نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشگاه دامغان

10.22054/jrll.2025.85943.1160

چکیده

این مقاله با اتکا به نظریۀ ساختارشکنی ژاک دریدا، به تحلیلی چندسطحی از شعر مرگ ناصری سرودۀ احمد شاملو می‌پردازد. در این خوانش، زبان شعر نه ابزار تثبیت معنا، بلکه بستر تعلیق، واژگونی و لغزش دلالت‌ها تلقی می‌شود. بر پایۀ مفاهیم کلیدی همچون «دیفرنس»، «غیاب مرکز» و «فروپاشی تقابل‌های دوتایی»، نشان داده می‌شود که چگونه معنا در متن، به‌جای استقرار، همواره در حال تعویق و بازتولید است. تحلیل گفتمانیِ ساختارهای دستوری امری چون «شتاب کن ناصری!» و همچنین بررسی سکوت ناصری به‌مثابه نوعی مقاومت، از جمله مواردی است که این مقاله به آن‌ها پرداخته است. شعر شاملو با بهره‌گیری از نمادهای متضاد («تاج خار»، «ریسمان سرخ»، «قوی مغرور»)، صدای تماشاگران، کنش منفعل العازر و ساختار گفتمانی چندصدایی، روایت کلاسیک و تقابل‌های تثبیت‌شده را فرو می‌پاشد. در این میان، جابه‌جایی نقش سوژه‌ها، تعلیق زمان و غیاب گفتار، به فهمی تازه از نسبت زبان و قدرت، و معنا و هویت می‌انجامد. این تحلیل نشان می‌دهد که شعر مرگ ناصری نه‌فقط بازتابی از رنج فردی، بلکه میدان گفتمانی بازتعریف معنا در مواجهه با خشونت، قضاوت و حذف است؛ متنی که ساختارشکنی را نه‌فقط به‌مثابه نظریه، بلکه به‌مثابه روش زبانیِ خود شعر به‌کار می‌گیرد.

کلیدواژه‌ها