسئولیت از جانب ایزدان بود» (همان: ۵۳). بدین‌ترتیب دستِ‌کم در فرهنگ ایرانی می‌توان جایگاهی را که پادشاه برای خود تجسّم می‌کند، مشابه "نمایندگی کردن" در نظر گرفت.

از سوی دیگر جوزف کمبل[17](۱۳۹۶) کوشیده است با طرح کردن شکل تفکر اسطوره‌ای در ذهن انسان‌، موجودیت مفهوم تجریدی خداوند را در ذهن انسان روشن کند. در این دیدگاه متحدشدن با خداوند نه ‌تنها میسر است بلکه چیزی خارج از عبارت «آن تو هستی»[18] نیست؛ در این آموزه می‌توان و باید آن (خداوند) را در خود یافت (۱۳۹۶: ۶۶) اما در کنار این شکلِ کمالی یا نهایی، می‌توان مفاهیمی با سلسله‌مراتب پایین‌تر مانند رب‌النوع‌ها را دید که نماینده، مَظهر یا عضوی از کارکنان خداوند هستند (همان: ۵۶). در این حالت‌ها نیز شخصیت‌هایی غیرمادی کنش‌های انسانی را برعهده دارند و انسان می‌تواند عضوی از گروه آن‌ها شناخته شود. با این فرض پادشاه نیز می‌تواند به‌‌عنوان "نیروی کنشگر خداوند" واسطه‌ای میان او و سایر انسان‌ها به ‌حساب بیاید و در موضع‌گزینی با توجه به جایگاهی که برای او تصور می‌شد، به سویۀ الهی میل داشته باشد. با این پیش‌فرض در بافت تفکر خداباور، کاربرد ضمیر اول‌شخص جمع ژرف‌ساختی غیرقراردادی خواهد داشت؛ زیرا جمع موجود حاصل قاعدۀ «من+دیگری» خواهد بود. و مقصود از "دیگری" در این الگو وجودی ماورایی و غیرقابل دسترس یعنی خداوند است.

    از جنبه‌ای دیگر در زمینۀ فرهنگی جایگاه پادشاه با اختلاف بسیار از مردم در نظر گرفته می‌شده است و قرار گرفتن پادشاه در موقعیت اول‌شخص روایتگر به ‌خودیِ‌خود، نافیِ آن دسته ویژگی‌های قالبی‌ است که از شخصیت وی در اذهان وجود دارد. «در رژیم سلطنتیِ فرّه‌مند، شاه خود را سایۀ خدا می‌دانست و همۀ مردم زیر سایۀ او، این موجود نامتناهی اساطیری، بودند» (اخوت، ۱۴۰۰: ۲۴) از همین رو نسبت دادن برخی عملکردها به چنین شخصیتی از اساس ناممکن به ‌نظر می‌رسد خصوصاً وقتی قصد داشته باشد در مورد مسائل شخصی سخن بگوید.

    به پشتوانۀ دلایلی این‌چنینی که برآمده از نظام یادآیندها[19] در ذهن مخاطب شکل بسته‌اند، وقتی شخصیت پادشاه از زمینۀ تاریخی بیرون بیاید و در فضای غیرتاریخی و نامتناسب با بستر زمانی خود در داستانی ظاهر شود، کارکرد شخصیت او به سمت نوعی‌بودن و نظیره‌سازی پیش می‌رود. به ‌تبع این شخصیتِ نوعی با ویژگی‌هایی در متن شاخص خواهد شد و یکی از مهم‌ترین ویژگی‌ها، کاربرد اول‌شخص جمع برای او است که در واقع از دید مخاطب یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های سبکی سخن گفتن او به‌ حساب می‌آید: «میدانی نبود که مجسمه‌ای نداشت. مجسمۀ مردی تنها، شاید تنهاترین مرد دنیا که خودش را "ما" می‌گفت و از به کار بردن ضمیر متکلم "من" پرهیز می‌کرد» (بهمن‌بیگی، ۱۳۸۹: ۲۸۰). 

۵. 2. جمع صوفیانه

کاربرد ضمایر در متون عرفانی بسیار گسترده است؛ تا جایی‌که آن را "وجه غالب" این قسم متون در نظر می‌گیرند (شفیعی‌کدکنی، ۱۳۹۲: ۲۹۵). گاه این گستردگی باعث می‌شود برخی از بهره‌گیری‌ها تابع ویژگیِ سبکیِ مشمول عادت‌شدگی[20] شوند. به‌‌خصوص که ویژگی‌های زبان صوفیه یعنی «معناهای ضمنی، مجازها، تمثیل‌ها و نمادها» (احمدی، ۱۳۹۵: ۱۱۹) با کاربردهای روایی ضمیر تناسبی تام دارد. یکی از این کاربردهای مهم و دِلالتی تغییر حالت اول‌شخص مفرد به اول‌شخص جمع است که در مواردی مشخص می‌تواند بدون توضیحی مازاد، موقعیت‌های مورد نظر گوینده را بیان کند؛ مقصود از ما-راوی صوفیانه زمانی است که صوفی در مقام "جمع" از ضمیر "ما" استفاده می‌کند.

تشخیص کاربرد این گونه در متنِ گفته‌های صوفی، به‌تنهایی گویای مقام سیر و سلوک آن‌ها نیست؛ زیرا ممکن است ضمیر جمع به دلایل مختلفی که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد، در متن به‌کار رفته باشد. بنابراین برای تمایز این گونه با اَشکال دیگرِ استفاده از ضمیر اول‌شخص جمع به جای اول‌شخص مفرد، باید مجموعه‌ای از داده‌ها دربارۀ شخصیت موردنظر را مفروض داشت و این کاربرد را در راستای داده‌های ذکرشده، از گونۀ "جمع صوفیانه" به‌ حساب آورد. مقصود از داده‌ها، ویژگی‌های ماهویِ یک صوفی در مقام جمع است تا بتوان با هم‌خوانی دادن موقعیت صوفی و شاخصه‌های مقام جمع، او را در این مقام در نظر گرفت و جمع به‌کاررفته از سوی او را در زمرۀ جمع‌های صوفیانه قرار داد.

در مورد زمینۀ گفتاری و ارجاعی، این شکل ما-راوی نیز مانند جمع ملوکانه در داستان‌نویسی نوین کاربردی نادر دارد. یکی از مهم‌ترین کاربردهای این شکل جمع در افزودن ویژگی به شخصیت داستانی و فضاسازی داستان‌ها نمود می‌یابد. بدین‌طریق حتی وقتی ما-راوی به‌ شکلی یک‌پارچه در نقش روایتگر قرار ندارد، بخشی از ویژگی‌های فضای عرفانی را به داستان می‌افزاید. هوشنگ گلشیری در پرداخت داستان «خانه‌روشنان» از همین ویژگی‌ها بهره برده است و داستان را با این جملات به پایان می‌رساند: «در ماست کاتب شاید یا در سایه‌روشن‌های میان آن کلام که بر سر دست داشت. آنجا، بر کاغذهای زرد شدۀ روی میز خواناست این: ما هم رفتیم، نعش‌مان را هم بردیم. زیرسیگاری را ندیدیم کدام دست بر کاغذها گذاشت وقتی کاتب رو به دیوار می‌آمد لبخند به لب و رقصان، انگار بگوید انا الحق یا انا کلمة‌الحق» (۱۳۸۲: ۴۳۱).

پایان‌بندی داستان «خانه‌روشنان» نشانه‌گذاری‌های متعددی به فضای ماورایی-عرفانی دارد اعم از تصویر‌سازی ناپدید شدن کاتب با تبادر سماع و عبارت‌های شطح‌گونه، مفهوم فنا، اشاره وحدت کاتب با کلام و جملۀ کلیدی «ما هم رفتیم، نعش‌مان را هم بردیم» که کاتب در آن برای اشارۀ به خود، از ضمیر اول‌شخص جمع استفاده می‌کند.

در اشارۀ خرده‌روایت‌گونۀ «خانه‌روشنان» یا کلان‌روایت‌ها در داستان‌هایی با اشاره‌های گسترده‌تر به ما-راوی صوفیانه مسئلۀ مهم روایتمندی[21] ضمیر "ما" است که در قالب یادآیندی تأثیرگذار، داستانی ناگفته را دربارۀ مسیر طی‌شدۀ سالک به‌صورت تلویحی بیان می‌کنند. قهرمان این داستان پس از پشت سر نهادن مسیری طولانی و وادی‌های مختلف، بالاخره به نقطه‌ای دست می‌یابد که می‌تواند خود را در مقام جمع با خداوند، "ما" بنامد. با فرض نمایندگی پادشاه در جمع ملوکانه، این دو شکل شباهت‌هایی از لحاظ "دیگری" درون‌گروهی دارند. اما ارتباط من+دیگری در این دو شکل بسیار متفاوت است. ما-راوی صوفیانه در بافت قراردادی و کاربردی انحصاری که به آن اشاره شد می‌تواند به دو شیوه اتّکای ارجاعی جمع داشته باشد:

۱. نشانه‌ای برای گذشتن از نفس؛

۲. بیانگر مقام جمع.

در وضعیت اول مشابه ‌‌شکل عمومی «ما به جای من نوعی کاربرد متواضعانه به‌شمار می‌رود» (لازار، ۱۳۹۳: ۱۳۰) که در آن گوینده با جای‌گزینیِ صورت جمع به‌ جای مفرد از اشارۀ مستقیم به خود خودداری می‌کند. در این صورت، کاربرد اول‌شخص جمع پیرو قراردادهای محاوره در خدمت اصول پایه‌ایِ وادی عرفان عمل کرده است و می‌توان آن را معادل سایر عبارت‌های خودتنزّل‌دهنده مثل کاربرد واژۀ "بنده" در نظر گرفت؛ برای نمونه این جملۀ مولانا در فیه‌مافیه: «این کار بنده نیست و بنده آن را هرگز نتوان کردن [...] (۱۳۹۸: ۱۹۹). یا کاربرد واژه "ایشان" در اسرارالتوحید: «بدانک شیخ ما، قدس الله روحه العزیز، هرگز خویش را "من" و "ما" نگفته است. هر کجا ذکر خویش کرده گفته است: "ایشان، چنین گفته‌اند و چنین کرده‌اند"» (۱۳۹۳: ۱۵).

اما در وضعیت دوم، همان‌طور که پیش‌تر نیز اشاره شد معنایابی فرایندی مشابه جمع ملوکانه را طی می‌کند. در این وضعیت می‌توان با اطمینان بیش‌تری سخن گفت زیرا برخی نظریه‌های روان‌شناختی نیز امکان وجود وضعیت استعلاگونه[22] را تأیید می‌کنند. آبراهام مزلو[23] (۱۳۹۸) در مطالعات خود مختصات موقعیت مشابه مقام "جمع" را ذیل عنوان "تجربه‌های اوج" بیان کرده است و به ظرفیت‌های همبستگی برای انسان پرداخته است. عبارت "تجربه‌های اوج" دربردارندۀ طیف وسیعی از آزمودن مفاهیمی استعلایی مانند اشراق، الهام، خلسه، وجد و مواردی از این دست می‌شود. مزلو در کتاب ادیان، ارزش‌ها و تجربه‌های اوج، نتایج مطالعه‌ای را گزارش می‌کند که در آن ممکن است "تجربه‌های اوج" فارغ از گرایش‌های عقیدتی افراد، در زندگی‌ آن‌ها رخ ‌دهد. یکی از اساسی‌ترین مسائل قابل‌تأمل در تئوری مزلو ادعایی است که او در مورد فراگیری این تجربه‌ در اشخاص دارد و در آن افراد را بر همین مبنا به دو طیف اوج‌گرا و غیراوج‌گرا تقسیم می‌کند. از دیدگاه مزلو افراد غیراوج‌گرا ساختار شخصیتی فوق‌العاده منطقی، عقلانی، علم‌گرای افراطی، مادی‌گرا یا مکانیستی دارند (مزلو، ۱۳۹۸: ۴۶-۴۷). او با استفاده از پیش‌انگاشت‌های رایج در شناخت انسان که روان‌شناسی نسل سوم آن‌ها را بنیاد خود قرار داده است، تجربه‌های اوج را طبیعی و قابل مطالعه معرفی می‌کند و آن را در ارتباط مستقیم با رخ‌دادهای دینی در نظر می‌گیرد. «در عمل هر چیزی که در تجربه‌های اوج رخ می‌دهد، هر چند منشاء طبیعی داشته باشد، می‌تواند ذیل عناوین روی‌دادهای دینی یا تجربه‌های دینی فهرست شود، یا در واقع در گذشته صرفاً تجربه‌ای دینی تلقی شده است» (همان: ۹۱)؛ سپس در پیوست نخست کتاب، ۲۵ ویژگی مرتبط با تجربه‌های اوج را برمی‌شمارد و در ذیل این موارد، توضیحاتی در خصوص هر یک بیان می‌کند. به‌طور کلی می‌توان این ویژگی‌ها را به دو بخش تقسیم کرد:

۱. خصیصه‌های تجربۀ اوج؛

۲. حالت‌های تجربه‌گرانِ اوج.

قرابت ایدۀ تجربه‌های اوج که مزلو از آن سخن می‌گوید با ویژگی‌هایی که صوفیه خصوصاً در مقام فنا گزارش کرده‌اند، مطابقت این دو را ممکن و منطقی به‌‌نظر می‌رساند. طبیعی شمردن تجربه‌های اوج، سرچشمۀ دین‌محورانه و شباهت‌های متبلور در گفتار صوفیان تجربه‌گر مقام فنا با ۲۵ ویژگی مدّنظر مزلو این مقام را به‌عنوان شکلی از تجربه‌های اوج باورپذیر می‌نمایاند. در نتیجه با استناد به تئوری مزلو، صوفی (=تجربه‌گر) در وضعیت ذکرشده به‌شکلی واقعی تجربه‌ای را پشت سر‌می‌نهاد که او را از حالت "من" به حالت "من+دیگری" (خداوند) بدل می‌کند. بدین ترتیب در این فرایند نخستین شرط صوری برای قرار گرفتن در دامنۀ روایت جمعی حاصل می‌شود مشابه آن‌چه صوفی می‌تواند در ما-راوی صوفیانه بیانگر آن باشد.

    از سوی دیگر در زمینۀ فرهنگی، می‌توان به مختصات مقام جمع پرداخت. بنابر آن‌چه گفته شد بر اساس اعتقاد عرفا برای رسیدن به وحدت باید از خود فانی شد. با وجود اختلاف نظر در مورد جزئیات سیر و سلوک، به‌طور کلی همه در این ‌باره هم‌نظرند که صوفی برای دستیابی به مقام "فنا" لاجرم باید از چند مرحله گذر کند و مقام "جمع" از جمله مقام‌هایی که در مسیر سلوک صوفی قرار دارد. در دیدگاه عرفا تعاریف متعددی از مفهوم این اصطلاح دیده می‌شود که مخرج مشترک این تعاریف مربوط به منشاء ایجاد مقام جمع است؛ این مقام از قِبل خداوند به سالک اعطاء می‌شود (قشیری، ۱۳۹۱: ۱۶۹؛ هجویری، ۱۳۹۳: ۲۸۰).

بنابراین در تفکر اهل صوفیه، سالک در این مرحله مورد عنایت خداوند قرار می‌گیرد و موقعیت او نزد خداوند منحصر به‌فرد خواهد بود. از چنین دیدگاهی می‌توان نتیجه گرفت گرچه رفتار سالک همواره تحت آموزه‌هایی است که به فروتنی توصیه می‌کنند، اما او با گزینش ضمیر اول‌شخص جمع می‌تواند علاوه بر اظهار تواضع، میان خود و دیگران تمایز قائل شود زیرا در موضعی مشترک با خداوند قرار گرفته است. در این موضع مشترک که «تعلّق به روح دارد» (کاشانی، ۱۳۸۹: ۹۱) سالک «در سرّ گوید و به دل سماع می‌کند» (قشیری، ۱۳۹۱: ۱۶۹). 

۵. 3. جمع مؤلفانه

راوی این جمع را مای ویرایشگر[24] نیز می‌نامند. این جمع در متون تعلیمی بسیار کاربرد داشته است و صورتی فروتنانه دارد: «کاربرد ضمیر اول ‌شخص جمع فی‌نفسه منزلت گوینده را پایین نمی‌آورد بلکه روشی است برای نشان دادن احترام که در آن گوینده خود را کوچک نمی‌شمارد بلکه به یک جمع تسری می‌دهد. شاید به همین دلیل باشد که طبقات تحصیل‌کرده هم از آن به‌طور فراگیر استفاده می‌کنند و آن را به صورت‌هایی چون "بنده" به‌عنوان ضمیر جایگزین برای "من" ترجیح می‌دهند» (بی‌من، ۱۴۰۰: ۲۰۶).

در متون داستانی وقتی راوی با ضمیر اول‌شخص جمع به ویژگی‌ِ مؤلف‌بودگی خود اشاره می‌کند، جمع مؤلفانه پدید می‌آید. چنین کاربردی «به جای این‌که نشانه‌ای از فروتنی به ‌نظر برسد، بیشتر به‌عنوان [شکلی] رسمی، قدیمی و حتی پرآوازه تلقی می‌شود»(Siewierska, 2004: 219). با اتّکا به همین ظرفیت، هوشنگ گلشیری در داستان معصوم پنجم (چاپ اول ۱۳۵۸) از این ما-راوی بهره گرفته است. در داستانِ حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد، خواجه ابوالمجد محمدبن ‌علی‌بن ‌ابوالقاسم ورّاق دبیر، درواقع کاتب یکی از امیران است و ماجرای تصویر و اعتقاد مردم به زنده بودن و نجات‌دهنگی او را نقل می‌کند: «اما راقم این دور پوست‌باز‌کرده و به‌شرح خواهد گفت، چه سکۀ سخن بوالمجد یا بوالفضلی بدان طرز و تکلف، و آن ایجاز و صناعت، و آن‌همه تلمیحات و ملمعات هیچ عاقلی نخرد. و این طرز که ما خواهیم نهاد به ضرورت احتمال ابنای زمانه است، گو که راوی این دور ما باشیم یا نه. و از پس ما راویان هر دور خود دانند که این حدیث چگونه بایست گزارد و هر قصه به چه طرز بایست نوشت. پس ابتدا کنیم به وصف آن نقش و آن‌گاه بر سر قصه خواهیم شد. و او بهترین است به جمال و جلال و نطق» (۱۳۹۹: ۵).

در زمینۀ گفتاری و ارجاعی باید در نظر داشت که مؤلف در متنِ برخوردار از این ضمیر با اتّکا به بخش اول‌شخص بودگی "ما" حضور خود را مؤکد می‌کند و در عین حال با اتّکا به بُعد جمعی این ضمیر «تمایلش را به برداشتن توجه از خود نشان می‌دهد»(Siewierska, 2004: 218). این جمع در متون علمی نوین نیز به‌‌ کار می‌رود. این راوی در محورِ طیفی اول‌شخص‌های تجربه‌گر[25]-روایتگر[26]، جایگاهی نزدیک به تجربه‌گر را تصاحب می‌کند که بیش‌تر قالبی "شخصیت‌محور" دارد. به همین اعتبار در شیوۀ روایت معصوم پنجم که شیری آن را "داستان مقاله" (۱۳۹۸: ۹۷) می‌نامد، راوی به‌واسطۀ دسترسی به منابع و مشاهده‌گر بودن، با شخصیتی درون‌روی‌داد علاوه بر نقل رخ‌دادها، آن‌ها را تحلیل می‌کند. محمدرضا کاتب در رمان هیس (چاپ اول ۱۳۶۹) نیز شکلی از ما-راوی مؤلف را همراه با تمهیداتی فرا-داستانی به‌کار گرفته است: «بعضی از موارد را به دلیل آن‌که گفتگوی زیر چیزی اضافی است و هیچ ربطی به داستان ندارد و به دلیل آن‌که قادر به حذف آن نمی‌باشیم این بخش را در صفحه‌های نقطه ‌چین قرار دادیم تا در صورت نظر مساعد شما توسط خود شما از کتاب جدا شود» (۱۳۹۶: ۲۵).

در باب زمینۀ فرهنگی همان‌گونه که اشاره شد کاربرد ضمیر اول‌شخص جمع به‌عنوان ما-راوی مؤلفانه مشابه کارکردی است که در متون با جنبه‌های علمی یا شبه‌علمی دیده می‌شود. این جمع‌ها، می‌توانند علاوه بر توجه‌زدایی از شخص مؤلف، نشان‌دهندۀ پیروی از نظامی به‌خصوص یا "کاری گروهی" (Herre and Langenhove, 1999: 107) باشند. این نظام می‌تواند به بستر ایدئولوژیک، پیشه یا سایر مواردی این‌چنینی بازگردد که مؤلف خود را بخشی از آن یا در ادامۀ آن می‌بیند و اطلاق ضمیر ما از سویی نشان‌دهندۀ این تعلق است. این جمع نیز ماهیتی فروتنانه دارد (Helmbrecht, 2004 : 254).

بنابراین، همان‌گونه که در ادبیات تعلیمی حضور این "ما" مشخصاً در کسوت راوی/راقم/کاتب یا موقعیتی مشابه دیده می‌شود، امروزه نیز در ادبیات داستانی، هر چند به صورت محدود، از آن استفاده می‌شود؛ خصوصاً که برآیند کاربرد آن لحن خاصی به داستان اضافه می‌کند و می‌تواند یکی از ویژگی‌های سبکی شخصیت راوی و به‌تبع روایت قلمداد شود؛ همان‌گونه که در داستان معصوم پنجم نشان داده شد. همان‌گونه که اشاره شد کارکرد عمدۀ آن در نوشته‌های علمی است؛ در این حالت اگر نوشته به‌واقع توسط گروهی از مؤلفان تدوین شده باشد، بازنمایی صریح گروه نویسندگان توسط ضمیر اول‌شخص جمع شکلی معهود دارد؛ این «"ما"ی انحصاری زمانی کاربرد می‌یابد که نویسندگان بخواهند به ‌لحاظ گفتمانی بر جایگاه شخصی خود [و نقش یاری‌گرانۀ خود] در کمک به سایر اعضای جامعه تأکید کنند» (Kuhi et al, 2012: 36) در غیر این صورت، می‌توان برای آن پیش‌فرض‌هایی را مفروض داشت که پیش‌تر به آن‌ها اشاره شد.

  1. 4. جمع عالمانه

"ما"ی فراگیر در دستۀ نشانگر‌های گفتمانی قرار می‌گیرد که توسط دو عنصر دیگر در طول روایت تقویت می‌شود. مسئلۀ ارتباط راوی با روایت‌شنو ذیل مقولۀ مرز‌شکنی[27] (=اتّصال کوتاه) قابل بررسیِ دقیق‌تر است. ژنت مرزشکنی را به این صورت تعریف می‌کند: «هنگامی که نویسنده (یا خوانندۀ اثر) خود را وارد ماجرای داستان می‌کنند یا زمانی که یکی از شخصیت‌ها به جهانِ برون‌داستانیِ نویسنده یا خواننده وارد می‌شود، بدون شک این دست مداخله‌ها مرز میان سطوح داستان را بر هم می‌ریزند» (1988: 88).

     ما-راوی عالمانه نیز در قالب مرزشکنی روایی در واقع سطوح روایی را بر هم می‌زند و در اغلب موارد با ایجاد درنگ در روایت، توضیحی به آن می‌افزاید. این ما-راوی در پی سایر عناصر وام‌گرفته از زبان نقّالی و داستان‌های شفاهی، در داستان‌های اولیه کاربردی‌تر از داستان‌های متأخّر دیده می‌شود و گاه این شیوه با اول‌شخص مفرد تلفیق می‌شود.

ژنت این تکنیک‌پردازی را "شبه-داستان" می‌نامد. درواقع کاربرد این تکنیک برای اول‌شخص دستوری شکلی تناقض‌گونه دارد؛ مگر این‌که ژانر داستان فرا-روایت یا به گفتۀ ژنت شبه‌داستان در نظر گرفته شود. در این حالت واقعی‌نمایی داستان در گروِ ادعای راوی-قهرمان است. ادعایی که در آن رخ‌داد داستانیِ تجربۀ او گذشته است و هم‌اکنون او با علم بر جزئیات روی‌داد، در حال نقل آن است؛ در چنین حالتی نیز راوی‌بودن او بر شخصیت‌بودگی‌ تقدّم می‌یابد. نمونۀ روایی زیر نمونه‌ای از روایت‌های اول‌شخص به صورت ذکرشده برگرفته از سلسله‌نوشته‌های علی‌اکبر دهخدا با عنوان چرندپرند (نخستین انتشار ۱۲۸۶) است: «[...] آن‌ وقت نَنَم فوراً سماور را آتش می‌کرد، آبِ غلیان را هم می‌ریخت می‌نشست با آن‌ها دردِدل کردن. مقصود از این کار دو چیز بود: یکی خوشگذرانی، دیگری آن بستن به مالِ خدابیامرز بابام که شلوارش دوتا نشود. حالا دردِدل‌ها چه بود بماند. یار باقی صحبت باقی. به آنجاها هم شاید برسیم» (۱۳۹۵: ۱۵۹).

در برخی متن‌ها مانند متن فوق، ویژگی‌هایی از ما-راوی مؤلفانه و ما-راوی عالمانه هم‌زمان دیده می‌شود که گاه تشخیص را دشوار می‌کند اما باید توجه داشت میان دو ما-راوی مؤلفانه و ما-راوی عالمانه تفاوت‌هایی موجود دارد؛ علاوه بر تمایز در منحصر یا شامل بودن ضمیر "ما"، تفاوت دیگر ما-راوی مؤلفانه با ما-راوی عالمانه در دیدگاه روایی راوی و نقش او است. ما-راوی مؤلفانه روایتی به‌ مراتب شخصی‌شده‌تر از ما-راوی عالمانه است. ما-راوی مؤلف معمولاً خود شخصیتی در داستان است که از دیدگاهی مشخص مشرِف به رخداد‌ها است. این دیدگاه برای او محدودیّت‌هایی به ‌دنبال دارد؛ در مقابل ما-راوی عالِم با آگاهیِ تام از جزئیات روی‌دادهای داستان، به روایت آن‌ها می‌پردازد. در حالی که ما-راوی مؤلف در بازنمایی داوری‌ها همواره قید‌هایی از احتمال را ذکر می‌کند ما-راوی عالِم قطعی‌ترین نظرها را در خصوص هر آن‌چه در جریان است، در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. در حالت عمومی شکل‌های معمول این سطوح روایی با یک‌دیگر تداخل ندارند و قابل تشخیص هستند اما همان‌طور که اشاره شد در برخی از داستان‌ها سطوح روایی در هم‌می‌آمیزند و وضعیت بین‌بین را پدید می‌آورند. در اغلب روایت‌های برخوردار از ما-راوی فراگیر، جمع عالمانه در گزاره‌های قالبی نمود می‌یابد:

برخی از این گزاره‌ها در دسته‌بندی نقش‌گرا می‌توانند کارکردهای جهت‌گیرانه داشته باشند مثل عبارات توصیفی، و برخی دیگر می‌توانند پیش‌برندۀ داستان باشند مثل عبارات قیدی. همان‌طور که اشاره شد اضافه شدن بعضی از این گزاره‌ها مشخصاً توسط قصه‌گو/نقّال به فراخور فضای قصه‌گویی شکل گرفته و بعد به صورت کتبی قصه‌ها افزوده شده است. این عمل که "روایت‌گردانی" (صافی، ۱۳۹۱: ۸۱) نامیده می‌شود، با همراهی برخی گزاره‌های قالبی، نقش واسطه‌ای خود در متن را نمایش می‌دهند؛ مثلاً وقتی داستانی با عبارت «اما راویان اخبار و ناقلان آثار چنین روایت کرده‌اند که ...» آغاز می‌شود مشخصاً راوی نشان می‌دهد در حال نقل روایتی است که از جایی دیگر شنیده یا خوانده است. در متن‌های ضبط‌شده از مَشدی گَلین ‌خانم نمونه‌هایی از این گزاره‌های قالبی در قصه‌ها دیده می‌شوند که بخشی در میانه‌های داستان قرار دارند:

- آمدیم سر باغبون ... (۱۳۹۹: ۲۳۵)

- حالا آمدیم سر این‌ها ... (همان: ۲۷۳)

- این اینجا تمام شد، بریم سر خونۀ شاه ... (همان: ۴۶۲)

و بخشی در انتهای قصه قرار گرفته‌اند:

- رفتیم بالا آرد بود، آمدیم پایین خمیر بود، حکایت ما همین بود (همان: ۱۰۳)

- رفتیم بالا آرد بود، آمدیم پایین خمیر بود، سرگذشت ما همین بود (همان: ۱۶۴)

- رفتیم بالا ماست بود، آمدیم پایین ماست بود، قصه ما راست بود. رفتیم بالا دوغ بود، آمدیم پایین ماست بود، قصه ما راست بود (همان: ۳۰۸)

- قصۀ ما به‌سر رسید، کلاغه به خونش نرسید (همان: ۴۷۱).

مجموعۀ فوق که در اصطلاح روایت‌شناسی اسکاز[28] نامیده می‌شود، تکنیکی است که در داستان‌نویسی نو تلاش می‌کند فرمی فی‌البداهه را به‌شکلی باورپذیر بازسازی کند. بنابراین طی فرایند انتقال، راوی می‌تواند به صورت ما-راوی عالمانه بازتاب داده شود. اطلاق صفت "عالمانه" به محیط بودن راوی بر تمام روایت اشاره دارد. با وجود معنای مستتر در گزاره‌های قالبی مشمول ما-راوی فراگیر که نشان‌دهندۀ پی‌گیری فرایندهای جاری به‌ شکل فعالیتی مشترک در روایت است، موضع مشترک راوی و روایت‌شنو مربوط به دیدگاه روایی نیست زیرا در عمل میزان دسترسی روایت‌شنو و راوی نا‌هم‌سطح است در حالی که "ما" خطاب قرار دادن روایت‌شنو توسط راوی در ظاهر ادعایی دیگر را در سطح زبانی مطرح می‌کند. در واقع "من" گوینده در ما-راوی فراگیر جایگاه دانای کل را در اختیار دارد و پیش‌رَویِ او با روایت‌شنو در سطح خوانش داستان قراردادی است.

همان‌گونه که اشاره شد این ما-راوی که بیش‌تر در داستان‌های متقدّم فارسی دیده می‌شود، در مواردی که مقصود نویسنده بازسازی شیوۀ قصه‌گویی به جای داستان‌پردازی است کاربرد دارد (این شیوه می‌تواند تکنیکی نوین در صورت‌بخشی به داستان باشد). برای نمونه صادق هدایت در داستان «آب زندگی» (چاپ اول، ۱۳۴۲) چنین موقعیتی را شبیه‌سازی کرده است. داستان با گزارۀ قالبی «یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود» (۱۳۴۲: ۱۰۳) آغاز می‌شود و با کاربرد دیگر گزاره‌ها، از جمله جمع فراگیر ادامه می‌یابد: «حسنی را اینجا داشته باشیم ببینیم چه به سر برادر کچلش حسینی آمد» (همان: ۱۱۰)؛ «حسینی را اینجا داشته باشیم ببینیم چه به سر احمدک آمد» (همان: ۱۱۵) و با گزارۀ «قصه ما بسر رسید/کلاغه به خونه‌اش نرسید» (همان: ۱۳۱) پایان می‌یابد. این گزاره‌های قالبیِ میان-داستانی در زمرۀ مرزشکنی قالبی قرار می‌گیرند: «[می‌توان این گزاره‌ها را] شامل تداخل‌هایی دانست که در قصه‌پردازیِ سنتی برای رفت و برگشت بین داستان و گفتمان به کار گرفته می‌شود [...] این چنین که گویی روایتگری هم‌زمان با جریان داستان در حال پیش‌روی است و می‌توان توقف داستان را با پی‌گیری گفتمان جبران کرد» (Genette, 1980: 235).

درنهایت می‌توان گفت هم‌راستا با فاصله گرفتن از سنت نقّالی و قصه‌پردازی شفاهی، فاصله‌گرفتن از این شیوه در کنار سایر تکنیک‌های برگرفته از سنت قصه‌گویی در داستان‌های معمول فارسی نشانه‌‌ای است برای گذر از داستان‌پردازی سنتی به داستان‌نویسی مدرن (ر.ک. گلشیری، ۱۳۸۸: ۳۰۷- ۳۳۳). به همین صورت مرزشکنی‌ها نیز از صورت قالبی به‌صورت بلاغی میل می‌کنند. در مرزشکنی‌های بلاغی «جریان گفتمان روایی به بهانۀ ارائۀ توضیحی دربارۀ پیش‌گفته‌های راوی گسسته می‌شود تا در حد‌فاصل این گسل، توجه روایت‌شنو به بخشی از روایت‌ناشده‌ها جلب شود» (صافی، ۱۳۹۴: ۳۲). کاربرد این شکل از مرزشکنی با حضور ما-راوی عالمانه در برخی داستان‌های جدید دیده می‌شود. پدرام رضایی‌زاده در داستان «در خیابان برف می‌بارد یا وقتی آسمان ابری‌است، اگر در خیابان برف نبارد پس کجا؟...» (۱۳۸۶) از چنین ارتباطی استفاده کرده است: «کلاغی در خیابان می‌خواند (به اندازۀ کافی در این سال‌ها از کلاغ‌ها خوانده‌ایم و آنها را بدل از چیزهای زیادی فرض کرده‌ایم، پس لطفاً فقط این یک بار را بی‌تفاوت از کنارش بگذرید و به کلاغ بودنش احترام بگذارید و تنها صدایش را بشنوید) (۱۳۸۶: ۶۰).

همان‌طور که دیده می‌شود، شیوۀ خطابی نیز در متن بالا وجود دارد که پایه‌ای برای ایجاد مرزشکنی خطابی[29] (صافی، ۱۳۹۴: ۲۴) است. این شیوه علاوه بر این که در نمونه‌های کاربرد ما-راوی عالمانۀ جدید دیده می‌شود، به‌تنهایی نیز در روایت‌های دوم‌شخص کاربرد یافته است.

۶. نتیجه‌گیری

ما-روایت شبه‌جمعی، به روایتی اطلاق می‌شود که راویِ به‌صورتِ ظاهری ضمیر اول‌شخص جمع است اما در واقع این ضمیر در مرجع‌یابیِ به اول‌شخصی مفرد تعلق می‌یابد. قواعد متفاوتی این کاربرد را میسر می‌سازند که در زیرساخت خود به دو منظور تقسیم می‌شوند: کاربرد برای تفاخر و کاربرد برای فروتنی.

 

از سوی دیگر ضمیر "ما" به جهت اتکّای درونی یا بیرونی به عنصر "دیگریِ" مستتر در خود، می‌تواند دو صورت داشته باشد: انحصاری و فراگیر. صورت‌های انحصاری ما-روایت، شبه‌-جمع‌های معطوف به متن هستند که شخصیت راوی در آن‌ها خود را به‌ تنهایی "ما" می‌نامد. در مقابل صورت فراگیر ما-روایت، شبه‌-جمعی معطوف به مخاطب است که چون در روایت مکتوب نقشی منفعل دارد و هم‌موضعگی او با راوی، خطابی صرفاً بلاغی به حساب می‌آید. بنابراین هر دوی این صورت‌ها به شکلی قراردادی جمعی در نظر گرفته می‌شوند.

بر خلاف ما-روایت‌های واقعی که پیامد امکان بازتاب گروه‌گرایی‌ها در عصر جدید هستند، ما-روایت‌های قراردادی سابقه‌ای طولانی در ادبیات دارند و ردّ پای آن‌ها در ژانرهای گوناگون روایی دیده می‌شود. به‌‌خصوص چهار نوع از انواع آن‌ها هستند که با بسامدهای متفاوت و اَشکالی تغییریافته در ادبیات داستانی نوین نیز کاربرد دارند. بر اساس الگوی انحصاری/فراگیر، سه نوع از آن‌ها (مای ملوکانه، مای صوفیانه و مای مؤلفانه) در دستۀ انحصاری‌ها هستند و یک نوع (با عنوان مای عالمانه) در دستۀ فراگیر قرار می‌گیرد. دو ما-راوی ملوکانه و صوفیانه از شخصیت و موقعیت‌های خاص برگرفته شده‌اند و امروزه نیز به همین ترتیب در داستان‌ها ایجادکننده یا تقویت‌کنندۀ شخصیت‌پردازی، فضاسازی و سبک داستانی هستند. نوع سوم یا مای مؤلفانه نیز به‌‌همان شکل که از عنوان آن پیداست، به حضور مؤلف در متن اشاره دارد در حالی که خود را "ما" می‌خواند. این راوی می‌تواند یکی از شخصیت‌های داستان باشد و به نقش مؤلف بودن خود اشاره کند. هر چند این گونه بیش‌تر در نوشتار علمی کاربرد دارد، در صورتی که راوی داستان تصمیم داشته باشد سبکی کهن‌گرایانه را به داستان بیفزاید، یکی از تکنیک‌ها، به‌کار گیری این ما-راوی است. ما-راوی مؤلفانه می‌تواند علاوه بر مفهوم فروتنی، نشان‌‌گر دنباله‌روی از سنت یا تفکری خاص باشد و پیروی مؤلف از تباری مشخص را نشان دهد؛ خصوصاً در متونی که از جهاتی جنبۀ تعلیمی دارند بر اساس ژانر متن و نشانه‌گذاری‌های محتوایی می‌توان در مورد گرایش مؤلف برداشت‌های مشخصی را در نظر گرفت. برای مثال همان‌طور که در متون تعلیمی عرفانی مقصود مؤلف از "ما"، می‌تواند مشرب فکری یا گرایش عقیدتی در نظر گرفته شود.

و در نهایت گونۀ مای عالمانه، راویِ دانای کلّی را نشان می‌دهد که روایت‌شنو را در طول روایت خود مورد خطاب قرار می‌دهد و با ایجاد پایگاه مشترکِ فرضی، به عمل روایتگری می‌پردازد. این ما-راوی در قالبی مشابه داستان‌پردازی‌های شفاهی، نقشی شبیه قصه‌گو را به خود می‌گیرد و با ایجاد مرزشکنی در روایت سطح‌بندی ایجاد می‌کند؛ سطحی که خود در آن حضور دارد و سطح روایتِ مورد نظری که در حال نقل‌کردن آن است.

 

[1]. condescending

[2]. superiority

[3]. Natalya Bekhta

[4]. indicative

[5]. subjunctive

[6]. pluriels académique

[7]. Roger Fowler

[8]. analytical research

[9]. context of utterance

[10]. context of culture

[11]. context of reference

[12]. situation types

[13]. displacement

[14]. flat

[15]. syntax

[16]. Los Gotos City

[17]. Joseph Campbell

[18]. tat tuam asi

[19]. script

[20]. habitualization

[21]. narrativity

[22]. transcendence

[23]. Abraham Maslow

[24]. editorial we

[25]. experiencing I

[26]. narrating I

[27] .metalepsis

[28]. skaz

[29]. addressive metalepsis

احمدی، بابک. (۱۳۹۵). چهار گزارش از تذکره‌الاولیاء عطار. تهران: مرکز.
اخوت، احمد. (۱۴۰۰). دو بدن شاه. تهران: خجسته.
الول ساتن، پال لارنس. (۱۳۹۹). قصه‌های مشدی گلین خانم. تهران: مرکز.
الهی، اصغر. (۱۳۵۸). «زیر چادر خال‌خالی آسمان» در بازی. تهران: یار محمد.
بی‌من، ویلیام. (۱۴۰۰). زبان، منزلت و قدرت در ایران. ترجمۀ رضا مقدم‌کیا. تهران: نی.
بهمن‌بیگی، محمد. (۱۳۸۹). بخارای من، ایل من. شیراز: نوید.
جهانگیری، نادر. (۱۳۸۷). «گونه‌های احترام، سلطه و همبستگی در زبان فارسی امروز» در زبان: بازتاب زمان، فرهنگ و اندیشه. تهران: آگاه: ۱۲۵- ۱۵۹.
دهخدا، علی‌اکبر. (۱۳۹۵). چرندپرند. به‌کوشش ولی‌الله درودیان. تهران: نیلوفر.
رضایی‌‌زاده، پدرام. (۱۳۸۶). «در خیابان برف می‌بارد ...» در مرگ‌بازی. تهران: چشمه.
سودآور، ابوالعلاء. (۱۳۸۳). فره ایزدی. هوستون: میرک.
شاملو، احمد. (۱۳۹۳). روزنامه‌ی سفر میمنت‌اثرِ ایالاتِ متفرقه‌ی امریغ. تهران: مازیار.
شفیعی‌کدکنی، محمدرضا. (۱۳۹۲). زبان شعر در نثر صوفیه. تهران: سخن.
شهبازی، نسترن و بیات، حسین. (۱۳۹۹). «ظرفیّت‌های زبانی ما-راوی: ملاحظات کاربرد ضمیر اوّل‌شخص جمع در روایتگری». نقد و نظریة ادبی، س ۷ ش ۲: ۱۴۷-۱۷۱. doi. 10.22124/naqd.2023.23673.2428
شیری، قهرمان. (۱۳۹۸). جادوی جن‌کشی. تهران: نشر ورا.
صافی پیرلوجه، حسین. (۱۳۹۱). «روایتگردانی در قصه‌های عامیانه و داستان‌های نوین فارسی». نقد ادبی، ش ۱۹: ۷۷-۱۰۲. dor. 20.1001.1.20080360.1391.5.19.6.6
ــــــــــــــــــــــ . (۱۳۹۴). روایت‌پژوهی درزمانی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
عبداللهیان، حمید. (۱۳۸۱). شخصیت و شخصیت‌پردازی در داستان معاصر. تهران: آن.
فالر، راجر. (۱۳۹۵). سبک و زبان در نقد ادبی. ترجمۀ مریم مشرّف. تهران: سخن.
ــــــــــــــ . (۱۴۰۲). زبان‌شناسی و رمان. ترجمۀ محمد غفاری. ویراست سوم. تهران: کتاب بهار.
قشیری، عبدالکریم بن هوازن. (۱۳۸۶). ترجمۀ رسالۀ قشریّه. ترجمۀ حسن‌بن احمد عثمانی. تصحیح محمدحسن فروزانفر. تهران: زوّار.
کاتب، محمدرضا. (۱۳۹۶). هیس. تهران: ققنوس.
کاشانی، عزالدین محمود. (۱۳۸۹). مصباح‌الهدایه و مفتاح‌الکفایه. مقدمه، تصحیح و تعلیقات عفت کرباسی و محمدرضا برزگرخالقی. تهران: زوّار.
کمبل، جوزف. (۱۳۹۶). تو، آن دیگری هستی. ترجمۀ مینا غرویان. تهران: دوستان.
گلشیری هوشنگ. (۱۳۸۲). «خانه‌روشنان» در نیمه تاریک ماه. تهران: نیلوفر.
ـــــــــــ . (۱۳۸۸). «حاشیه‌ای بر رمان‌های معاصر (۱)» در باغ‌ در باغ. تهران: نیلوفر: ۳۰۷- ۳۳۳.
ــــــــــــ . (۱۳۹۹). حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد. تهران: نیلوفر.
لازار، ژیلبر. (۱۳۹۳). دستور زبان فارسی معاصر. ترجمۀ مهستی بحرینی. تهران: هرمس.
مزلو، ابراهام. (۱۳۹۷). ادیان، ارزش‌ها و تجربه‌های اوج. ترجمۀ زهرا اکبری. تهران: کرگدن.
مولانا، جلال‌الدین محمد بلخی. (۱۳۹۸). فیه ما فیه. تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر. تهران: زوّار.
میهنی، محمدبن منوّر. (۱۳۹۳). اسرار التوحید. مقدّمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: آگه.
ناصرالدین‌شاه قاجار. (۱۳۷۷). روزنامۀ خاطرات ناصرالدّین شاه در سفر اول فرنگستان. به‌کوشش فاطمه قاضی‌ها. تهران: سازمان اسناد ملی ایران.
نغزگوی، مهرداد. (۱۳۹۶). «شکل‌گیری ضمایر اول‌ و دوم‌شخص جدیدِ فارسی نو از منظر دستوری‌شدگی». ویژه‌نامة فرهنگستان. شمارة ۱۳: ۳-۴۵
هدایت، صادق. (۱۳۴۲). «آب زندگی» در زنده ‌به‌گور. تهران: امیرکبیر.
هجویری، ابوالحسن علی‌بن عثمان. (۱۳۹۳). کشف‌المحجوب. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی. تهران: سروش.
یول، جورج. (۱۳۹۸). کاربردشناسی زبان. ترجمه محمد عموزاده مهدیرجی و منوچهر توانگر. تهران: سمت.